ببینید این سناریو را به یاد میآورید؟ نمونههای مشابهش را چهطور؟
شیشهی کلکین میهمانخانهیتان شکسته است. شما از بیرون میآیید و با ناراحتی از اعضای خانواده میپرسید که چه کسی این کار را کرده است. میخواهید فرد خاطی را سرزنش کنید. میگویند پدرتان این کار را کرده است. دیگر چیزی نمیگویید. برادر بزرگتان میآید، وضعیت را میبیند و عصبانی میشود و میخواهد آدم شیشهشکن را پیدا کند و گوشمالی بدهد. وقتی میفهمد پدر شیشهی کلکین را شکسته، راهش را گرفته و میرود و دیگر چیزی نمیگوید. وقتی پدرتان صدای شما و برادرتان را میشنود، بیرون میآید و میگوید: من شکستم، خوب کردم شکستم، ببینم چه کار میکنید؟ شما و برادر بزرگتان چیزی نمیگویید. دیگران نیز ساکت میمانند.
گره اصلی در زندگی مردم افغانستان نیز چیزی شبیه همین اتوریتهی پدر است. ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان گفت که فرمانهای تازهی رهبرشان مبتنی بر تعلیمات اسلامی و فقه حنفی است. این سخن یا دروغ است یا راست. اگر دروغ باشد، هیچ. اما اگر راست باشد چه؟ اگر فرمان ملا هبتالله برای محصور و محبوس کردن زنان واقعا ریشه در فقه و شریعت داشته باشد و استناد این فرمانها به آیت و حدیث و سنت اسلامی موثق باشد، آن وقت چه میتوان گفت؟ به بیانی دیگر، اگر شیشهی کلکین را پدر شکسته باشد، چه میتوان کرد؟
در افغانستان، شما میتوانید از هرچیز انتقاد کنید و امید داشته باشید که، اگر حکومت به آن توجهی نمیکند، مردم انتقادتان را درک کنند و با شما همدل شوند. اما این کار یک شرط دارد و آن شرط این است که اگر پاسختان توسط شریعت داده شد، شما عقبنشینی کنید. میتوانید با خشم بپرسید که شیشهی کلکین را چه کسی شکسته است و حتا خواهان مجازات فرد شیشهشکن شوید؛ اما همین که معلوم شود آن فرد پدر بوده است، باید ساکت شوید. شریعت در میان مردم افغانستان همان پدری است که بر خطایش خرده نمیتوان و نباید گرفت.
همین جنبههای گوناگون فرمان محدودیت بر زنان را در نظر بگیرید:
وقتی که ملا هبتالله و علمای همراهش به شما نشان بدهند که تمام اجزای این فرمان کلمهبهکلمه و موبهمو از درون متون و تعلیمات فقه حنفی استخراج شدهاند، شما فقط دو راه دارید: یا میگویید که فقه حنفی، و حداقل همین بخشهایش، را قبول ندارید یا میپذیرید که شریعت همین است که هست. اگر فکر و روحیه و دریافتتان این است که پدرتان را مورد مواخذه قرار میدهید، خوب؛ وگرنه، پدرتان شیشهی کلکین را شکسته و خودش هم صریحا میگوید که این کار را کرده است. جز سکوت چارهی دیگرتان چیست؟
این که شریعت در این سرزمین پایگاه مطمئن ستم بوده و هست، علت روشنی دارد: علتش این است که غیر از عدهای معدود از شهروندان (که کافر و فاجر و مرتد و منحرف و خودفروخته و مزدور بیگانگان خوانده میشوند)، اکثریت مطلق افراد جامعه وقتی به شریعت میرسند، ساکت میشوند. سخن این اکثریت این است: «اگر در شریعت هست، دیگر سخن تمام است.» اگر پدر کرده، ماجرا ختم است.
بزرگترین گره در مقاومت مدنی مردم افغانستان این است که از یکسو اکثریت شهروندان عمیقا وابسته و پابستهی شریعت هستند و از سویی دیگر میخواهند که «بدون تخطی از باورهای شرعی متصلب خود» به چیزهایی دست بیابند که لازمهاش دقیقا رهایی از همین تصلب است. در تصویری عینیتر، این شهروندان هم میخواهند جامعهیشان پیشرفت کند، هم نیمی از نیروی کاری و فکری جامعه (یعنی زنان) پشت پردهی انزوا و محدودیت بمانند؛ هم دوست دارند نسلهای جدید مملکت به ترقی برسند و هم مادرانِ بیسواد و برکنارشده از تمام عرصههای دانش و کار و تولید در این مملکت این نسلها را چنان که باید تربیت کنند؛ هم فقه چهارده قرن پیش را میطلبند و هم درخششهای قرن بیستویکمی را- و همهی اینها را در نظمی پدرسرورانه (Paternalistic) مذهبی.
مشکل افغانستان فقط ملایی نیست که رهبر شده و فرمان عقبگرد میدهد. مشکل بزرگتر این ملک اعتقاد متصلبانهی اکثر مردم به نظام فکری-حقوقی پدرسالاری است که تا عمق جان و قعر ضمیر اکثریت فرورفته و با ذهن و روان و زبان و نگاه این اکثریت عجین شده است. وضعیت به گونهای است که شما حتا اگر سوالی در بارهی این وضعیت بپرسید، به کفر و ارتداد و فسق و فجور متهم میشوید.
بعضی میگویند که مردم افغانستان بارها نشان دادهاند (وقتی فرصتی فراهم شده) که آمادهی تغییر و پیشرفت هستند. میتوانید این دیدگاه را به آزمون بگذارید. یک نظرسنجی برگزار کنید و در آن از مردم بپرسید که اگر «امارت اسلامی» نباشد، به جای آن جمهوری دموکراتیک افغانستان میخواهند (بدون قید اسلامی) یا جمهوری اسلامی افغانستان. از مردم بپرسید که آیا حاضراند بپذیرند که حکومت فقط حکومت باشد و نسبت به عقاید دینی مردم بیطرف. از مردم بپرسید که آیا قانون اساسیای را میپذیرند که در آن تصریح شده باشد که حکومت این کشور یک حکومت دینی-اسلامی نخواهد بود اما ضددین هم نخواهد بود.
افغانستان، برای خروج از این چرخهی تباهی، نیاز به یک دگرگونی فکری-اعتقادی هنجاری دارد. تا خانه از پایبست ویران است و خواجه در بند نقش ایوان است، وضعیت این ملک همچنان محکوم به فرمانهای ملا هبتاللهخان است.