آیا چین در روند صلح بازی‌گر مؤثری است؟

عرفان مهران

عبدالله عبدالله، رییس اجرایی حکومت وحدت ملی که در یک سفر غیررسمی در هند به سر می‌برد، گفته است که چین چندین بار با نمایندگان طالبان گفت‌وگو کرده و از آن‌ها خواسته وارد مذاکرات صلح با دولت افغانستان شوند. او هر‌چند از این گفت‌وگوهای دولت چین با نمایندگان طالبان خبر داده؛ اما در مورد نتایج آن اظهار تردید کرده است. خوش‌بینی‌ها در مورد شروع مذاکرات صلح با طالبان پس از آن افزایش یافتند که رییس جمهور غنی در اولین سفر رسمی خارجی‌اش در ماه عقرب سال روان به چین رفت و توجه مقام‌های آن کشور را برای میانجی‌گری در گفت‌وگوهای صلح با طالبان جلب کرد. با وجود برخی خوش‌بینی‌ها، پرسش اما این است که چین چه نقشی را می‌تواند در روند مصالحه با طالبان ایفا کند؟ آیا چین یک بازی‌گر فعال در عرصه‌ی صلح افغانستان است؟

دولت افغانستان با این محاسبه به سمت چین متمایل شد که از نفوذ آن کشور بر پاکستان استفاده کرده و از این طریق همسایه‌ی خود را وادار کند در روند مذاکرات صلح با طالبان همکاری کند. چین اگرچند با پاکستان مناسبات خوبی دارد و شاید در چانه‌زنی‌های سیاسی از نفوذ قابل توجهی بر مقام‌های پاکستان برخوردار باشد؛ اما نمی‌تواند به عنوان یک بازی‌گر فعال در روند مذاکرات صلح در افغانستان میانجی‌گری کند. توجه به سه نکته در این زمینه مهم است:

اول، چین هیچ منافع مستقیمی از حضور ‌یا عدم حضور طالبان در مناسبات سیاسی افغانستان ندارد. این کشور نه از وجود طالبان به عنوان ابزار گسترش و تحکیم نفوذ خود در افغانستان استفاده می‌کند و نه هم حضور آنان یک تهدید جدی برای امنیت چین ‌یا منافع آن کشور در افغانستان می‌باشد. بر‌خلاف ادعاها در مورد نگرانی چین از طالبان برای به‌هم زدن امنیت این کشور، به‌ویژه استان مسلمان‌نشین سین‌کیانگ، نمی‌توان آن را یک مسأله‌ی جدی برای چین قلمداد کرد؛ زیرا در گذشته، چه در زمان حاکمیت طالبان در افغانستان و چه در زمان پس از حاکمیت این گروه، چین و منافع آن کشور هیچ‌گاه هدف حملات طالبان نبوده است.

دوم، چین هیچ‌گونه اثرگذاری ایدیولوژیکی بر گروه طالبان ندارد. طالبان با ایدیولوژی رادیکال اسلامی در افغانستان در حال نبرد اند و این ایدیولوژی محرک اصلی آنان، به‌ویژه بدنه‌ی نظامی طالبان می‌باشد. اگر قرار باشد کشوری بتواند میانجی‌گری مؤثری میان طالبان و دولت افغانستان انجام دهد، بایستی منطقاً از نفوذ ایدیولوژیک لازم بر گروه طالبان بر خوردار باشد؛ در حالی که چین از چنین نفوذی بر طالبان برخوردار نیست و فاقد مرجعیت ایدیولوژیک برای جنگ‌جویان طالب می‌باشد.

سوم، اگر نقش چین را صرفاً بر مبنای اثرگذاری آن کشور بر پاکستان محاسبه کنیم، باز هم نمی‌توان به آینده‌ی آن امیدوار بود. پاکستان از نفوذی که بر طالبان و سایر گروه‌های تروریستی دارد و هم‌چنان منافع بلند‌مدتش در افغانستان، به‌سادگی عبور نخواهد کرد. چین هرچند نفوذی عمیق بر پاکستان داشته باشد، به نظر نمی‌رسد که بتواند آن کشور را از عمق استراتژیکش در افغانستان برحذر دارد و دولت‌مردان پاکستانی را متقاعد کند که با چشم‌پوشی از منافع بلند‌مدت خود، در روند صلح با افغانستان همکاری کنند. پاکستان تا کنون تحت هیچ‌گونه فشاری از عمق استراتژیک خود در افغانستان چشم‌پوشی نکرده و تا زمانی که پاکستان استراتژی مداخله‌گرایانه‌اش در افغانستان پایدار باشد، فشارهای میانجی‌گرانه‌ی بین‌المللی نمی‌توانند اثرات چشم‌گیری بر سیاست آن کشور در قبال افغانستان ایجاد کنند.

تأکید بیش از حد دولت افغانستان بر نقش میانجی‌گرانه‌ی چین در روند صلح افغانستان، تبعات دیگری نیز در پی خواهد داشت. طی بیش از یک‌دهه چین بازی‌گری فعال در افغانستان نبوده و نقش اساسی را کشورهای غربی و متحدان منطقه‌ای‌شان ایفا کرده‌اند. چرخش یک‌باره‌ی دولت افغانستان به سمت چین، ممکن است در اولین موج، نا‌رضایتی‌های گسترده‌ای را برای دوستان افغانستان که طی یک‌دهه‌ی گذشته کمک‌های فراوانی کرده‌اند، به وجود آورد. بدون شک، این نا‌رضایتی‌ها آغاز یک دوره‌ی پر‌ماجرای دیگر خواهد شد و کشور را به سوی تنگناهای جدیدی سوق خواهد داد. نا‌دیده گرفتن متحدان اصلی افغانستان و بازی با کارت کشورهای دیگر، خطرناک‌تر از هر سناریوی دیگر برای افغانستان است و سران دولت وحدت ملی بایستی بدان توجه جدی داشته باشند.