ابراهیم نبوی در روز ۲۲ آبان سال ۱۳۳۷ در ایران، در شهر ترکنشین آستارا به دنیا آمد. وی بهخاطر شغل پدرش که کارمند وزارت داخلهی ایران بود تا ۱۸ سالگی در شهرهای آستارا، نمین، سراب، تهران، اردل، رفسنجان، جیرفت، کرمان و شیراز زندگی کرد و آنگاه به تهران رفت. وی در سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و اکنون سه دختر دارد که دخترهایش در مریلند امریکا، بروکسل بلژیک و تورنتو کانادا زندگی میکنند. ابراهیم نبوی در رشتهی جامعهشناسی دانشگاه شیراز و سپس تهران تحصیل کرد و از سن ۲۸ سالگی کار روزنامهنگاری را آغاز کرد و در نشریات سروش، گزارش فیلم، گل آقا، همشهری، مهر، جامعه، توس، نشاط، عصر آزادگان، حیات نو، زن و چندین نشریهی دیگر بهعنوان سردبیر، نویسنده و ستوننویس کار کرد. وی تا قبل از سال ۱۳۷۶ بیشتر در حوزهی سینما و فرهنگ و مسائل اجتماعی کار میکرد و البته تا این زمان چندین بار طنز نوشته بود. اما از دهم بهمن ۱۳۷۶ کار نوشتن طنز روزانه را در روزنامه «جامعه» شروع کرد و ۲۵ سال هر روز طنز سیاسی نوشت. ابراهیم نبوی بهدلیل نوشتن طنز سیاسی یک بار در سال ۱۳۷۷ و باری دیگر در سال ۱۳۷۹ به زندان رفت. در سال ۱۳۸۱ برای سومین بار به دادستانی احضار شد، اما او در تاریخ ۲۰ فروردین ۱۳۸۲ از ایران خارج و به بلژیک پناهنده شد. ابراهیم نبوی در خارج از ایران طنزنویسی روزانه را در نشریه روزآنلاین ادامه داد و در رسانههای صدای امریکا، دویچه وله، بیبیسی، رادیو زمانه و چندین رسانهی دیگر به نوشتن طنز ادامه داد. ابراهیم نبوی تا اکنون ۸۵ جلد کتاب نوشته و منتشر کرده است. وی در حوزههای گوناگونی مانند طنز، سیاست، داستان کوتاه و رمان، پژوهش، سینما و موسیقی آثاری را نوشته و منتشر کرده است. وی در حال حاضر همراه با دختر بزرگش در شهر مریلند ایالات متحده زندگی میکند.
هاتف: آقای نبوی، این روزها چه کار میکنید؟
نبوی: این روزها نوشتن «دانشنامهی طنز پارسی» را تمام کردم. در واقع از ۳۶ سال قبل که دستنویس جلد اول آن را به وزارت ارشاد ارائه کردم و اجازهی چاپ نگرفت، تا سال ۱۳۷۸ که دو جلد نخست آن در داخل ایران تحت عنوان «کاوشی در طنز ایران» (جلد اول و دوم) منتشر شد، تصمیم گرفتم که این کار را در دامنهای وسیع و کامل منتشر کنم. برای این کار نیاز به یک کتابخانهی خوب و کامل فارسی داشتم. چنین کتابخانهای در تهران، لندن، هالند، آلمان و ایالات متحده امریکا وجود داشت. به همین خاطر بعد از دریافت یک دعوتنامه از مرکز ساموئل جردن دانشگاه ارواین برای نوشتن این کتاب عازم کالیفرنیا شدم. اوایل کار چون هیچ حامی مالی نداشتم مجبور بودم برای دادن اجارهی خانه و گذران زندگی معمول نیمی از وقتم را برای کار مصروف کنم و نیمی دیگر را برای دانشنامه، اما کمکم شناسنامهام مرا وادار کرد کمی جدیتر عمل کنم. داشتم وارد دورهی شصت تا هفتاد سال میشدم و مهمترین سرمایهی زندگی کاری من، یعنی حافظهام احتمالا از پنج شش سال دیگر به روغنسوزی میافتد. در یک هفته از بورلی هیلز لسآنجلس کندم و رفتم به یک شهر کوچک ۲۰۰ هزار نفری بهنام کالج استیشن در تگزاس. در آن شهر ۵۶۰ ایرانی باحال را یافتم که کیفیتی بهتر از آن نیممیلیون ایرانی لسآنجلس داشتند. یک ویدیو ضبط کردم و گذاشتم در گوفاندمی و در آن از دوستداران کارهایم درخواست کردم که برای انجام این کار به من کمک مالی کنند. در جمع حدود ۴۰ هزار دالر کمک مالی جمع کردم و با این پول بهجای هزینهی ماهانه پنج هزار دالری در کالیفرنیا، ماهانه هزار و ۵۰۰ دالر هزینهی زندگیام شد. و چنین شد که از یک سال قبل از کرونا خودم را قرنطینه کردم. از شش سال قبل تا همین سه ماه قبل تماموقت دوازده جلد کتاب را در حدود ۱۰ هزار صفحه نوشتم. تا امروز هشت جلد کتاب منتشر شده و فعلا در لولو و آمازون برای خرید وجود دارد. چهار جلد دیگر هم از نظر من تمام شده و تحویل دادم که صفحهبندی شود. به گمانم تا یک سال دیگر چهار جلد آخر هم منتشر خواهد شد.
هاتف: یک جلد این کار بزرگ به طنز افغانستان اختصاص دارد. درست است؟
نبوی: بله، جلد دوازدهم اختصاص به طنزآوران افغانستان دارد و شامل زندگینامه، آثار و تحلیل آثار حدود ۹۰ طنزنویس افغانستانی است. این جلد از بهترین جلدها است که واقعا روی آن کار کردم. حدود هزار و ۴۰۰ صفحه خواهد شد در دو مجلد. جلد هشتم که روشنفکران طنزنویس ایرانی (۱۳۲۰-۱۳۵۷) در آن آمدهاند هم جلد مفصلی شده و جلد یازدهم شامل طنزنویسان امروز ایران است (۱۳۷۶ تا ۱۴۰۳) و آخرین جلد که سه ماه قبل کارش تمام شد جلد هفتم است که شامل حدود ۱۳۰ طنزسرا و طنزنویس نشریه توفیق (۱۳۲۰-۱۳۵۰) میشود. البته جز این دوازده جلد سه جلد دیگر هم میماند که یکی دانشنامهی کاریکاتوریستها است، یک جلد در مورد طنزنویسان ایرانی غیرفارسیزبان (ترکها و گیلکها و سایر زبانهای ایرانی) و جلد دیگری هم برای طنز در فضای نمایش و موسیقی و در واقع انواع پرفورمنس. این کار که تمام شد تازه نشستم و فهرست کارهای باقیمانده را برای سه سال آینده نوشتم که شده ۶۳ کتاب دیگر که اولی و مهمتر از همه اتوبیوگرافی خودم است که از سالها قبل نوشتنش را شروع کردم و امسال خورشیدی تمامش خواهم کرد.
جز این کارها مقداری سرگرمی جدید دارم که در واقع سه کتاب نوشتههای مینیمال است که شامل کتابهای قصهی «کوتولهها و درازها»، «پارادوکس» و «میزها و صندلیها» است. این سه کتاب نوشتههای طنز غالبا سیاسی و مثلا فلسفی است که در نوشتههای بسیار کوتاه (بین ده تا ۱۰۰ کلمه) است با کار گرافیکی که اولین کتاب، یعنی «کوتولهها و درازها» در ایران توسط نشر نی منتشر شد که کار تصویرسازی آن با رضا عابدینی بود. جلد دوم، یعنی «پارادوکس» اول به ایتالیایی در میلان منتشر شد توسط انتشارات اسپیرالی که آن جلد هم با تصویرسازی رضا عابدینی بود و جلد سوم که «میزها و صندلیها» است هنوز انتشار رسمی پیدا نکرده. من از سه سال قبل شروع کردم و این سه کتاب را برای کسانی که نسخهی خطی آنها را دوست دارند، با خط خودم و کارهای گرافیکی که خودم انجام میدهم مینویسم و میفروشم. هر نسخه بین ۶۰۰ تا ۷۰۰ دالر. تا حالا حدود ۶۰ نسخه از این کتابها را نوشتم و فروختم. در واقع این کتاب واکنشی است به کاهش تیراژ کتاب، و اینکه فرض میکنم برگشتیم به قبل از کهکشان گوتنبرگ و مثل سه صد سال قبل که هنوز کتابها دستنویس میشد.
هاتف: طنز چیست؟ این را البته به این خاطر هم میپرسم که در مجموعهای که از طنزهای ایران و افغانستان گرد آوردهاید (تا آنجا که من توانستهام بخوانم) موارد زیادی هستند که مطالب انتخابشده غیرطنزی به نظر میآیند.
نبوی: من معتقد نیستم که آن مطالبی که میگویی غیرطنز است. به گمانم دامنهی طنز کمی گستردهتر از تعاریفی است که تا امروز در آن زندگی کردیم. به گمان من بسیاری از اشعار حافظ طنز ناب است. خیام هم. سعدی هم پر است از طنز. «باده با محتسب شهر ننوشی حافظ/بخورد جام می و سنگ به جام اندازد.» به گمانم حافظ پر است از طنز. یا مثلا شعر «مرز پر گهر» فروغ طنز ناب است. من در دانشنامهی طنز خودم کوشش کردم که این غربت طنز در دنیای شوخی را کمی جدی بگیرم. ما عادت داریم و متأسفانه نشریاتی مثل «توفیق» و «گل آقا» در ایران به ما قبولانده است که هزل و هجو را تنها اشکال طنز بدانیم. به گمان من، طنز دریدن نقابی است که آدمها خودشان را پشت آن پنهان میکنند. البته که خنده جزو ضروریات طنز است. اما قرار نیست برای خنداندن صرفا ادا دربیاوریم و چشممان را چپ کنیم و مردم را قلقلک بدهیم. من در «میزها و صندلیها» جملهای نوشتم با این عنوان که «اگر چهل سال هم در میدان انقلاب دور بزنی به آزادی نمیرسی». از نگاه من این طنز است. از جمله بهترین طنزهایی که به فارسی خواندم و گاهی اوقات آدم نمیتواند با آن صرفا بخندد و طنز عمیق است، بسیاری از نوشتههای خود تو است که من همیشه از خواندنشان لذت بردم.
هاتف: وقتی برای شناخت یا تفسیر جهان و روندها و رویدادهایش تحلیل، تفسیر، قصه، خبر و گزارش داریم، چه نیازی به طنز هست؟ به بیانی دیگر، طنز چه کارکردی دارد که از ژانرهای دیگر بر نمیآید؟
نبوی: تحلیل، تفسیر، قصه، خبر و گزارش همهی اینها خوب و لازم است. اما همهی اینها میتواند طنز هم باشد. در واقع طنز یک شیوهی بیانی است. شیوهای که در آن از خنده هم استفاده میکنیم. این را تازگیها کشف کردم که خنده موجب میشود تا آستانهی تحمل آدمها بالا برود. وقتی من با طنز از تو انتقاد میکنم، تو میخندی و این خنده باعث میشود تا انتقاد مرا بشنوی. من تقریبا از همهی قالبهای نوشتن و سرودن برای طنز استفاده کردم. حتا جدول کلمات متقاطع. یا مثلا خبر. زمانی در روزنامه لیبراسیون یا لوموند، دقیقا فراموش کردم کدام یکی بود که یک طنزنویس خبر مینوشت. از یک دنیایی که همه چیزش شبیه همین دنیا بود. و در واقع در قالب خبر طنزِ دربارهی زندگی سیاسی میساخت. گزارش طنز هم زیاد نوشتم. تحلیل و تفسیر طنز که خودت هم فراوان نوشتی. به گمانم در دنیایی که کلیشههای فکری و ایدئولوژیها آدم را له میکند، انتقامی جز طنز از ایدئولوژی نمیتوان گرفت. کتابی است بهنام «قدر یک لبخند»، ترجمهی منوچهر محجوبی که بهصورت نوشتههای ماهانه در نشریه کاریکاتور در سالهای ۱۳۵۰ به بعد چاپ میشد. گزیدهای بود از نوشتههای نشریه کروکودیل که در شوروی پس از استالین مدتی منتشر میشد. بسیاری از آن طنزها شوخیهایی است با ایدئولوژی کمونیسم. بعضی از آن کارها مثل آثار ولادیمیر تیخوینسکی، مارک آزوف و فیلیکس کریوین شاهکار است. به نظرم دنیا بدون طنز دنیای مزخرفی است. مثل زندگی بدون خندیدن. مطمئنا آدمهایی هستند که خنده را دوست ندارند. گور پدرشان. اگر بنا به خواست آنها باشد ماها باید دائم گرفتار یک دنیای سرد و عبوس باشیم.
هاتف: در ادامهی سؤال قبلی، آیا طنز حتما باید بخنداند؟ میشود خندیدن و خنداندن را از طنز برداشت (حالا هر مقدار خندیدن یا تبسم را)؟
نبوی: به نظرم طنز حتما باید بخنداند. حالا اینکه دهانمان از خندیدن جر بخورد یا کمی بخندیم یا تلخ بخندیم داستان دیگری است. گل آقا (کیومرث صابری فومنی) که خدایش -اگر بود- بیامرزد، میگفت: طنز یعنی اینکه وقتی کسی آن را میشنود خندهاش بگیرد و بگوید: پدرسوخته، منظورش فلان بود ها. به نظرم تفاوت دیگر طنز و غیرطنز جز خندیدن یکی این است که طنز چیزی را که پنهان شده آشکار میکند. مثل کاریکاتور که چهرهی واقعی آدمها را نشان میدهد.
هاتف: شما احتمالا مشهورترین طنزنویس سیاسی معاصر در زبان فارسی هستید. سهدهه پیش، در دورهای که فضای رسانهای در ایران باز شد، طنز سیاسی شما محبوب شد و البته برای شما دردسر هم خلق کرد. چرا ارباب سیاست و حکومت در جوامعی چون ایران و افغانستان از طنز هراس دارند؟
نبوی: راستش را بخواهی حق دارند. ما سعی میکنیم نقاب فریب و ریا و دروغ را کنار بزنیم. چهکسی خوشش میآید که عیبش آشکار شود؟ تمام آن واعظانی که «جلوه بر محراب و منبر میکنند»، خوششان نمیآید که ما بگوییم که وقتی به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. من و شما در واقع از دروغ و ریا پردهبرداری میکنیم. طبیعی است که به خون ما تشنه باشند. دقیقا ۲۷ سال قبل در مطلبی که در ستون طنز «ستون پنجم» منتشر کردم، جملاتی از رییس قوه قضائیهی ایران، شیخ محمد یزدی، را نوشتم که در مراسم «سالروز حیات وحش» گفته بود: اسلام برای حیات ارزش زیادی قائل است. اسلام ما را ترغیب میکند که به حیات اهمیت زیادی بدهیم. من این جملات را عینا ذکر کرده بودم و فقط زیر آن توضیح دادم که منظور رییس قوه قضائیه حیات وحش است نه حیات انسانی. و قاضی مرا بهعنوان توهین به رییس قوه قضائیه احضار کرده بود. البته که من دروغ نگفته بودم. ولی بخش مهمی از حقیقت در آن نانوشتهای بود که نه من نوشته بودم و نه رییس قوه قضائیه. من در شش سالی که از ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۲ در ایران هر روز طنز نوشتم کلا برای مدت شش هفت ماه در دو بار به زندان رفتم. واقعا ارزشش را داشت. همین امروز هم حاضرم مثل آن سالها که در شش سال ۴۶ کتاب چاپ کردم و هفت ماه زندان رفتم، یک سال بروم زندان و چهل تا کتاب دیگرم را چاپ کنم. من اصلا از آن دوره احساس بدی ندارم. بهترین روزهای زندگی من بود.
هاتف: خودتان چه نوع طنزی را دوست دارید؟
نبوی: طنز عمیق و تفکربرانگیز. در میان طنزنویسان افغانستان من چند نفری را بسیار دوست میدارم، تو و موسی ظفر عزیزم و نجیب دهزاد و صبورالله سیاسنگ و کاکه تیغون. و البته بیشتر هستند اگر بخواهم گشادهدستی بکنم. در طنز فارسی عبید و حافظ و سعدی و ایرج پزشکزاد را بسیار دوست میدارم. اگر بخواهم ریز بشوم طنزها و طنزنویسان فراوانی را برای مثال زدن دارم. در طنز امریکا آمبروز پیرس را دوست دارم. در معاصران که استندآپ کردند جرج کارلین را بسیار دوست دارم. در داستان طنز عاشق یاروسلاو هاشک هستم و شوایک سرباز پاکدل او و در داستان طنز دست بسته و مخلص ارادتمند چخوف، چخوف نازنین هستم. بهمناسبت این روزها که «مرشد و مارگریتا»ی بولگاکف فیلمی شده و بر اکران رفته، به بولگاکف ادای احترام میکنم و دستهای رنجکشیدهاش را میبوسم. بهخاطر اینکه تاریخ طنز نوشتهام میتوانم تا فردا علیالدوام مثال بزنم کارهای خوب طنز نوشتاری و شعر طنز.
هاتف: یکی از پرسشهای من از آدمهای پرکار این است که وقت خود را چهگونه مدیریت میکنند. شما بدون تردید از پرکارترینهایید. یک روز معمولی کاری شما چه صورتی دارد؟
نبوی: سی سال قبل در اصفهان اولین بار با خانمی دوست شدم بهنام ایزابل اشراقی. این خانم که در سال ۱۳۷۵ سی ساله بود و امروز نزدیک شصتسالگی است، به من چیزی را یاد داد که بعید میدانم میخواست یاد بدهد. او در خانهی من در اصفهان مهمان بود و در طول روز کارهای نوشتاری خودش را بهعنوان عکاس و خبرنگار میکرد. من اولین بار با آدمی مواجه شدم که وقتش را مدیریت میکرد. دو سال بعد وقتی به مدت یک ماه در پاریس در سفر بودم، در متروی شاتله که متروی مرکزی پاریس بود، ساعت ۷ صبح با آدمهایی مواجه میشدم که مطمئنا از ساعت پنج صبح مشغول آماده شدن برای روز کاری بودند. از آن سال من شروع کردم به تنظیم برنامهی ساعت کاری خودم. سه نوع برنامه مینوشتم: یکساله، سهماهه و روزانه. در آغاز سال مینوشتم که امسال چه کارهایی انجام خواهم داد. در سال ۱۳۷۹ تقریبا ۶۰ درصد کارهایی که تصمیم گرفته بودم را در طول سال انجام میدادم و کمکم این مقدار در سالهای اخیر به ۸۵ درصد رسید. من دچار بیماری اختلال بایپولار یا دوقطبی هستم. یعنی دورههای هایپر بودن و پر انرژی بودن و افسردگی دارم. به همین دلیل اگر برنامهی روزانه نداشته باشم تقریبا هیچ کدام از کارهایم تمام نمیشود. در این مدت از آدمهای مهم و بزرگ چیزهایی یاد گرفتم. مثلا اینکه کاری که با ۹۰ درصد کیفیت تمام بشود بهتر از کاری است که با ۹۵ درصد کیفیت تمام نشود. یا وقتی کاری را شروع میکنی همیشه نیمی از کار بسیار ساده است، اول آن نیمه را انجام بده و بعد نیمهی بعدی هم به همین سیاق تا کار تمام بشود. من حداقل ده پانزده کتاب منتشر کردم که مطمئنم اگر شش ماه بیشتر وقت میگذاشتم کارهای بهتری میشدند. ولی بعدا به این نتیجه رسیدم که بهتر است یک کار با هشتاد درصد کیفیت تمام شود تا اینکه با صددرصد کیفیت تمام نشود. و در واقع کشف کردم که صددرصد یک عدد غیرممکن است و بهتر است به آن فکر نکنم.
هاتف: آیا تولید زیاد از کیفیت کار یک نویسنده میکاهد؟
نبوی: نه، مطلقا نه. به نظرم میان کیفیت و میزان تولید هیچ ارتباطی وجود ندارد. یا اگر بخواهم کمی تعارف کنم باید بگویم ارتباط کمی وجود دارد. من کتاب «آقای رئیسجمهور» خودم را در طول ۳۶ ساعت نوشتم. چاپ و نشر آن از فکر اولیه تا چاپ و پخش چهار روز طول کشید. کتاب قصهی «کوتولهها و درازها» را که یکی از بهترین آثار من است عملا در سه روز نوشتم. و نهایتا به این نتیجه رسیدم که کیفیت موضوعی که قابل برنامهریزی باشد نیست. من رمان «خانهی امن» خودم را در نوزده روز نوشتم. هر شب یک قوطی کن تکیلا خوردم و تقریبا بهطور دائمی هنگام نوشتن آن کتاب مست لایعقل بودم. با اینحال متن نهایی کتاب با دستنویس آن هیچ تفاوتی نداشت و بسیاری از پریشانحالی آن روایت ناشی از حال خودم بود. اما کتاب «لیموترش» را که ده سال بعد از «خانهی امن» نوشتم و حجمی دو سه برابر «خانهی امن» داشت و ۳۸ فصل بود، در ۳۸ شب نوشتم و در تمام مدتی که «لیموترش» را نوشتم حتا یک قطره هم الکل نخوردم و کار بهداشتی و منظم و مرتب نوشتم. من بهترین کارهایم را در زمانهای فشرده نوشتم و تجربه کردم که بازنویسی بسیار داستانها و چکشکاری آنها عملا کارهایم را ضایع کرد و اصلا فایده نداشت.
هاتف: بعضی بر این باوراند که «بنویس و چاپ کن و نگران این نباش که کارت خیلی پخته باشد». آیا این توصیهی درستی است؟ برای من پیشآمده که یکی دو اثر از یک نویسندهی پرکار را خواندهام و دیگر به این نتیجه رسیدهام که خواندن کارهای او ضایع کردن وقت است. شما روی کارهایتان چهقدر زحمت میکشید؟
نبوی: بستگی دارد. در کار پژوهشی هرچه کار کنی و دقت کنی بهتر و بهتر میشوی. اما وقتی موضوع خلاقیت در کار باشد، زمان موضوع مهمی نیست. خلاقیت منتظر زمان شما نمیماند. باید کارتان را بکنید و جمع کنید و تمام. وقتی داری داستان مینویسی هیچ چیزی به اندازهی وقت تلف کردن و بازی بازی کردن ضرر ندارد. وقتی یک سوژه برای داستان داری خمیازه کشیدن و فسفس کردن یعنی نابود کردن داستان. باید با سرعت بنویسی. بعدا وقت برای اصلاح خواهی داشت. اگرچه من نهایتا معتقدم که نوشتن خلاق به لحظهی خلاقیت وابسته است.
هاتف: از طنزپردازان قدیمی در زبان فارسی، کارهای منظوم و منثور چه کسانی را از نظر فُرم و محتوا قویتر میدانید؟
نبوی: سؤال سختی است. من عبید زاکانی را بهخاطر شش هفت فرم متفاوت طنز او، یعنی حکایتنویسی در «رسالهی دلگشا»، «رسالهی التعریفات» او بهعنوان طنزهای کوتاه، «اخلاقالاشراف» او بهعنوان مصداق زیبای نقیضهنویسی و «تضمینات» او را بهعنوان نمونههای عالی تضمین دوست دارم. «گلستان سعدی» را بهخاطر نوشتههای عالی بینظیرش بهعنوان فرم عالی طنز دوست دارم. میرزا علیاکبرخان صابر (هوپ هوپ) که استاد دهخدا و نسیم شمال بود و آثار حیرتانگیزی خلق کرد دوست دارم. از آدمهایی مانند طرزی و قاضی هجیم آملی و مشرف اصفهانی در طنز مهمل و بیمعنا خوشم میآید. ایرج پزشکزاد را بزرگترین آفریدگار طنز پارسی میدانم و «دائی جان ناپلئون» به نظرم برجستهترین اثر طنز پارسی است. از نظر تأثیر گذاشتن در افکار عمومی کیومرث صابری را طنزنویس عظیم میدانم و در شعر طنز به گمانم ایرج میرزا آثار بسیاری برای ماندن تأثیر بر جان و روح مخاطب دارد.
هاتف: گفتید «طنز مهمل و بیمعنا» در کار مشرف اصفهانی. همان Absurd انگریزی. علت چیست که این گونهی طنز در دنیای فارسیزبان امروزی خریدار چندانی ندارد؟ به عبارتی دیگر، مردم وضعیت کمیکِ بدون مقصود یا مهمل را دوست ندارند. پیوسته میپرسند «منظور چه بود؟» گویی خود یک وضعیت مهمل مضحک ارزش طنزی ندارد.
نبوی: اتفاقا اینطور نیست، همین حالا ناصر فیض، شاعر طنزسرا یکی از بهترین سرایندگان اشعار مهمل است و کارش بسیار زیبا است. در اشعار محمد سلمانی یا شهرام شکیبا هم شعر مهمل میتوان یافت، ولی هیچکدام به قدرت ناصر فیض نیستند. حتا ابوالفضل زرویی نصرآباد (ملانصرالدین) هم یکی دو شعر مهمل دارد. ناصر فیض میسراید: «هیچ آبی بجز آب لیمو/مزهی آب لیمو ندارد.» یا شعر بلند کنزالمعانی ناصر فیض که از بهترین مهملات او است. در واقع تا وقتی مدایح مزخرف و دروغین وجود دارد، شعر مهمل هم وجود دارد. البته اینکه میگویی که مردم دائما دنبال منظور میگردند درست است. بخشی از این را بگذار به حساب پیچیدگی طنز واقعی و عمق آن. فرانسویها برای توصیف آدم باشعور و متفکر میگویند: «فلانی طنز میفهمد.»
هاتف: در گذشته در افغانستان و ایران طنزنویسانی بودند که «داستان طنزی» مینوشتند- داستان کوتاه و بلند یا رمان طنزی. مثلا در ایران ایرج پزشکزاد بهخاطر آدم میآید و در افغانستان جلال نورانی. اکنون به نظر میرسد که این ژانر در حال زوال است. چرا چنین شده است؟
نبوی: داستان طنز اگر منظورت داستان کوتاه طنز است، به گمانم هم نورانی و هم خسرو شاهانی یا محمد پورثانی متأثر از عزیز نسین بودند. عزیز نسین موجود نازنینی بود که با تمام وجودش طنز مینوشت. عزیز نسین توفانی راه انداخت که موجوداتی مانند نورانی و بعدا مسعود کیمیاگر و خسرو شاهانی از او پیروی کردند. اما عزیز نسین و شیوهی او متأثر از زمانه و رسانهی خاص بود. آن زمانه و شیوه از نظر رسانهای فرصت خودش را از دست داد. اما در داستان طنز افرادی پس از عزیز نسین و شاهانی آمدند و داستانهای بزرگ و مهمی نوشتند. از بهترین ایشان در داستان طنز بهرام صادقی است با مجموعهی «سنگر و قمقههای خالی» و منوچهر صفا یا غ. داوود با مجموعهی کمنظیر «اندر آداب و احوال» و بیژن نجدی و دو مجموعهی «دوباره از همان خیابانها» و «یوزپلنگانی که با من دویدند». در کنار این دو نفر «خسرو پرویزی» را میتوان نام برد. به گمانم داستانهای بهرام صادقی و منوچهر صفا -اگر نگوییم بینظیر- کمنظیر است.
هاتف: از طنزنویسان خارجی (میدانید که خارجیها در کشور خود هم برای ما خارجی هستند!) آثار کدام نویسندگان را میخوانید، میبینید و دوست دارید؟
نبوی: در میان عوامل مزدور استکبار جهانی، یعنی همان امریکای جنایتکار من آمبروز پیرس را دوست میدارم. در ردهی بعدی هاوارد فاوست و داستانهای کوتاهش برایم همیشه لذتبخش است. در اروپای شرقی، آلمان و فرانسه و ایتالیا نویسندگان بسیاری را میشناسم که آثار خواندنی و زیبا دارند.
هاتف: در عصر ریل فیسبوکی، کلیپ تیکتاکی و قطعات ویدیویی کوتاه انستاگرامی طنز مکتوب به کجا خواهد رفت؟ آیا طنز مکتوب نیز، مثل بسیاری از ژانرهای مکتوب دیگر، در زیر خروارها کلیپ ویدیویی کوتاه دفن خواهد شد؟
نبوی: نه. من آدم ناامیدی نیستم. به گمانم در کنار خزعبلات اینستاگرامی داستان طنز و متن طنز جایگاه خودش را خواهد داشت. من خیلی نگران جاودانگی نیستم. جاودانگی را نه کسی میتواند ایجاد کند و نه میتواند از بین ببرد. طنز مکتوب جای خودش را خواهد داشت، فقط لازم است که ما برای لایک گرفتن زبان و بیانمان را عوض نکنیم. من همچنان وقتی داستان «کیمیاگری در خیابان» غ. داوود را میخوانم از لحظهلحظهی آن لذت میبرم یا داستان «یک سرخپوست در آستارا»ی بیژن نجدی. اینها مهم اند. داستانهایی هستند که اگر از داستانهای چخوف مهمتر و زیباتر نباشند حداقل در همان اندازه زیبا و کامل و جامع اند.
هاتف: پرسشی در نسبت طنز و آزادی. در کشورهایی چون افغانستان و ایران یک شکایت دائمی کثیری از مردم این است که فلان طنزنویس به مقدسات توهین میکند. طنزنویس، در برابر مقدسات جمعی، چه خط قرمزهایی را باید رعایت بکند یا نکند؟
نبوی: من معتقد نیستم که باید خط قرمزی را رعایت کنیم. اگر کسی به مزخرفات و خزعبلاتی نامعقول اعتقاد دارد باید بپذیرد که ما هم حق داریم به آن مزخرفات اهانت کنیم. در واقع من اهانت نمیکنم، شما خودتان در جایی نشستید که اهانت جریان پیدا میکند. شرمندهام. خودتان را عوض کنید.
هاتف: چند سال پیش کسانی چون روان اتکینسن (مستر بین معروف) در واکنش به ماجرای کاریکاتورهای پیامبر اسلام در دنمارک و فرانسه کارزاری برای حمایت از آزادی بیان راه انداختند و از «حق توهین» سخن گفتند. فراتر از حوزهی دین و مقدسات، هر فرد یا جامعهای ممکن است از بعضی تصویرها، گفتارها و نوشتارها احساس اهانت کند. به نظر شما یک طنزنویس تا کجا باید کار خود را با این ملاحظات تنظیم کند؟ برای خود شما مواردی هست که ورود به آن را به صلاح ندانید؟
نبوی: من خط قرمز ندارم. البته ممکن است از ترس بعضی آثارم را رسما منتشر نکنم، ولی هیچ خط قرمزی ندارم و با همه چیز و همه کس شوخی میکنم. به گمان من حق توهین بخشی از طنز است و اصولا طنز کارش شوخی با مقدسات است. به قول دوستی، بهترین راه برای اینکه عقاید شما را مزخرف ندانند این است که عقاید مزخرف نداشته باشید.
هاتف: نظر شما در مورد شوخی کردن با «عیوب» فیزیکی یا جسمانی آدمها چیست؟ منظورم هم مشکلات مادرزادی است (مثلا نابینایی و…) و هم چیزهایی نظیر چاقی و لاغری بیش از حد که معمولا محصول سبک زندگی خود افراد است.
نبوی: شوخی کردن با ظاهر آدمها بخشی از طنز است. یک بخش نه چندان زیبا. در واقع این شیوه را میشود هجو نامید. تقریبا همهی طنزگویان قرون دوم تا پنجم خورشیدی طنزهای زیادی در مورد کچلها و کورها و کرها و کوتولهها و غیره دارند. من تقریبا هرگز ظاهر آدمها را مسخره نمیکنم و از این کار هم خوشم نمیآید. به نظرم آدمها وقتی قدرت طنزپردازی ندارند به ظواهر آدمها میپردازند. همین.
هاتف: سپاسگزارم.