– پیشتر از عقل سالم یاد کردید. چگونه بدانیم عقل چه وقت سالم است و چه وقت ناسالم؟
اورلیوس: چشم سالم باید همه چیزهای مرئی را ببیند و نگوید که فقط میخواهم فلان رنگ را ببینم، زیرا این امر نشانهی چشمی بیمار است. به همین ترتیب قوای بویایی و شنوایی هم، در صورت سلامت، باید هر چیز بوییدنی و شنیدنی را ببویند و بشنوند. معدهای سالم هم باید همچون سنگ آسیابی که آمادهای خُرد کردن هر چیز خردکردنی است، آمادهی هضم هر غذایی باشد. به همین ترتیب، عقل سالم هم باید برای هر پیشآمدی آماده باشد. عقلی که میگوید: «کاش فرزندانم زنده بمانند»، یا «کاش مردم تمام کارهایم را ستایش کنند»، شبیه چشم بیمار و دندان سست است. بنابراین، بهیاد داشته باش که «سلامت عقل» یعنی مطالعهای دقیق تکتک جزئیات و توجه به تغییر و تبدل همیشگی آنها.
– سائقههای زیادی در درون انسان دست اندرکار اند. در این میان، عقل را چگونه میتوان سالم نگه داشت؟
اورلیوس: عادت کن که همیشه تغییر شکل اشیاء را ملاحظه کنی؛ در این کار ساعی باش و در این شاخه از تحقیق مهارت پیدا کن. هیچ چیزی بیش از این فکرت را ارتقا نمیدهد، زیرا وقتی آدمی در مییابد که هر لحظه ممکن است همه چیز را ترک کند و از دیگران جدا شود، از قید تنپروری میرهد و در تمام کارهای شخصیاش عدالت را رعایت میکند و به فرمان طبیعت که همان فرمان عقل است گردن مینهد. همواره کل زمان و کل عالم را در نظر داشته باش، و به این ترتیب دریاب که هر چیزی در مقایسه با کل عالمِ وجود، دانهی ریگ و در مقایسه با کل زمان، چرخش برمهی بیش نیست.
از سوی دیگر، لودگی، نزاع، ترس، کاهلی و نوکرمآبی هر روز در پی آن اند که اصول مقدس را از ذهن تو پاک کنند، همان اصولی که ذهنت با بیمبالاتی به آنها میپردازد یا آنها را نادیده میگیرد. تو باید به موجب وظیفهات، به هر چیزی دقت کنی و هر کاری را بهگونهای انجام دهی که در عین رعایت مقتضیات عملی هر وضعیتی، از قوای فکری خود نیز بهطور کامل استفاده کنی. همچنین، باید (بهطور پوشیده ولی آشکار) اعتماد به نفس خود را حفظ کنی، اعتماد به نفس مبتنی بر درک تمام جزئیات. آیا روزی نخواهد رسید که شرافت و صداقت پیشه کنی؟ آیا نمیخواهی به ماهیت اشیاء، جایگاه آنها در جهان، عمر، ساختار، مالکان، دهندگان و گیرندگانشان پی ببری و فکر منظم و مهذب داشته باشی؟
– منظور تان از این اصول مقدس که باید در ذهن باشند، چیست و فکر مهذب چه ویژگیهایی دارد؟
اورلیوس: به یاد داشته باش که سررشتهی تمام امور ما بدست نیرویی مرموز است که در ژرفای ما وجود دارد، همان نیرویی که ما را به کار و زندگی وامیدارد و حتا میتوان گفت که انسانیت ما به آن وابسته است. هرگز این نیرو را با جسمی که آن را در بر گرفته یا با اعضا و جوارح اشتباه مگیر. آنها همچون تبر نجار ابزاری بیش نیستند، با این تفاوت که از هنگام تولد با ما بهوجود میآیند. بدون وجودِ عاملی که آنها را به حرکت درآورد یا از حرکت بازدارد، چیزی بیش از ماکوی بافنده، قلم نویسنده یا شلاق درشکهچی نیستند.
در فکر منظم و مهذب نه اثری از تباهی است و نه پلیدی و چرک. چنین کسی را تقدیر در نیمهای راه غافلگیر نمیکند، یعنی برخلاف آن بازیگری که همواره در میانهای ایفای نقش پیش از اتمام نمایش صحنه را ترک میکند نقش خود را ناتمام نمیگذارد. نه نوکرمآب است و نه از خودراضی؛ نه به دیگران تکیه میکند و نه از ایشان کناره میگیرد؛ به هیچکس پاسخگو نیست ولی از چیزی هم طفره نمیرود.
– چگونه میتوان فکر را مهذب و منظم کرد؟
اورلیوس: با تمرین. هرگز از تمرین دست بر مدار، حتا وقتی امید موفقیت نداری. دست چپ، که بر اثر عدم تمرین از دیگر کارها عاجز است، عنان اسب را بسیار محکمتر از دست راست در اختیار میگیرد، زیرا در این کار تمرین داشته است. این نکته را هم به یاد بسپار: در تدبیر اصولت مثل مشتزن باش، نه شمشیرزن. یکی تیغش را بر زمین میگذارد و باید دوباره آن را بردارد، دیگری هرگز بیدست نیست و فقط باید مشتش را گره کند. آدمی بهعنوان موجود صاحب خرد باید خود را به چنان طرز فکری عادت دهد که اگر ناگهان از او بپرسند «اینک به چه میاندیشی؟» بتواند صادقانه و بیدرنگ به این پرسش پاسخ دهد و به این ترتیب، ثابت کند که تمام افکارش ساده و محبتآمیز است، یعنی به همان گونه که شایستهی موجود اجتماعی است، موجود عاری از تخیلات شهوانی، حسادتها، کینهها، سوءظنها و دیگر احساساتی که اگر قرار باشد به داشتن آن اذعان کند، از شرم سرخ خواهد شد. کمال شخصیت آن است که هر روز را بهگونهای سپری کنیم که انگار آخرین روز زندگی ما است و از آشفتگی و کاهلی و تظاهر بپرهیزیم.
همیشه باید از چهار انحراف فکری برحذر باشی و آنها را، در صورت ابتلا، از ذهن خود بزدایی. به تکتک آنها بگو: «این فکر ضروری نیست»، «این یکی به زیان جامعه است»، «این صدای خویشتن حقیقیام نیست» (زیرا بیهودهترین کار این است که چیزی غیر از احساسات واقعی خود را بیان کنیم). و چهارم، وقتی خواستی خود را ملامت کنی، به خود بگو: «این امر ثابت خواهد کرد که بخش الهی وجودم، یعنی عقلم، در برابر بخش فانی وجودم -جسم و بیبندوباریاش- از پا در آمده و تسلیم شده است.» عقل باید مطابق طبیعت و قانون خود عمل کند. خود واقعی تو بهعنوان انسان، موجود خردمند، همان عقل تو است.
– دربارهی طبیعت یا قانون عقل بیشتر توضیح دهید.
اورلیوس: گرچه عناصر هوایی و آتشین وجودت بهطور طبیعی میل به صعود دارند، بهمنظور اطاعت از فرمانهای طبیعت کلی در بدن محبوس میمانند. از طرف دیگر، عناصر خاکی و آبی وجودت، بهرغم میل به نزول، در وضعیتی خلاف طبع خود باقی میمانند. بنابراین، حتا این عناصر هم از قوانین کلی طبیعت پیروی میکنند و تا زمان انحلال، در همان وضعیت باقی میمانند. بنابراین، آیا غمانگیز نیست که تنها بخش نافرمان وجودت عقلت باشد؟ چیزی را بر او تحمیل نکردهاند و فقط از او خواستهاند که به مقتضای طبیعت خود عمل کند؛ ولی با این همه، تن در نمیدهد و برخلاف طبیعت خود عمل میکند. مگر این همه بیعدالتی، افراط و تفریط، خشم، اندوه یا ترس انحراف از طبیعت عقل نیست؟ هرگاه عقلت به تقدیر و قانون تن در نمیدهد، در همان لحظه مکان مقرر خود را ترک میکند. در حقیقت هدف از آفرینش آن رعایت عدالت، تقوا و احترام به عقل خلاق جهان بوده و این دو تای آخر، که بخشی از ایدهی همزیستی با جهان به شمار میروند، حتا از عدالت مهمتر اند.
عقل اگر به مقتضای طبیعت خود عمل کند، بسیار توانا است. حتا اگر موانعی بر سر عقل قرار گیرد، عقل و ذهن میتوانند به مقتضای طبیعت و ارادهی خود بر موانع غلبه کنند. این کار را چقدر راحت انجام میدهند، به همان راحتی که آتش به هوا میرود، سنگ به زمین میافتد و غلتک در سراشیبی میغلتد. به همین مقدار قناعت کن. تمام دیگر موانع یا بر جسم اثر میگذارند یا فقط در حالتی میتوانند به ما آسیب رسانند که اسیر برداشتهای نادرست شویم و عقل، خود را تسلیم کند.
عقل مثل خورشید است و فکر مثل نور. خورشید نورش را به همه جا میپراکند و با این همه هرگز چشمهای نورش نمیخشکد، زیرا در واقع این کار نوعی گسترش یافتن است. نام شعاع نور (aktai) از واژهای ekteinesthai به معنای گسترش یافتن مشتق شده است. برای اینکه به ماهیت شعاع نور پی بری، نور خورشیدی را که از روزنهای به اتاق تاریک داخل میشود ملاحظه کن. این نور به خط مستقیم گسترش مییابد تا اینکه به جسم جامدی برخورد میکند. در همین جا است که بیآنکه از میان برود یا محو شود، پراکنده میگردد. پراکندگی یا انتشار فکر نیز باید به همین صورت باشد: فکر نمیخشکد بلکه گسترش مییابد. با شدت و خشونت با موانع برخورد نمیکند، بلکه در عین ایستادگی بر آنها پرتو میافکند. هرچه ناقل نور نباشد در تاریکی میماند. در یک کلام، فراموش مکن چیزی که به قانون حاکم بر جهان زیان نرساند به عقل هم زیان نمیرساند. اگر کل انسانها شرارت پیشه کنند هم نمیتوانند به جهان و قانون آن زیان برسانند. شر فقط به شخص شرور زیان میرساند؛ و تازه اگر او هم به محض اینکه بخواهد، میتواند با پیروی از قانون عقل خود را از این زیان نجات دهد.
– عالیجناب امپراتور، ذهن من گاهی در یک لحظه به صدها مسیر پر میکشد. آنقدر در گذشته و آینده میرود و میآید که خسته میشود و دیگر نه تنها نمیتواند بر موانع غلبه کند بلکه خودش به مانع خود تبدیل میشود.
اورلیوس: هرگز با فکر کردن به کل زندگی خود را پریشان مکن. به بدبیاریهای گوناگونی که ممکن است برایت پیش آید میندیش. در عوض، هنگام مواجهه با هر بدبیاری از خود بپرس: «چه چیزش تحملناپذیر و طاقتفرسا است؟» در اینصورت، از پاسخ خود احساس شرمساری خواهی کرد. سپس به خود یادآوری کن که گذشته و آینده بر تو سلطه ندارند و فقط حال است که بر تو فرمان میراند. حتا فشار حال را هم میتوان کاهش داد، مشروط به اینکه آن را به حدودش محدود کنی. اگر ذهنت خود را از مقابله با حال عاجز میداند، پس شرم بر او باد.
ما تواناییهای گوناگونی داریم، تواناییهایی که در تمام موجودات عاقل به اندازهای خودِ عقلانیت وجود دارد. و این یکی از همان تواناییها است. درست همانطور که طبیعت هر سد و مانعی را بهوسیلهای جهت پیشبرد اهداف خود بدل میسازد و آن را به بخشی از وجود خود تبدیل میکند (مثلا آتش)، به همین ترتیب موجود عاقل هم میتواند هر مانعی را به مادهی خامی برای دستیابی به هدفش بدل سازد. این توانایی ذاتی را دریاب و با آرامش بهسوی هدف خود بشتاب. هر طبیعتی وقتی در مسیر خود گام بر دارد راضی و آسوده خاطر است. این امر در مورد ذهن عاقل به این معنا است که به متقضای طبیعت خود عمل کند. پس، زندگی را در آرامش و فارغ از هر اجباری سپری کن. بگذار دیگران هرچه میخواهند فریاد بکشند. بگذار حیوانات درنده این جسم خاکی را تکه تکه کنند. هیچ یک از اینها نمیتواند آرامش فکری تو را بر هم زند و تو را از ارزیابی صحیح رویدادهای اطرافت و استفادهی بهینه از آنها باز دارد.