آنانی که بر هزارهها فشار میآورند -از طریق کشتار، آزار، تبعیض و تحقیر- به احتمال قوی برای این کار در نزد خود انگیزه یا منطقی دارند. یعنی اگر از آنان بپرسید «چرا هزارهها را میکشید؟»، لاجرم پاسخی دارند که برای خودشان معنادار است. پاسخهایی که تا حالا دادهاند (به صورت مستقیم و غیرمستقیم) بعضی از گرههای بنیادین در زیست جمعی مردم افغانستان را نشان میدهند. این نوشته، نگاهی است بر این پاسخها. هیچکدام از این پاسخها نه درست است، نه کارآمد، نه عقلانی، نه اخلاقی و نه مشکلگشا.
هزارهها مسلمان نیستند
بعضی از گروههای فعال در برابر هزارهها و جمع بزرگتری از افراد (که عملا در کار هزارهکشی نیستند اما به این مردم بدبیناند) بر این باوراند که هزارهها یا مسلمان نیستند یا مسلمان صحیح نیستند. کثیری از هزارهها و غیرهزارهها وقتی میخواهند در برابر این اتهام از هزارهها دفاع کنند، تاکید میکنند که هزارهها مسلماناند و مسلمان صحیح هم هستند. میگویند خدا و رسول و کتاب و قبلهی هزارهها نیز همان خدا و رسول و کتاب و قبلهی اهل سنت است. میگویند شیعه و سنی با هم برادراند.
این که گروههای متعصب و نادانی در افغانستان فکر میکنند که هزارهها مسلمان نیستند، سخیف و مضحک است. تا امروز، مردم هزاره به شدت پابند دین اسلام بودهاند و پیشبینی میشود که در آینده نیز اکثرا معتقد باقی بمانند. اما پرسش اصلی برای آیندهی افغانستان این نیست که هزارهها مسلمان هستند یا نیستند. پرسش اصلی این است: اگر بعضی گروههای انسانی در این ملک مسلمان نباشند، چه مشکلی پیش میآید؟ مردم افغانستان تا چه وقت، تا کدام مقطع از چشمانداز پیش روی خود، بر این باور پا میفشارند که هرکس که مسلمان نیست، ریختن خون و غصب اموالش رواست؟ این پرسش مهمی است که هر شهروند هوشیار و باورمند به پیشرفت افغانستان باید برای آن پاسخ درستی بیابد. بعضی از هزارههای مومن و کثیری از مومنان غیرهزاره شکایت دارند که در میان نسل جوانتر هزارهها انتقاد و پرسش نسبت به دین شایعتر و گستردهتر است. در میان خود هزارهها بعضی بر این باوراند که گسترش این تفکر انتقادی هزارهها را آسیبپذیرتر میسازد. حقیقت اما این است که یک جامعهی زنده و پیشرو قطعا نیاز به تفکر زنده و احتیاج به نقد تاریخ و باورهای خود دارد. هزارهها و دیگر اقوام افغانستان، چه مسلمان باشند و چه نباشند، باید حق حیات، حق امنیت و حق آزادیشان به رسمیت شناخته شود. امروز باید هر شهروند این ملک، برای نسلهای آیندهی این سرزمین هم که شده، تلاش کند تا حقوق انسانی شهروندان این سرزمین از شرطِ مسلمانی جدا شود. افغانستان یا در این مسیر مدنی میرود یا به عنوان یک کشور در کام نابودی خواهد رفت.
هزارهها افغانستان را خواهند گرفت
بعضی سناریوی «ترسناک»ی را طرح میکنند که بر اساس آن هزارهها -اگر جلوشان گرفته نشود- بیشتر و بیشتر رشد خواهند کرد و سرانجام افغانستان را «خواهند گرفت». آنگاه، از این سناریوی بیبنیاد توجیهی میسازند تا کارزار آزار و کشتار و تبعیض در برابر هزارهها را برای خود مشروعیت بدهند.
این تصور نیز از بُن خطاست. بدون تردید، میل به رشد علمی و اشتیاق برای پیشرفت در میان هزارهها وجود دارد (البته نه با تفاوتی بسیار خیرهکننده نسبت به اکثر گروههای اجتماعی دیگر). اما هرگز دیده نشده است که هزارهها کمترین تمایلی به «تسلط» قومی بر دیگران از خود نشان داده باشند. هزارهها در هر حوزهای که به پیشرفت اندکی نایل آمده باشند، آن پیشرفت نفعش به تمام شهروندان افغانستان رسیده است. هیچ کس نمیتواند مواردی را نشان بدهد که رشد هزارهها در یک زمینه به دیگر گروههای اجتماعی افغانستان آسیب زده باشد. کسانی که فکر میکنند چون هزارهها در گذشته از دسترسی به اکثر امکانات رشد محروم بودهاند از این پس نیز باید چنان باشند، باید ذهنیت خود را اصلاح کنند. این تصور که «من در ذهن خود برای هزاره جایگاهی ابدی در نظر گرفتهام و خروج از آن جایگاه مرا پریشان میسازد»، تصور غیرانسانی و زشتی است که هزارهها در ایجاد آن هیچ نقشی نداشتهاند. متعصبان حتا تعصب خود را نیز به گردن کسانی میاندازند که فقط زندگی میکنند و میکوشند زندگی خود را بهتر بسازند.
هزارهها مزدور ایراناند
مردم هزاره گروههای مذهبی گوناگونی دارند، یعنی از لحاظ مذهبی هم سنیاند و هم شیعهی دوازده امامی و هم شیعهی اسماعیلی. در دورهی جهاد ضدشوروی، فعالان سیاسی هزاره (بخش شیعه) بیشتر به ادبیات انقلابی و مذهبی رایج در ایران متمایل شدند و کوشیدند در آن کشور پایگاههای سیاسی و تبلیغاتی ایجاد کنند. دولت جمهوری اسلامی ایران نیز متقابلا سعی کرد از طریق این فعالان سیاسی و احزاب مربوطشان نفوذ سیاسی خود را در افغانستان گسترش دهد. پارهای از این رابطه تا امروز نیز تا حدودی وجود دارد. به این معنا که بعضی از فعالان و رهبران سیاسی در جامعهی هزاره هنوز پیوندها و علایق خود با حکومت ایران را حفظ کردهاند.
آنچه در «هزارهها مزدور ایراناند» کاملا خطاست همان تعمیمی است که در این جملهی تبلیغاتی وجود دارد. هزارهها یک جمعیت چندمیلیونی در افغانستان هستند و در این جمعیت بزرگ تنوع فکری، عقیدتی و سیاسی خیرهکنندهای پخش است. کسانی که میکوشند این تنوع را نادیده بگیرند و بر پشت تمام افراد این قوم کلان افغانستان «تاپه»ی مزدوری یک کشور دیگر را بزنند، ممکن است احساسات بعضی افراد بیخبر را در برابر هزارهها تحریک کنند؛ اما خدمتی به افغانستان نمیکنند. حقیقت آن است که اکثر فعالان سیاسی و اجتماعی هزارهها (حتا آنانی که روزگاری عکس آیتالله خمینی را میبوسیدند) رفتهرفته دریافتند که حکومت ایران هزارهها را فقط در حد پیروان و همراهان ایدئولوژیک سربهراه خود میطلبد و در جاهایی که پای حمایت واقعی یا هزینهی واقعی در میان بیاید، یک قران هم به هزارهها اهمیت نمیدهد. هنوز کاملا روشن نیست که این آگاهی در میان هزارهها برای آنان چه پیامدهای خوب و بد دارد، اما وجودش واقعی است. یعنی این که هزارهها، بهویژه نسلهای نو این مردم، باری دیگر ایران را منبع الهام یا محرک حرکتهای سیاسی خود برگیرند، چیزی متعلق به گذشته است و بعید است که تکرار شود. حال، تاکید تبلیغاتی بر این که هزارهها مزدور یا جاسوس ایراناند، برای بیگانهسازی مردم هزاره طراحی شده است. حاصلش اما به هیچ وجه به نفع افغانستان نیست. هرچه که این بیگانهسازی با قوت بیشتر ادامه یابد و تبعاتش در کوتاهمدت هزارهها را زیر فشار قرار دهد، در درازمدت خطر فروپاشی افغانستان را جدیتر میسازد. نمونهای از این ماجرا را در فشاری دیدیم که بعضی از افراطیهای پشتون به خاطر کلمهی «افغان» بر دیگران وارد کردند. آنقدر پافشاری کردند (همزمان با مهاجر خواندن دیگران) که موجی از برائتجویی از این کلمه در میان شهروندان برخاست.
هزارهها اولاد چنگیزاند
این بحث هرگز پایان نخواهد یافت که هزارهها اولاد چنگیز هستند یا نیستند. اما کسانی که آن را به عنوان بهانهای مشروعیتبخش برای سرکوب هزارهها به کار میبرند، از این طریق احساسات مردم را در مورد یک پیوند بیمعنا تحریک میکنند. بیمعنا از این جهت: فرض کنید (فقط فرض) که هزارهها اولاد چنگیز باشند؛ ما امروز در افغانستان میخواهیم با این مردم چه کار کنیم؟ آیا باید هزارهها در برابر اعمال چنگیز در چندین قرن پیش پاسخگو باشند؟ آیا باید امروز گریبان شهروندان کنونی کشور از اقوام دیگر را هم بگیریم که فلان پادشاه در قرن ششم هجری (که گمان میرود پشتونها یا تاجیکها یا ازبیکها از نوادگانش باشند) فلان کارها را کرده بود؟ در قرن بیستویکم، در جغرافیای بلادیدهای بهنام افغانستان، از تحریک مردم در برابر هزارهها -به عنوان اولاد چنگیز- چه گرهی در این سرزمین باز خواهد شد؟ تا امروز، نفرتپراکنی چه چیزی در زندگی مردم افغانستان را بهبود بخشیده است؟ خود همان متعصبان و نفرتافزایان چه سودی بردهاند؟
واقعیت این است که هزارههای افغانستان، در قیاس با فشاری که پیوسته دیدهاند، بیشترین آمادگی را برای گذار به یک افغانستان صلحآمیز، دموکراتیک، متمدن و پیشرفته نشان دادهاند. به نفع همگان است که به جای راه انداختن کارزار کشتار، آزار و تبعیض در برابر این مردم با این مردم همراهی و همگامی کنند. هزارهها برای افغانستان فرصتاند نه تهدید.