Photo: Freepik

روایت دیروز و امروز؛ دیدار مرد نابینا با زندگی

احمد برهان

این روایت را دوست دارم و بسیار به‌جا می‌بینم -نظر به رنگی که روزهای امروز به آن متعلق است- با پرسشی آغاز کنم: «تا به امروز چند بار با زندگی دیدار داشته‌اید؟» احتمالا هر خواننده‌ای نظر به نگاهش به زندگی به این پرسش، پاسخی در ذهنش بیدار شود. به بیان دیگر، «چند بار خنده‌ی خورشید را در نگاه خویش تجربه کرده‌اید؟» پاسخی هر فرد بسته به گستره‌ی ظرف وجود، تنگنا و فراخنای اندیشه و انگیزه‌اش در قبال زندگی‌، گوناگون است.

در این روایت، به پای سخنان مردی نشسته‌ام که در وی زندگی را نه‌ یک امر انزجارآور و نه باری بر دوش هستی‌اش، بلکه یک فرصت بی‌نظیر برای تبدیل شدن به «نماد امید و تلاش» برای غالب دوستان و باشندگان غرب کابل می‌بینم. در حدود چهار دهه قبل، رویدادی سیاهی از جنس جنگ و مرزبندی‌های سیاسی، خنده‌ی خورشید را برای همیشه از او گرفت؛ اما همچنان که درِ گفت‌وگو میان من و «کاکا مهدی» گشوده شد، حضور ظریف پرتو خورشید را روی صورت و دستان او مشاهده کردم. و در این مدت مدام در این اندیشه بودم: چه‌گونه است که آقای مهدی با چشمان نابینا زندگی را می‌بیند؛ اما بسیاری‌های دیگر که هم بینا هستند و هم با فرمان دو چشم‌شان راه می‌روند، «زندگی» را نمی‌بینند؟ این‌که چه‌گونه کاکا مهدی بر اثر یک رویداد ناشی از «جنگ همه‌چیزویرانگر»، بینایی چشمانش را از دست داد و به یک کارگر خیابانی روشن‌دل تبدیل شد، داستانی دارد -هم غم‌انگیز و هم زندگی‌بخش‌- که ما را به ۳۷‌ سال قبل می‌برد.

دیروز

محمدمهدی سلطان‌زاده معروف به «کاکا مهدی» یا «قاری مهدی» زمانی که بینایی چشمانش را از دست داد، در «سیاه‌خاک»، روستایی در والسوالی «ناور» در ولایت غزنی بود. وی اگرچه متولد شهر کابل است، در آن روزگار برای کاروبار، پیوسته میان کابل و غزنی در رفت‌و‌آمد بوده است. کاکا مهدی، وقتی فقط دوازده سال سن داشت، در سال اخیر حکومت ببرک کارمل، در اثر بمب‌باران هواپیمای دولتی بینایی چشمانش را از دست داد. کاکا مهدی روایت می‌کند: «من در بازار بودم. در حدود ده متر دورتر از من طیاره آمد و بمب‌باران کرد. شمال انفجار از زمین بلندم کرد. گردوخاک و دود باروت در چشم‌هایم خورد. یک ماه، یک‌و‌نیم ماه جور بودم. درست می‌دیدم. بالا را سبز می‌دیدم و پایین را سیاه. روبه‌رو را روشن می‌دیدم. بعد کابل آمدم. وقتی دید چشم‌هایم خیره شد، رفتم پیش داکتر. گفت برو شفاخانه نور در دارالامان. داکتران گفتند ریشه‌ی نور از بین رفته است. قابل جور شدن نیست. شهرنو رفتم. ده‌افغانان رفتم. به هر جای مراجعه کردم.»

کاکا مهدی دوره‌های پساهجوم اتحاد جماهیر شوروی را در همان روستای سیاه‌خاک سپری کرد. در سال‌های اخیر دوره‌ی اول حکومت طالبان، بعد از «شهادت» پدرش، با خانواده پدری وارد کابل شد. کاکا مهدی می‌گوید هیچگاه نتوانست شامل مکتب شود و درس بخواند. اولین کار کاکا مهدی دکان‌داری در منطقه‌ی «سناتوریم» کابل بود؛ البته همراه با یکی دیگر از مردان روشن‌دل شریک بود. سه سال را در آن‌جا مشغول بود.

کاکا مهدی حدود ده سال قبل در چهارراه پل سرخ‌ در غرب کابل به فروش کریدیت مبایل آغاز کرد. کاکا مهدی می‌گوید: «به امید خدا از خانه برآمدم. رفتم طرف پل سوخته. دکان متین را پیدا کردم. وقتی شرایط خود را به او گفتم یگان پنج دقیقه سکوت کرد. باز گفت ۲۰ هزار برایت کریدیت مبایل می‌دهم. دو سال را با دخترکم در سرک کارته سه کار کردم.»

یکی از رویدادهای تلخ و فراموش‌ناشدنی در زندگی کاکا مهدی، زمانی رخ‌داد که او به‌خاطر حفظ جان خود و دختر خردسالش، درآمد ماه‌ها تلاشش را از دست داد. حوالی شام بود که فردی آمد و ادعا کرد که می‌خواهد کمک‌اش کند. این فرد که در واقع دزد خیابانی بود، کاکا مهدی را با خودش به مسیر «سرای غزنی» هدایت می‌کند. وارد کوچه‌ی اول سرای غزنی که می‌شوند، دزد با صدای ترسناک می‌گوید: «قاری صاحب از جان خود تیر هستی یا از مال خود؟» بعد با تهدید می‌گوید اگر از جان خود می‌گذرد، باید با او گلاویز شود، کاکا مهدی اما به‌دلیل ترس از جان خود و دخترش، مجبور می‌شود تمام پول و حتا مبایل ساده‌اش را به دزد مسلح بدهد. در آن لحظه‌‌، در حدود ۲۸ یا ۳۰ هزار افغانی را دزد با خود برد.

امروز

وقتی فریدریش نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانی گفت: «هر آنچه که تو را نکشت، تو را قوی‌تر می‌سازد!» به ‌واقع مخاطب‌اش یکی هم کاکا مهدی است. آن دو رخداد -بمب‌باران هواپیمای شوروی و سرقت خیابانی- نتوانستند او را از پا درآورند. او پس از حدود چهاردهه، همچنان همه‌روزه سعی می‌کند تا از «امید تزلزل‌ناپذیرش» برای دیدار با زندگی عصای راه رفتن بسازد و به پا بایستد و گام بردارد.

اکنون آقای مهدی با خانواده‌اش زندگی می‌کند. بیست‌ودو سال پیش، به‌روی زندگی لبخند زد و با «اراده‌ی پولادین» تصمیم گرفت ازدواج کند. ایشان چهار دختر و دو پسر دارد. او با «طعنه‌ای» از روزگار انسانی حاکم در کشور گله می‌کند؛ این‌که صمیمیت در مناسبات اجتماعی تقریبا نابود شده است. بعد با درک شرایط می‌گوید هر کسی گرفتار چالش‌های در زندگی‌اش است.

کاکا مهدی می‌گوید خرید شبکه‌های مخابراتی اتصالات و روشن در مقایسه با گذشته قیمت‌تر شده است. هر کردت‌کارت ۵۰ افغانی اتصالات و روشن را ۴۸.۷۰ افغانی دریافت می‌کند که برای خودش ۱.۳۰ افغانی می‌ماند. کریدیت‌کارت ۵۰ افغانی دیگر شبکه‌ها را ۴۸ افغانی خریداری می‌کند. به‌گفته‌ی کاکا مهدی، ‌در گذشته مردم می‌توانستند کریدیت‌کارت ۵۰۰ یا ۱۰۰۰ افغانی بخرند؛ امروز اما در شرایط دشوار مردم با ۲۰ یا ۳۰ افغانی اینترنت فعال می‌کنند. از آن مقدار چقدر برای خودش -نمادی از سخت‌کوشی کارگران خیابانی- می‌ماند؟

کاکا مهدی می‌گوید حدود سه ماه پیش یکی از مقام‌های طالبان از او کریدیت خرید. وقتی شیوه‌ی کار و مهارت او در تشخیص پول را متوجه شد، خیلی تشویق‌اش کرد و گفت: «هموطن ما را ببینید. مسلمان است. کلمه می‌خواند. ببینید این غیرتش را. شهامت‌اش را ببینید. با این چشم نابینا سیل کنید زحمت کشیدن‌اش را. اگر من جای او می‌بودم شاید می‌رفتم دست خوده پیش مردم دراز می‌کردم. خیلی سفرها کردیم؛ اما مثل این آدم ندیده‌ام.»

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *