نعمتالله ابراهیمی، نویسنده و پژوهشگر مسایل افغانستان
در میان رهبران سیاسی افغانستان در چند دههی اخیر افغانستان، کمتر کسی مانند عبدالعلی مزاری، رهبر سابق حزب وحدت اسلامی افغانستان، بر پیروانش تأثیر ماندگار گذاشته است. با گذشت ۲۰ سال از کشتهشدن او به دست افراد گروه طالبان، وفاداری و تأکید بر خط مشی و میراث سیاسی آقای مزاری همچنان محک اعتبار و مشروعیت سیاسی بخشی از گروهها و نخبههای سیاسی در جامعهی افغانستان به شمار میرود.
اما اکنون سوال اساسی این است که سرنوشت حزبی را که عبدالعلی مزاری پایه گذاشته بود، به کجا انجامیده است؟ چرا بعد از ۱۴ سال تجربهی انتخابات و پروسههای دموکراتیک، رهبران دورهی جنگ در افغانستان همچنان منبع مشروعیت سیاسی بوده و دارای قدرت کاریزماتیک اند؟
برای پاسخ به این سوالها، باید به میکانیزمهای تغییر و تداوم در مناسبات و ساختار قدرت در افغانستان توجه کرد تا مشخص شود که چه چیزی تأثیرگذاری رهبران سیاسی را پس از مرگ آنها تداوم میبخشد.
در نظام سیاسی که بعد از ۲۰۰۱ پایهگذاری شد، باید قدرت سیاسی از طریق انتخابات، مشروعیت حقوقی_عقلانی مییافت و به تبع منابعی که به جنگ و گروههای جنگی پیشین مشروعیت میدادند، باید با گذشت زمان اهمیت و کارایی خود را از دست میدادند.
گذار از جنگ به مبارزات قاعدهمند دموکراتیک، هدف عمدهی نظام جدید به شمار میرفت. اما تجربهی ۱۴ سال گذشته نشان داد که گذار سریع به سوی یک نظام دموکراتیک با گسست کامل از گذشته، یک توقع خوشبینانه است و مناسبات قدرت امروز رابطهی محکم با «گذشته» دارد. در این چارچوب، میتوان سرنوشت حزب وحدت را نیز بررسیکرد.
حزب وحدت در سال ۱۹۸۹ در ولایت بامیان تأسیس شد و عبدالعلی مزاری به عنوان اولین دبیرکل آن انتخاب شد. این حزب توانست بهزودی به چندین سال جنگ میان گروههای رقیب هزاره پایان دهد. سپس، این حزب، با سقوط حکومت داکتر نجیب در آپریل ۱۹۹۲، با داعیهی نمایندگی سیاسی از هزارهها به یکی از طرفهای نیرومند سیاسی-نظامی در کابل مبدل شد.
حزب وحدت بعد از عبدالعلی مزاری را میتوان از دو زاویه دید: اول، حزب وحدت به عنوان سازمان سیاسی و دوم، حزب وحدت به عنوان حرکت و جنبش اجتماعی-سیاسی.
شواهد نشان میدهند که ساختار و تشکیلات درونی از آغاز برای حزب وحدت به مثابهی یک سازمان سیاسی، اهمیت اساسی داشت. این حزب از ادغام هشت حزب رقیب که برای چندین سال با همدیگر درگیریهای خونین داشتند، به وجود آمد.
مشارکت سیاسی در تصمیمگیریها، میان گروههای رقیب که در نتیجهی گفتوگوهای طولانی و پیچیده متحد شده بود، خیلی با اهمیت بود. به این دلیل، حزب وحدت دارای کمیتهی مرکزی فعال و تأثیرگذار بود و از نظر ساختاری_مدیریتی، این کمیته برخلاف الگوی تعداد زیادی از گروهای جهادی دیگر، بر تصمیمهای حزبی تأثیر میگذاشت.
در اوج جنگهای گروههای مجاهدین در کابل، حزب وحدت برای تعیین رهبری حزب، انتخابات برگزار کرد که نشاندهندهی اهمیت این موضوع است. با وجودی که این انتخابات به اولین انشعاب درونی این حزب منجر شد؛ اما به رای گذاشتن رهبری سیاسی یک گروه سیاسی_نظامی در جریان جنگ، حکایت از اهمیت سازوکارهای سازمانی آن دارد.
پس از مرگ مزاری، حزب وحدت به مثابهی یک سازمان سیاسی که تحت رهبری عبدالعلی مزاری شکل گرفت، دیگر وجود خارجیاش کمرنگ شد. با کشتهشدن مزاری و سقوط کابل به دست گروه طالبان در سال ۱۹۹۵، حزب وحدت جایگاه خودش را به عنوان یک نیروی نظامی تأثیرگذار در کابل از دست داد.
به دنبال تسلط گروه طالبان بر مراکز این حزب در بامیان در مرکز افغانستان و شهر مزار شریف، مرکز ولایت بلخ در شمال در سال ۱۹۹۸، استحکام تشکیلاتی این حزب صدماتی جدی دید. هرچند که جبهات نظامی آن در برابر گروه طالبان تا سقوط کامل این گروه باقی ماند و از نظر سیاسی نیز کاملا از بین نرفت.
ساختار درونی حزب وحدت در نتیجهی این شکستهای نظامی بهشدت صدمه دید؛ ولی فروپاشی سیاسی این حزب بعد از سقوط گروه طالبان در سال ۲۰۰۱ رقم خورد. تمام احزاب جدید منشعب از این حزب، پیشوند حزب وحدت را داشتند، ولی پسوندهایی به آن اضافه شدند که در کل میتوان به شاخههای زیر اشاره کرد:
۱- حزب وحدت اسلامی افغانستان به رهبری محمد کریم خلیلی؛
۲- حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان به رهبری حاجی محمد محقق؛
۳- حزب وحدت ملی اسلامی افغانستان به رهبری محمد اکبری؛
۴- حزب وحدت اسلامی ملت افغانستان به رهبری قربانعلی عرفانی؛
حزب وحدت که به جنگهای داخلی میان خانها، روشنفکران سکولار، روحانیون اسلامگرا و سنتی که در هزارهجات در برابر هم قرار گرفته بودند، نقطهی پایان نهاد، در نهایت به پیروزی اسلامگراها انجامید.
پیروزی سیاسی و نظامی اسلامگراها وقتی حمایت اجتماعی پیدا کرد که اسلامگراها مطالبات ایدهآل و انتزاعی خود را با محرومیت تاریخی و سرنوشت سیاسی هزارهها پیوند زدند. این مسأله از یکسو راز تأثیرات ماندگار عبدالعلی مزاری را توضیح میدهد و از سوی دیگر، نشان داد که جنبشهای سیاسی و ایدیولوژیک زمانی تأثیرگذار میشوند که با واقعیتهای اجتماعی ارتباط مستقیم و عینی پیدا نمایند.
آقای مزاری که زمانی از رادیکالترین چهرههای اسلام سیاسی افغانستان بود، در دههی نود میلادی با استقرار در کابل، دیگر از ایدهآلهای انتزاعی سخن نمیگفت، بلکه در مورد راهحل سیاسی، واقعیتهای اجتماعی و آیندهی افغانستان سخن میراند.
برای یک تحلیل واضحتر از اهمیت مزاری پس از ۲۰۰۱ و تشکیل نظام جدید، نخست به بحران مشروعیت شاخههای انشعابی حزب وحدت و در ثانی به رابطه میان الگوی آرمانی مزاری و هراس تاریخی باید توجه کرد.
فرایند گذار از الگوی گروهای نظامی_سیاسی به احزاب دموکراتیک در سالهای اخیر در افغانستان پیشرفت چندانی نداشته است. این بدان معناست که احزاب سیاسی مشروعیت لازم را که برخواسته از حمایت مردم بر اساس برنامهها و سیاستهای سیاسی_اقتصادی_اجتماعی آنها باشد، به دست نیاوردهاند. احزاب با سابقهی نظامی_سیاسی از درون دموکراتیک نشدهاند.
به عنوان مثال، در طول ۱۴ سال گذشته هیچ یک از رهبران جناحهای مختلف حزب وحدت به انتخابات معناداری که رهبری حزب را به چالش بکشد، تن در ندادهاند. در حالی که در بحرانیترین زمان، آقای مزاری تن به این کار داد. به این دلیل، هر شاخهی حزب وحدت با نام و نفوذ سیاسی رهبران آن ارتباط تنگاتنگی پیدا نموده است.
جریانهای منشعب از حزب وحدت، به جای ساختار منظم سیاسی و حزبی منظم، بیشتر به شکل نهادهای اجتماعی_سیاسی تغییر شکل دادهاند که عمدتا بر محور یک سیستم ارباب-رعیتی (patronage) اداره میشوند. اما هرکدام کلمهی «وحدت» را به خاطر پیوند تاریخی خود با «حزب وحدت» و داشتن مشروعیت، حفظ کردهاند.
در واقع، شبکهها و گروههای مبتنی بر سیستم ارباب-رعیتی بر داد و ستدهای عمدتا مقطعی و مستقیم میان رهبر و شبکههایی از نخبگان سیاسی استوار است و منافع افراد را سامان میدهد و اما نمیتواند به حمایتهای گسترده و دوامدار منجر شود. چون سیستم ارباب-رعیتی نمیتواند مشروعیت فراگیر سیاسی و اجتماعی تولید کند.
گروهای سیاسی بعد از ۲۰۰۱ از طریق اعلام وفاداری به حرکتهای تاریخی تأثیرگذار، بیشتر به دنبال کسب مشروعیت بودهاند و با تجلیل از رهبرانی مثل عبدالعلی مزاری، میخواهند پایههای مردمی خود را به نمایش بگذارند یا مستحکم سازند. اما شبکههای ارباب-رعیتی، از بنیاد با ساختار و نظم حزبی در تضاد قرار دارند.
به این ترتیب، حزب وحدت به عنوان سازمان سیاسی-نظامی تجزیه شد و جناحهای انشعابی آن پس از ۲۰۰۱، تبدیل به محوریتهای شخصی شده که هرکدام از این محوریتها مشروعیت خود را بر محور رهبر فقید این حزب، عبدالعلی مزاری، تعریف میکنند.
هرکدام به گفتههای عبدالعلی مزاری در مورد دموکراسی، انتخابات، حقوق زنان و اقلیتها استناد میکنند و از مزاری در مناسب قدرت، به مثابهی یک الگوی آرمانی مشروعیتبخش برای بقای سیاسیشان استفاده میکنند.
اما این حزب به صورت یک جنبش اجتماعی-سیاسی زمانی اهمیت بیشتر پیدا کرد که نخبگان سیاسی افغانستان، با وجود قانون اساسی ۲۰۰۴ که یک نظام سیاسی دموکراتیک و فراگیر را پایهگذاری کرد، در عمل نتوانستند ترس و تهدید از بازگشت به محرومیتهای تاریخی گروهی را از میان بردارند. به این دلیل، روابط قدرت و مشروعیت امر سیاسی امروز ریشهی عمیقی در گذشته و پسزمینههای تاریخی افغانستان دارد. (بیبیسی)