Photo: Social Media

زندگی بدون مبارزه معنایی ندارد

ژاله

پری‌گل زنی‌ است نسبتا قدبلند؛ با موهای سیاه و چشمان آبی. چپن سفید به تن دارد و کنار پنجره‌ی کلینیک، درحالی‌که غم در چهره‌اش نمایان است ایستاده و به بیرون از پنجره نگاه می‌کند.

علت غمگین بودنش را از دست دادن وظیفه‌اش دریافتم. پری‌گل که خود روایتگر زندگی‌اش می‌باشد، از زندگی‌ پر اتفاقش برایم روایت‌های عجیبی دارد. او می‌گوید زمانی ‌که پانزده سال بیشتر نداشت قربانی ازدواج اجباری شد و پدرش او را به‌زور به شوهر داد. هرچند پری‌گل دوست داشت درس بخواند اما به ناچار تن به این ازدواج اجباری داد.

پری‌گل می‌گوید که می‌خواست تحصیلاتش را تمام کند و یک قابله شود. ولی دست روزگار با او یار نبود و او را گرفتار خانه‌ی شوهر و مسئولیت‌هایش کرد. به‌گفته‌ی پری‌گل، سال‌های اول ازدواجش سخت‌ترین سال‌های عمرش بوده و او دشواری‌های زیادی را متحمل شده است؛ از جمله زایمان زود‌رس و از دست دادن یک فرزندش بر اثر افتادن از زینه‌های منزلش. 

پری‌گل در کنار سختی‌های زندگی، در سال‌های بعد از ازدواجش، زمانی ‌که سی‌وچهار سالش می‌شود دوباره اشتیاق درس خواندن وجودش را فرا می‌گیرد و تصمیم می‌گیرد تحصیلاتش را ادامه بدهد. به‌قول خودش، «می‌خواستم در پیری به آرمان جوانی‌ام برسم.»

او به کمک یکی از دوستانش در سال ۱۳۹۳ وارد نهاد «کمک با معارف» می‌شود. آن زمان کمک با معارف یک نهاد علمی بود که در آن‌جا دو سال تعلیمی را دانش‌آموزان در یک سال تمام می‌کردند. پری‌گل از صنف هفتم در آن‌جا درس‌هایش را شروع می‌کند و بعد از دوونیم سال از صنف دوازده فارغ می‌شود. پری‌گل می‌گوید: «وقتی فارغ شدم مادر چهار فرزند بودم و تمام مسئولیت‌های خانه به دوش من بود. آن زمان دو طفل کوچک و دو فرزند جوان داشتم.»

پری‌گل برای این‌که بتواند درسش را ادامه بدهد و شوهرش با تحصیل‌اش مخالفت نکند، همه‌وقت مصروف کار‌های خانه و راضی نگه‌داشتن شوهرش بوده است.

پری‌گل می‌گوید او از هر نگاه تلاش می‌کرد تا شوهرش را از خودش راضی نگه‌دارد و کاری نکند که شوهرش مانع درس خواندن وی شود.

پری‌گل در سال ۱۳۹۶ تحصیلاتش را در رشته‌ی قابلگی شروع می‌کند و پس از سه سال موفق به کسب فراغت از این رشته می‌شود. به‌قول خودش، «من خیلی تلاش کردم تا توانستم از رشته‌ی قابلگی فارغ شوم. و خیلی زجر کشیدم تا توانستم برای خودم شغلی فراهم کنم و در “کلینیک دولتی صحت طفل” به‌حیث قابله کارمند شوم.»

او از طرف کلینیک صحت طفل به ساحات مختلف شهری و روستاها فرستاده می‌شد تا به مادرانی که دچار مشکلات صحی هستند کمک نماید. ولی امروز دست سرنوشت طوری دیگری برای پری‌گل رقم خورده است. وی بعد از تحمل سختی‌های بی‌شماری، حالا ناچار است وظیفه‌اش را ترک کند. او می‌گوید دولت فعلی مانع کار آنان شده است و دیگر حق سفر به بیرون از شهر را به زنانی که از سوی کلینیک عازم ولسوالی‌ها می‌شوند، نمی‌دهد. پری‌گل می‌گوید طالبان ادعا می‌کنند که من کار غیرشرعی و خلاف دستورات اسلام انجام می‌دهم. اسلام به زن اجازه‌ی سفر با مردان نامحرم یا همکاران مرد را نداده است.

هرچند پری‌گل احساس ناامیدی دارد و ناراحتی‌اش را می‌توان از لحنش به راحتی حس کرد، اما او می‌گوید قرار نیست تسلیم شود و از رویا‌هایش دست بکشد. او می‌گوید یا در محیط کلینیک کارش را انجام خواهد داد و یا به دختران دوره‌ی ابتدائیه در مکتب‌ها تدریس خواهد نمود. او سخنانش را با این جمله به اتمام می‌رساند: «در زندگی باید سخت‌سر بود و مبارزه کرد. زندگی بدون مبارزه معنایی ندارد.»