مردان و زنان خشمگینی را تصور کنید که میخواهند پس از آن که انتقام خود را گرفتند، در صلح و آرامش زندگی کنند. این وضعیت ما در افغانستان است؛ اما گاهی آن را با خود به جاهای دیگر جهان نیز میبریم.
تمام مردمان جهان گاهگاه با همدیگر درگیر میشوند. گاه در هنگام تماشای فوتبال، گاه در میانهی بگومگوهای سیاسی، گاه در میخانه، گاه در معبد، گاه در کوچه و بازار. اما تمام مردمان جهان برای خشمی که ابراز میکنند و خشونتی که میورزند، هزینهی یکسانی نمیپردازند. به عنوان مثال، درگیریهای چند جوان یا پیر استرالیایی در فلان محلهی شهر ملبورن هرقدر هم که دردناک باشد، در متن مناسبات اجتماعی، حقوقی و سیاسی یک جامعهی باثبات و قانونمند رخ میدهد. جامعهی کلان استرالیا جای زیادی برای هضم کردن این درگیریها دارد. اما همین درگیری مثلا در شهر مزار شریف افغانستان، یا در میان شهروندان افغانستان در جاهای دیگر دنیا، ممکن است پیامدهای بسیار دردناکتر داشته باشد.
چرا؟
برای فهم این تفاوت میتوان از یک تمثیل استفاده کرد:
در بعضی بازیها (گیمها)، برای کسی که به بازی شروع میکند، تعدادی چانس خطا و تصحیح خطا وجود دارد. به این معنا که اگر شما در دفعهی اول نتوانید به پاسخ درست یا راهحل صحیح برسید، حق دارید مثلا شش بار دیگر نیز سعی کنید. بعد هر بار دیگر که باز خطا میکنید، از تعداد چانسهایتان کاسته میشود. اگر در همهی آن شش بار نتوانید به پاسخ صحیح برسید، بازی را میبازید. حال، کسی که معمولا بدون خطا یا پس از یکی-دو بار خطا به پاسخ یا حل صحیح معما/معضل میرسد، در مواردی که توفیق نمییابد، هنوز چند فرصت دیگر دارد (در این مثال چهار چانس دیگر) که پاسخ را بیابد. مشکل برای کسی جدیتر است که در پنج بار تلاش خود به حل مساله نمیرسد. او حالا یک چانس خطا دارد و اگر همان یک چانس را هم بسوزاند، بازی را باخته است.
جامعهی قانونمند و باثباتی که برای مدتی طولانی با کمترین میزان خطا به راهحلهای صحیح برای معضلات خود رسیده است، در واقع مثل همان کسی است که از هرشش چانس خطا (یا تصحیح خطا) فقط یکی-دو موردش را نیاز داشته است. یعنی فاصلهاش با باختن همیشه زیاد بوده و همواره مجال واسعی برای آزمونهای بیشتر داشته است. جامعهی بیثبات و بحرانزده مانند کسی است که تمام یا نزدیک به تمام چانسهای خود را سوزانده و هنوز پاسخ صحیح را نیافته. فاصلهی او با باختن بسیار کم شده و دیگر فرصتی برای اشتباه کردن ندارد. به همین دلیل، خطاهایی که در یک جامعهی باثبات رخ میدهند آن هزینهای را بر آن جامعه بار نمیکنند که بر یک جامعهی بیثبات و بحرانزده تحمیل میکنند.
شهروندان افغانستان در طول نیم قرن خشونت و بیثباتی گسترده آسیبهای روانی و فکری سختی دیدهاند. ما از چپ و راست ضربه خوردهایم. تمام وعدههایی که به ما بشارت بهشت میدادند، برای ما جهنم آفریدند. برای ایدئولوژی چپ فریاد زدیم و تفنگ برداشتیم و به خوشبختی نرسیدیم. برای ایدئولوژی راست آستین بر زدیم و خون دادیم و خون ریختیم و حاصلی نگرفتیم. خطای انحصار، قبیلهگرایی، «شیر هستیم، شیر»، افتخار به آیین نیاکان، میزبانی برای تروریسم، اصرار بر عقاید متصلب و نفی مصالحه و مدارا را آزمودیم. بیشتر از سهممان، فرصت مجازمان، خطا کردیم و نیندیشیدیم که دیگر مجالی برای خطا نداریم.
اکنون، دیگر باید روشن شده باشد که آزموده را آزمودن خطاست. زمان آن رسیده که بایستیم و دیگر در این چرخه نچرخیم. لازمه و شرط این ایستادن این است که بر این خشم کلان و گستردهای که در درون هرکدام از ما خانه کرده و ما را شب و روز، در وطن و ناوطن، در تسخیر خود دارد، به نحوی فایق بیاییم. ما نیاز به صلح و آرامش داریم، اما این صلح و آرامش با این همه خشم به دست نمیآید. بعید است به دست بیایید. تا وقتی که هر کدام از ما در وجود خود یک میدان کامل جنگ را (با تمام سازوبرگ آمادهاش) حمل میکند و تا وقتی که کلمات ما گلولههای قاتل یا جارحاند، بعید است آن صلح و آرامشی که اینقدر مشتاقش هستیم، رخ بنماید. آنچه در یک عروسی در آلمان رخ داد، در بسیاری جاهای دنیا یک اتفاق ناگوار است که پیش میآید و میگذرد. اما وقتی برای ما رخ میدهد، دلالتهای بسیار پرپیامدتر دارد. برای این که ما در خود میدانهای جنگی را حمل میکنیم که دیگران حمل نمیکنند.