Photo: via USIP

بیماری فرهنگی (۲): مسئولیت‌نپذیری و فرافکنی

دو سال پیش حکومت افغانستان سقوط کرد اما مسئولیت آن را نه رییس‌جمهور به عهده گرفت، نه سایر مقام‌های حکومتی-امنیتی و نه مردم. گرچه به میان کشیدن پای مردم شاید مسأله‌دار به نظر آید و برچسب معمول‌ «انداختن تقصیر به گردن قربانی» به نویسنده‌ی این سطور زده شود اما حقیقت این است که هر وضعیت در هر جامعه از نحوه‌ی تعامل حکومت و مردم حاصل می‌شود. البته در این میان، بدیهی است که نقش و مسئولیت درجه‌اول به عهده‌ی حکومت است اما این‌که در ادبیات روشنفکری افغانستان مردم به کلی معصوم و مبرا خوانده می‌شود، از یک‌سو، ریشه در سیاست‌زدگی روشنفکری این کشور دارد و از سوی دیگر، ریشه در مسئولیت‌نپذیری و فرافکنی. سیاست‌زدگی نخبگان و روشنفکران افغانستان بحث پردامنه‌ی دیگری است که این نوشته وارد آن نمی‌شود اما یکی از دلایلی که روشنفکران و نخبگان این کشور خود را مردمی قلم‌داد می‌کنند و مردم را قربانیان معصوم، این است که بتوانند راه فراری برای خود از زیر بار مسئولیت باز بگذارند. از این‌رو، در قضیه فروپاشی حکومت افغانستان هیچ‌کس زیر بار پذیرش مسئولیت آن نرفت. البته روشن است که بار فروپاشی حکومت مثل بار هر مشکل دیگر، بر دوش مردم افغانستان افتاد.

مسئولیت‌نپذیری به تنهایی نمی‌تواند وجدان کسی را آسوده کند. از این‌رو، بلافاصله پای فرافکنی به‌میان می‌آید. یعنی کسی که مسئولیت تقصیر را به عهده نمی‌گیرد ناچار آن را به عهده‌ی کسی دیگر فرافکنی می‌کند. در واقع، مسئولیت‌نپذیری و فرافکنی دو روی یک سکه است. به همین‌ دلیل، در قضیه سقوط حکومت افغانستان نه تنها رییس‌جمهور و سایر مقام‌های حکومتی و مردم از پذیرش مسئولیت آن شانه خالی کردند بلکه همه در یک همدستی فرافکنانه، مسئولیت را به عهده‌ی جامعه‌ی جهانی و مشخصا به عهده‌ی ایالات متحده امریکا انداختند. وجه کُمیک مسئولیت‌گریزی فرافکنانه‌ی مذکور این است که نه تنها مردم و رهبران مردمی بلکه حتا رییس‌جمهور کشور خود را قربانی سقوط حکومت قلمداد کردند. و باز به همین دلیل، هیچ‌یک از مسئولان حکومتی از مردم افغانستان حتا یک معذرت‌خواهی تشریفاتی هم نکردند.

البته بدیهی است که قدرت‌های جهانی و منطقه‌ی دخیل در قضیه افغانستان بی‌تقصیر نیستند اما این به معنای پاکدستی و بی‌گناهی مسئولان حکومتی و ارتشی و سایر اقشار و اصناف مردم افغانستان نیست. این در حالی است که هیچ‌کس مسئولیت فروپاشی حکومت را به عهده نگرفت بلکه همه به خودقربانی‌پنداری پناه بردند. پس، مسأله این است که جامعه‌ی افغانستانی به لحاظ فرهنگی دچار یک مشکل است، زیرا در یک فرهنگ سالم هرکس مسئولیت تقصیری که مرتکب شده را به عهده می‌گیرد و آن را به گردن کسی دیگر نمی‌اندازد. این‌که مسئولان حکومتی در برخی از کشورها اگر در اجرای وظیفه‌ای که به عهده گرفته‌اند ناکام شوند، به راحتی استعفا می‌دهند به‌ این دلیل است که در بستر یک فرهنگ سالم پرورش یافته و از الزامات آن پیروی می‌کنند. این‌که شهروندان این کشورها قانون را موبه‌مو رعایت می‌کنند و اگر مرتکب اشتباه شوند معذرت‌خواهی می‌کنند ریشه در فرهنگ سالم شان دارد. به این اعتبار، فرار از مسئولیت و فرافکنی در افغانستان نشانه‌ی یک بیماری در فرهنگ عمومی است.

از مثال سقوط حکومت که بگذریم، مسئولیت‌نپذیری و فرافکنی در فرهنگ عمومی افغانستان یک مسأله‌ی فراگیر است. رویه عمومی در کشور  این است که مسئولیت قصور پذیرفته نشده بلکه مغرورانه یا مظلومانه به عهده‌ی دیگران فرافکنی شود. این ‌«دیگری» که مسئولیت به عهده‌‌اش فرافکنی می‌شود طیف وسیعی از عوامل بشری و فرابشری را در بر می‌گیرد. در سطح بشری، فرافکنی با توسل به تئوری توطئه توجیه و باورپذیر می‌شود. از خشونت و خون‌ریزی گرفته تا بحران اقتصادی و گرسنگی نتیجه‌ی‌ دسیسه‌ها و توطئه‌هایی تلقی می‌شود که دیگران علیه افغانستان انجام می‌دهند. حتا، طبیعی بودن زمین‌لرزه‌های ویرانگر هرات مورد ظن و تردید برخی از مردم قرار گرفته و به فعالیت‌های زیرزمینی بدخواهان افغانستان نسبت داده ‌شد. در سطح فرابشری، فرافکنی آسان‌تر از تمسک به تئوری توطئه‌ صورت می‌گیرد. در این زمینه، مشیت الهی همه‌ی بدبختی‌ها را موجه و تحمل‌پذیر می‌کند. اما در این میانه، چیزی که در محاسبه نادیده گرفته می‌شود مسئولیت خود افغانستان است.

این‌که همواره در افغانستان مردم،  به‌ویژه مسئوللن رسمی امور از زیر بار مسئولیت فرار می‌کنند ریشه در ناتوانی دارد زیرا پذیرش مسئولیت سرنوشت نیازمند داشتن توانایی است. البته مسأله‌ی افغانستان فقط ناتوانی نیست زیرا بسیاری از جوامع بشری ناتوان است بلکه مسئله نپذیرفتن این ناتوانی و فرافکندن مسئولیت به عهده‌ی دیگری است که می‌توان نام آن را بیماری فرهنگی گذاشت. گرچه در این فرهنگ از پذیرش ناتوانی و پذیرش مسئولیت سر باز زده می‌شود اما باور به تئوری توطئه و فرافکنی مسئولیت‌های بشری به مشیت الهی هردو ریشه در ناتوانی دارد. جوامع و افرادی به تئوری توطئه باور می‌کنند که در علت‌یابی معقول رویدادها ناتوان باشند. به همین ترتیب، جوامع و افرادی تقدیر الهی را به‌جای مسئولیت بشری می‌نشانند که توان و تمایل پذیرش مسئولیت را نداشته باشند. این‌که در فرهنگ عمومی افغانستان نه تنها توان پذیرش مسئولیت جایگاهی ندارد بلکه تمایل زیر بار مسئولیت رفتن به‌عنوان یک ارزش به رسمیت شناخته نمی‌شود، عوامل زیادی دارد اما از آن‌جا که فرهنگ در بستر تاریخ شکل و محتوا می‌گیرد، با یک نگاه گذرا به تاریخ صد سال اخیر افغانستان می‌توان سرنخ‌های این بیماری فرهنگی را نشانی کرد.

از حکومتی که دو سال پیش فروپاشید گرفته تا حکومت مجاهدین و رژیم‌ چپ و حکومت‌های داوودخان و ظاهرشاه و نادرخان و حبیب‌الله‌خان و… همه با اتکا به حمایت خارجی حکمروایی کرده‌اند. از همین‌رو، این حکومت‌ها به محض از دست دادن حمایت خارجی فروپاشیده‌اند. گروه طالبان که اکنون بر افغانستان حکمروایی می‌کنند نیز اگر حمایت خارجی را از دست بدهند، حتا قادر به کنترل نرخ پول نیستند. این متکی بودن به حمایت خارجی نه فقط به شکل یک سنت سیاسی در آمده بلکه تا عمق فرهنگ عمومی رسوخ کرده است. افغانستان عادت کرده است که جاده و بند برق و مکتب و شفاخانه و… را خارجی‌ها بسازند. گره بحران سیاسی و انتخابات بدست خارجی‌ها باز شود. فقر، بیکاری، بیماری و بی‌سوادی به کمک خارجی‌ها مرفوع شود. اما حلقه‌ی مفقوده در این میان، مسئولیت خود افغانستان است. از رهبران سیاسی گرفته تا مردم عادی این کشور دچار مزاجی است که به عنایت و حمایت خارجی‌ها متکی باشند و از سوی دیگر، تقصیر و ناتوانی خود را نیز به عهده‌ی خارجی‌ها فرافکنی کنند. از سوی دوم، حواله کردن وظایف بشری به تقدیر الهی این اپیدمی مسئولیت‌نپذیری را در فرهنگ عمومی افغانستان معنای متافیزیکی و مبنای قدسی داده است.