پی‌آمد اعتراض برای سپیده؛ «بدنامی نظام، بی‌آبرویی خانواده»

«ما با تو رابطه‌ای نداریم. تو آبروی ما را برده‌ای.» این جمله‌ی سپیده، یکی از زنان معترض است که بعد از رهایی از دست طالبان هر لحظه از زبان نزدیکانش می‌شنود. طالبان در نخست او را به‌دلیل اعتراض در برابر این گروه از کار منفک کردند، اما بعدتر توسط نیروهای طالبان دستگیر و شکنجه شد. او می‌گوید: «در هنگام بازجویی شکنجه می‌کردند و عمدا به اندام‌های جنسی‌ام می‌زدند. از نوک سینه‌هایم می‌کشیدند. می‌پرسیدند که برای چه‌کسی کار می‌کنم و چرا نظام را بدنام می‌سازم.»

ازدواج اجباری

سپیده در حاکمیت دور اول طالبان بر افغانستان صنف سوم مکتب بود که طالبان دروازه‌ی مکتب‌ها را به‌روی دختران بستند و دختران از حق آموزش رسمی محروم شدند. سپیده اما بر ناامیدی غلبه کرد و آموزش را نزد پدر در خانه ادامه داد. با روی‌کارشدن حکومت جمهوری، درحالی‌که او برای بازگشت به صنف درسی‌اش لحظه‌شماری می‌کرد، پدرش را از دست داد. بعد از مرگ پدر بزرگان خانواده تصمیم ازدواج او را گرفتند. به این ترتیب سپیده در سیزده‌سالگی به‌جای بازگشت به مکتب و آموزش، به خانه‌ی شوهر رفت و کارگر تمام‌وقت خانواده‌ی جدیدش شد.

او می‌گوید: «به‌خاطر ارث پدری، در ۱۳ سالگی کاکایم بدون این‌که نظر مرا بپرسد، مرا به عقد پسرش در آورد. اعتراضم برای بزرگان خانواده مهم نبود. چون در آن زمان رسم همین بود که دختر را یا خانه‌ی شوهر می‌فرستادند یا می‌کشتند. من از زندگی خودم نمی‌ترسیدم، اما از زندگی برادرم می‌ترسیدم.»

سپیده دو برادر و یک خواهر داشت و تصریح می‌کند که جنجال و دعوا بر سر تقسیم میراث به مرگ یکی از برادرانش انجامید. او از ترس تکرار آن به ازدواج تن داده است که سال‌ها به خاطرش زجر کشیده است.

سپیده ادامه می‌دهد که بعد از ازدواج با وجود تمام مشکلات، او اما شوق درس‌خواندن را از دست نداد. برای ادامه‌ی تحصیل پافشاری کرد تا این‌که ۱۵ سال پیش، بعد از رسیدن به سن قانونی، سهم ارثیه‌اش را به‌طور رسمی به خانواده‌ی شوهرش داد تا او را بگذارند که تحصیل کند. «هرچند دو دختر باید برابر یک پسر ارث ببرند، اما از ما تقسیم میراث این‌گونه نبود. پدرم در زمان حیاتش مقدار کمی از دارایی‌اش را به‌نام من و خواهرم کرده بود. این موضوع را همه می‌دانستند. به‌نام من حویلی بزرگی در نزدیک شهر بود که بخشی از آن را در مقابل درسم به‌نام شوهرم و خانواده‌اش کردم. اما بازهم  به‌خاطر درس و مکتب هر روز با خشونت روانی مواجه بودم.»

سپیده بعد از فراغت از مکتب در رشته‌ی طب پذیرش گرفت. او برای خواندن آن بازهم به خانواده‌ی شوهر از میراث پدری بخشید و رشته‌ی طب را خواند و در بخش درمان امراض نسایی و ولادی و التراسوند تخصص گرفت. بعد از دوره‌ی کارآموزی، در یکی از کلینیک‌های صحی فعال در یکی از ولایت‌های شمال کشور جذب شد.

سه سال پیش به جمع کادر درمانی شفاخانه‌ حوزوی ولایتش پذیرفته شد. کار و درآمد او به زندگی‌اش ثبات بخشید. درحالی‌که سپیده به فکر پایان مشقت‌های زندگی‌اش بود، حکومت پیشین فروپاشید. او می‌گوید: «هرچند که اختیار معاش و باقی اموال را نداشتم اما تحصیل و شغلم برایم احترام به همراه داشت و زندگی‌ام سامان گرفته بود که باز طالبان آمدند.» 

سرکوب اعتراضات

طالبان با بدست گرفتن قدرت به وضع محدودیت به زنان رو آوردند. این محدودیت‌ها زندگی اجتماعی و خصوصی زنان را به‌شدت متأثر کرد. این تأثیرات به حدی بود که سپیده بدون داشتن محرم مرد به محل کارش رفته نمی‌توانست و در آن‌جا نیز برای درمان بیمارانش با مشکلاتی زیادی روبه‌رو بود.

او می‌گوید: «دخترانم از مکتب باز ماندند. من به تنهایی به محل کارم رفته نمی‌توانستم و در آن‌جا نیز هر روز با وضع قانون، روند کار ما را بسیار طاقت‌فرسا کرده بود. ما به‌عنوان داکتر بدون حجاب حتا حق دیدن بیماران زن را نداشتیم و بیماران را بدون همراه مرد درمان نمی‌توانستیم.»

سپیده با شماری از دختران در برابر این سیاست‌های طالبان به اعتراض رو آورد. آنان گاهی در خیابان و گاهی در مکان‌های سربسته از طالبان خواستند که موضع شان در مورد زنان را تغییر دهند و آنان را به‌عنوان نیمی از بدنه‌ی جامعه بپذیرند.

سپیده می‌گوید: «به‌دلیل رفتار طالبان با معترضان، شمار دختران هرچند کم شده بود، اما با آن هم ما گاهی اعتراض خیابانی می‌کردیم و گاهی در مکان‌های سربسته برنامه‌ی اعتراضی می‌گرفتیم. به هر وسیله‌ای تلاش می‌کردیم که واقعیت‌ها را بیان کنیم.»

طالبان در طی بیش از دو سال گذشته نه تنها این خواست‌ زنان را نپذیرفته‌اند، بلکه به اشکال مختلف اعتراضات را سرکوب و معترضان و بستگان‌شان را شکنجه کرده‌اند.

او با شماری از دختران معترض بعد از آن هویت شان فاش شد که طالبان یکی از برنامه‌های اعتراضات خیابانی آنان را مختل کردند و معترضان را در خیابان زیر لت‌و‌کوب گرفتند. سه نفر به‌دلیل شکنجه از ناحیه‌ی سر، کمر و پا آسیب دیدند. از این میان، دو نفر آنان برای درمان راهی پاکستان شدند. سپیده از ناحیه‌ی پا دچار کسر استخوان شد، اما موفق به رفتن به پاکستان نشد.

قیمت رهایی

سرکوب اعتراضات به این ختم نشد و زنان معترض بیشتر تحت تعقیب قرار گرفتند. مسئولان شفاخانه به دستور طالبان، سپیده را از کار منفک کردند. موضوعی که خشونت را در خانواده‌اش بیشتر کرد. «با آن‌که شوهرم گفته بود به معاشم کار ندارد، اما همیشه او آن‌ را می‌گرفت. وقتی مرا از کار کشیدند، دلیل برای سرزنشم بیشتر شد.»

در نهایت نیروهای طالبان در ۲۱ آگست ۲۰۲۲ او را دستگیر و مورد بازجویی قرار دادند و شکنجه کردند. «شکنجه می‌کردند تا هویت دیگر زنان معترض و عوامل ضد طالبان را فاش کنم و بگویم که از طرف چه کسانی به اعتراض تشویق شده‌ام. من اما اطلاع نداشتم و این خشم نیروهای طالبان را بیشتر می‌کرد.»

دوستان سپیده و همکارانش با پرداخت یک‌و‌نیم هزار دالر امریکایی به سه مسئول محلی طالبان که پرونده‌ی سپیده را زیر نظر داشتند، او را ضمانت و از زیر شکنجه بیرون کردند. هرچند سپیده تنها یک روز زیر شکنجه بوده، اما می‌گوید که با بدن کبودشده به خانه برگشته است. «قابل پنهان‌کردن نبود. از آن زمان شوهرم، خواهر و برادرم از من بیزاری می‌جویند و من هیچ جا، جا ندارم.»

در ویدیو و عکس‌های این زن معترض که در اختیار روزنامه اطلاعات روز قرار گرفته است، دیده می‌شود که اعضای بدن، از جمله اندام‌های جنسی وی آسیب دیده است.

بعد از پیداشدن جسد یکی از دختران معترض از قبرستان محل، سپیده با فروختن بخش باقی‌مانده‌ی میراث پدرش با فرزندانش به ایران گریخت تا بتواند در ایران در کنار شوهر زندگی کند. شوهر سپیده با آمدن طالبان برای کارگری به ایران رفته بود و اجازه‌ی اقامت این کشور را داشت. اما چرخ روزگار به چپ چرخید و شوهر او را درحالی‌که به‌شدت در اردوگاه شکنجه کرده بودند، به افغانستان اخراج کردند. در اثر شکنجه، یکی از دستان شوهر سپیده شکست. سپیده با چهار فرزند قد‌ونیم‌قد مدتی نبود همسرش را در ایران تاب آورد، اما با بدترشدن وضعیت اقتصادی و وضع کودکانش، بعد از آن به افغانستان برگشت که همسرش به درخواست او و فرزندانش مبنی به برگشت به ایران توجه نکرد.

سپیده می‌گوید: «وقتی از شوهرم خواستم که به ایران بیاید، او به من گفت که من به تو کار ندارم و نمی‌توانم برگردم. از سویی خرج نداشتم و بچه‌ها هر لحظه پدرش را می‌خواستند. همین شد که به افغانستان برگشتم، اما کسی مرا قبول ندارد و می‌گویند که باید قبل از اعتراض عاقبتش را می‌سنجیدم.»

سپیده نه تنها به‌دلیل اعتراض سرزنش می‌شود، بلکه خانواده‌اش او را عامل وضعیت همسرش و عامل بی‌آبرویی خانواده می‌دانند. او می‌گوید که طرد شده و با فروش اموال خانه‌اش زندگی می‌کند. «نمی‌توانم در جایی برای کار بروم. مدارکم هویت مرا فشا می‌‌کند. جایی هم ندارم که از این زندگی  فرار کنم. همین است که مجبورم فقط برای سیر کردن بچه‌ها اموال خانه را بفروشم، اما تا کی دوام می‌کند؟»