ما قاتل دموکراسی هستیم. ما زنان را در ملاءعام سنگسار خواهیم کرد. اینها مایهی اصلی سخنانی است که در پیام صوتی منتشرشدهی رهبر طالبان، ملا هبتالله آمده است. او در آن پیام صوتی به کشورهای غربی هشدار میدهد که مبارزهی طالبان علیه دموکراسی و دیگر ارزشهای محترم در جوامع مدرن به پایان نرسیده است و از این پس نیز این جنگ ادامه خواهد یافت:
«کار به همینجا به پایان نرسیده است که ما آمدیم کابل را گرفتیم، در ولایتها بر چوکی نشستیم، چای سیاه و سبز نوشیدیم، گپ خلاص شد؛ نه نه، اکنون ما عملا شریعت را خواهیم آورد.»
هرچند کمتر کسی انتظار دارد که طالبان و رهبرشان هیچ اعتنا و احترامی به دموکراسی داشته باشند، مخالفت با دموکراسی تنها در میان طالبان شایع نیست. این مخالفت در میان مردم و حتا تحصیلکردگان و روشنفکران افغانستان نیز قوی است. سالها پیش از سقوط نظام جمهوریت و در اوج امیدواری جهانی به حرکت افغانستان به سوی دموکراسی، وقتی برای شهروندان افغانستان روشن شد که در این کشور اموری چون تفکیک قوا، استقلال قوهی قضائیه و مقننه و انتخابات آزاد معنای چندانی ندارند، اعتبار دموکراسی نیز در اذهان مردم به شدت آسیب دید. حامیان و مبلغان خارجی و داخلی دموکراسی فرصتی یافته بودند تا نشان بدهند که یک نظام دموکراتیک سیستم بهتری برای مدیریت حیات جمعی است. مردمی که از ظلمتِ زندگی در نظام طالبانی (دور اول) رها شده بودند، آماده بودند که مزایای دموکراسی را تجربه کنند. اما دامن دموکراسی در همان نخستین گامها با فساد اداری در حکومت، تقلب در انتخابات و رقابت سهمداران قبیلهای بر سر دزدی منابع لکهدار شد. این تصور به سرعت در میان مردم پخش شد که دموکراسی دکان فساد و عوامفریبی است. در همین کشاکش بود که بسیاری از تحصیلکردگان و روشنفکران (همانهایی که به طور سنتی بایستی از طرفداران دموکراسی باشند) به این نتیجهی پرهزینه رسیدند که در افغانستان آنچه کار میدهد، و در واقع تنها چیزی که کار میدهد، توانایی خشونتورزی و امتیازستانی با پشتوانهی قدرت قبیلهای است نه دموکراسی و نه شعارهای کمتأثیر مدنی. از آن پس، این روشنفکران نیز در حد «اقرار به لسان» دموکراسی را زنده میخواستند، اما در سطح «تصدیق در قلب» ایمانی به دموکراسی نداشتند و جنازهاش را در گورستان باورهای خود دفن کرده بودند.
معاملهای که امریکا و غرب با طالبان کردند، سنگی بود که پیمانهی تَرَکخوردهی دموکراسی در افغانستان را کاملا درهم شکست. دیگر مثل آفتاب روشن شد که حتا نیکبختان خارجی برخوردار از نظامهای دموکراتیک نیز در جاهای دیگر تندیس کاغذی دموکراسی را در چهارراههای شهرهای غمزدهی شرقی نصب میکنند و برایشان چندانی فرقی نمیکند که در دارالخلافههای کابل و دمشق شاه حاکم باشد یا دیکتاتور یا رییسجمهور یا ملا هبتالله.
اما آیا دموکراسی، به خاطر تجربهی تلخ و مضحکی که ما با آن داشتهایم، واقعا سیستمی ناکارآمد و فسادپرور است؟ آیا عیبهای این سیستم در حدی است که میتوان رقیبان آن، یعنی گونههای مختلف خودکامگی را بدون دغدغه جانشین آن کرد؟ با دریغ، پاسخ اکثر اعضای جامعهی دلزدهی افغانستان به این پرسشها «آری» است. البته دو قسم آری: یکی، همین قسمی که در زبان ملا هبتالله دیدیم؛ صریح، چالشگرانه و سرشار از یقینی که خاص اهل شریعت است. دیگری، آن «آری» غیرمستقیمی است که بسیاری از شهروندان دیگر افغانستان، بهشمول تحصیلکردگان و روشنفکران، به این پرسشها میدهند. نمیگویند دیکتاتوری و خودکامگی خوب است؛ نمیگویند ما با دموکراسی مخالفایم و از سنگسار زنان حمایت میکنیم. اما میگویند که «دوای درد استبداد خون است». میگویند که برانداختن خشونتآلود نظام حاکم تنها شیوهی معقول و مشروع و مؤثر گذار به یک جامعهی باز و مترقی است. برای بسیاری از این طرفداران خشونت و مجازات خونین هر سخنی که باید گفته میشد گفته شده و هر نظریه و فکری که باید در میان نهاده میشد، در میان نهاده شده است. دیگر زمان کوفتن بر دهان بیدادگر و کندن بنیاد بیداد او با قوهی قهریه است. هر پیشنهاد دیگری نشاندهندهی ترس و طوع و کرنش است. به بیانی دیگر، برای اکثر این افراد بحث دموکراسی دیگر یک بحث حاشیهای و فریبنده و بیمعناست. به نظر آنان، سخن بر سر این است که ابتدا مملکت با هر وسیلهی ممکن از شر این تباهی خلاص شود، بعد، چو فردا رسد فکر فردا کنیم. اما کل مسأله همین است. جامعهای که تا روز برانداختن رژیم بیدادگر خود فقط «خون» را گشایندهی راه آینده میداند، آیا در فردای پیروزی به صلح و ثبات بازخواهد گشت؟ حداقل تجربهی افغانستان نشان میدهد که این چرخهی خشونتباوری از خود تغذی میکند و نظیر تجربی خود را بازتولید میکند.
ملا هبتالله راست میگوید که گروهش دموکراسی را در افغانستان «گور» کرده است. اما او در این کار تنها نیست. در یک همآیی غریب، مخالفان او نیز چند کلنگ برای دفن کردن دموکراسی زدهاند و چند بیل خاک بر جسد این میهمان بدشگون ریختهاند. همین که میگویند «حالا وقت حرف زدن در بارهی دموکراسی نیست»، معنایش این است که این افراد ضدطالبان نیز فاتحهی دموکراسی را خوانده میدانند، و نه فقط برای حالا. برای فردا نیز. دموکراسی اگر بدیلی بهتر از خود داشت، میشد خودش را کنار گذاشت. اما حقیقت آن است که چه ما از تجربهی دموکراسی دلزده باشیم و چه تلخکام، فعلا جهان گزینهی بهتر دیگری نمیشناسد. اگر هرگز نمیخواهیم به سوی جامعهای باز و باثبات برویم، حرف دیگری است (نسخهی ملا هبتالله). اما اگر چنان سودایی در سر داریم، نمیتوانیم دموکراسی را، همچون گزینهای لوکس و قابل اجتناب، کنار بگذاریم و همچنان پیش برویم. در دفن کردن دموکراسی (قبل از تولد آن) سهم نگیریم.