آیا خوب نمیشود که جامعه یک پادشاه عادل یا حکمرانی خردمند یا امیرالمومنینی پاکنهاد داشته باشد که خیر خلق را بخواهد و مردم را با دستورهای مشفقانهی خود به سوی سعادت رهبری کند؟
پاسخ: نه، خوب نمیشود.
چرا؟
کل تاریخ سیاسی اخیر بشر (در دو هزار سال گذشته) درگیری با همین سوال و آزمودن همین فرضیه بوده است. پاسخ این آزمون طولانی منفی برگشته است. این که اکثریت کشورهای پیشرفتهی امروزی به دست یک پادشاه عادل و صالح اداره نمیشوند، تصادفی نیست. یعنی این طور نبوده که مردمان این کشورها بدون هیچ علت و دلیل خاصی تصمیم گرفته باشند که سیستمهای سلطانمحور خود را تغییر بدهند و نظامهای مدرن نمایندگی و سیستم انتخابات را به جای سیستم سلطانمحور بگذارند. این کشورها نظام سلطانمحور را تجربه کردند و به این نتیجه رسیدند که قدرت فساد میآورد و قدرت مطلق باعث فساد مطلق میشود. مردمان این ممالک در کتابخانهها به این نتیجه نرسیدند. در عمل دیدند که چنین میشود. به تجربه دریافتند که تمرکز قدرت مطلقه در دست یک فرد، حتا اگر آن فرد سلطان عادلی باشد، بسیار خطرناک است. دیدند که امیر برای این که بتواند به عدالت و خردمندی حکمرانی کند باید هم یکتنه از تمام دانشهای لازم برای تصمیمگیریهای خردمندانه برخوردار باشد و هم به چنان درجهای از پرورش ذهنی-نفسانی رسیده باشد که هرگز خطا نکند و در حق کسی ظلم روا ندارد. بشر برای قرنها به یافتن چنان انسانی امید بست. آدمی در سرتاسر جهان سناریوی پادشاه عادل و صالح و بهجایرسیده را آزمود. اما معلوم شد که هیچ انسانی نمیتواند به آن درجه از کمال برسد. افسانهی امیر عادل و صالح، چنان که بتوان سرنوشت تمام مردم یک جامعه را به او سپرد، در آزمون تاریخی ابطال شد.
سیستم جانشین
سیستم جانشین بر اندیشهی توزیع قدرت تصمیمگیری در میان مردم استوار بود. به این معنا که قرار شد به جای یک نفر (امیر عادل و صالح) همهی مردم آگاهیها و ترجیحات خود را در میان بگذارند و به این آگاهیهای متنوع و ترجیحات گوناگون احترام گذاشته شود. یعنی اگر تصمیم خرد یا کلانی در سطح حکومت گرفته میشود، هم اطلاعات مردم عادی در آن تصمیم لحاظ شود و هم پسند و ناپسندشان. نظام نمایندگی از اینجا متولد شد.
بسیاری از کسانی که به نظامهای مبتنی بر نمایندگی و انتخابات یا شیوههای دموکراتیک حکومتداری در کشورهای پیشرفته انتقاد دارند، انتقادشان غالبا این است که چرا این نظامها کامل نیستند. این افراد پیوسته مواردی از ناکارآمدی یا خطای سیستمیک در این نظامها را نشان میدهند و با طعنه میگویند: «این هم از دموکراسیتان.» آنچه این منتقدان فراموش میکنند این است که عبور از سیستم سلطانمحور به دموکراسی انتخابی یک پیشرفت است نه یک گام نهایی. به این معنا که آدمی هرگز نخواهد توانست نظامی بسازد که صددرصد عدالت را برقرار کند یا کاملا خالی از عیب و خطا باشد. اما اینقدرش در تجربهی تاریخی مسلّم شده که در نظامهای دموکراتیک و مبتنی بر سیستم نمایندگی عدالت بیشتر و بهتر اجرا میشود و میزان خطاهای بزرگ بسیار پایین میآید. اگر کسی میپرسد که از کجا بدانیم که این سخن درست است، پاسخش را به راحتی در وضعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشورهایی میبینیم که نظامهای گوناگون را در کنار هم تجربه میکنند. کدام کشورها اقتصاد پویاتر و شکوفاتر دارند؟ کدام کشورها از ثبات سیاسی و اجتماعی بیشتری برخوردارند؟ کدام کشورها توانایی بیشتری برای وارد کردن اصلاحات در حیات جمعی خود دارند؟ کدام کشورها به پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک بیشتر دست یافتهاند؟ کدام کشورها توان نظامی بیشتر برای دفاع از خود (و اگر لازم شود حمله به دیگران) دارند؟ میزان رضایت از زندگی در کدام کشورها بالاتر است؟ تولید فرهنگی و هنری در کدام کشورها بیشتر است؟ پاسخ این سوالها کاملا روشن است: کشورهایی که نظام سیاسی بهتری دارند، در دیگر حوزههای حیات جمعی خود نیز وضعیت بهتری دارند.
عبور از نظام سلطانمحور -که خواهینخواهی به خودکامگی و بستهشدن جامعه میانجامد- به یک نظام دموکراتیک تمام مشکلات بشر را حل نکرده است؛ اما همان مقدارش را که حل کرده است، باید محترم داشت. به بیانی دیگر، نظامهای دموکراتیک (با تمام عیبهایی که دارند) در کارآمدی و مشکلگشایی و رفاهآفرینی هزار سر و گردن بر نظامهای خودکامهی سلطانمحور برتری دارند. همین که هزاران تن از مردمان کشورهای اسلامی و غیراسلامی (با نظامهای سلطانمحور) میکوشند از کشورهای خود مهاجرت کنند و خود را به ممالک غربی (با نظامهای دموکراتیک) برسانند، نشان میدهد که این افراد قبول دارند که تجربهی کشورهای پیشرفته ارزشمند است و نتیجهی بهتری داده است. پرسش این نیست که کدام سیستم کل مشکلات بشر را حل کرده است. پرسش این است که کدام سیستم کارآمدتر است، مشکلات بیشتری در زمینهی رفاه و ثبات را حل کرده است و رضایت و صلح بیشتری به مردم داده است.
یک شهروند قرن بیستویکمی افغانستان تنها به این دلیل با سیستم امارت (مدل سلطانمحور حکومتداری) مخالف نیست که این امارت توسط گروه طالبان برپا شده است. دلیلش این هم نیست که امیرالمومنین این امارت عادل یا صالح نیست. سیستم امارت (حتا اگر امیرش عادلترین و صالحترین آدم روی زمین هم باشد) برای افغانستان چیزی جز فاجعه به بار نخواهد آورد. این نظام در دوهزار سال گذشته در نقاط مختلف دنیا آزموده شده است و حاصلش فقط یک چیز بوده است: عقبماندگی و ظلم و بحران اجتماعی. بحرانی که چند سال پیش جهان عرب را درنوردید و در آن کشورها آفتها آفرید، توطئهی غرب نبود؛ حاصل دینامیسم درونی خود آن کشورها بود. سیستمهای امارتی مذهبی و سکولار در آن ممالک سرانجام به نقطهی انفجار رسیدند. افغانستان هزار بار هم که تجربههای ناکام دیگران را تکرار کند، نتیجهی متفاوتی نخواهد گرفت. فقط نسلهایی حیف میشوند که باید به جای فلج شدن در زیر رگبار «ممنوعیت»ها کشور را آباد کنند.