معمولا وقتی یک کشور علیه کشور دیگری به اقدام خصمانه دست میزند، مردم و چهرههای سیاسی افغانستان به طرفداری از یکی اعلام موضع میکنند. در جنگ روسیه و اوکراین بعضی طرفدار روسیه شدند و بعضی طرفدار اوکراین. در ماجراهای خاور میانه نیز عدهای از اسرائیل حمایت میکنند و عدهای دیگر (و البته بسیار بیشتر) دوست دارند حماس و فلسطین و حزبالله و ایران از منازعهی جاری پیروز بدر آیند.
آنچه در این میان مثل آفتاب روشن است این است که نظر و موضعگیری مردم افغانستان (از افراد عادی تا رهبران و سیاستمداران) برای بقیهی جهان هیچ اهمیتی ندارد. مردم افغانستان هرچه در مخالفت یا موافقت با روندهای جاری در دنیای امروز خود را به آب و آتش بزنند، این موافقتها و مخالفتهای داغ هیچ چیزی را در هیچ کجای جهان تغییر نمیدهد. به بیانی دیگر، آن چیزی که «افکار عمومی» در یک کشور خوانده میشود و ممکن است فراتر از سرحدات آن کشور (یعنی در ممالک دیگر) نیز بااهمیت تلقی شود، در مورد افغانستان صادق نیست. وقتی افکار عمومی در آلمان ضدمهاجر شود، این وضعیت میتواند بر سرنوشت افراد زیادی در قارههای مختلف تاثیر منفی بگذارد. وقتی افکار عمومی در امریکا به طرفداری از اسرائیل متمایل شود، این وضعیت بر سرنوشت خاور میانه تاثیر میگذارد. نمونههای بسیاری از این دست میتوان ارائه کرد. اما وقتی افکار عمومی در افغانستان به موافقت یا مخالفت با یک منازعه یا معاملهی بینالمللی ابراز شود، کسی به آن اهمیتی نمیدهد. چرا؟
پاسخ این «چرا؟» را میتوان با نگاهی بر وضعیتهای متفاوت با افغانستان یافت. در آلمان، اولا حکومت و رهبران سیاسی نمیتوانند نسبت به آنچه در افکار عمومی میگذرد بیاعتنا باشند. ثانیا، وقتی که میخواهند نسبت به افکار عمومی از خود حساسیت و اعتنا نشان بدهند، توانایی این کار را دارند. در مثال مهاجران، وقتی حکومت و سیاستمداران آلمانی احساس کنند که افکار عمومی به سوی بیزاری از مهاجران میرود، میتوانند برای رفع نگرانی مردم خود اقداماتی بکنند که دامنهی تاثیراتش ممکن است تا افغانستان و سوریه و لیبی و کنگو و سومالیا برسد. در افغانستان، هر دو بخش ماجرا لنگ است: از یک سو، حکومت و رهبران چیزی به نام افکار عمومی را اساسا به رسمیت نمیشناسند. از سویی دیگر، حتا اگر بخواهند به افکار عمومی در مورد یک رویداد، روند یا منازعه و معاملهی بینالمللی اهمیت بدهند، برای این «اهمیت دادن» هیچ کاری از دستشان بر نمیآید. تصور کنید که از مردم افغانستان پرسیده شود که در جنگ میان ایران و اسرائیل دوست دارند کدام طرف برنده شود. فرض کنید مردم بگویند «ما میخواهیم ایران برنده شود». حاکمان موجود افغانستان برای اهمیت دادن به این خواست (یعنی احترام به افکار عمومی) چه کاری از دستشان بر میآید؟ چه کار میتوانند بکنند که این خواست تحقق بیابد؟
هیجان بیقدرتان
وقتی یک کشور (شامل حاکمان و شهروندان) عملا هیچ قدرتی در اختیار ندارد که بر مناسبات و منازعات بینالمللی تاثیری معنادار بگذارد، معقولترین کاری که شهروندان آن کشور میتوانند بکنند این است که در سطح فردی خود را به دست توفان اضطراب و تشویش نسپارند. گاهی که به گفتوگوهای شهروندان افغانستان در مورد رویدادها و روندهای جهانی نگاه میکنیم، میبینیم که کثیری از افراد در چنگ هیجانهایی میافتند که هیچ تاثیری بر آن روندها و رویدادها ندارند. در مواردی، یک شهروند افغانستان بر سر اسرائیل یا ایران با دیگری دعوا دارد (دعوایی فاصلهانداز و نفرتپرور) که تنها حاصلش زخم زدن به یکدیگر است، بدون آن که به اسرائیل و ایران کمکی شود یا زیانی برسد.
بعضی ممکن است بگویند که ما انسانیم و عواطف انسانی داریم و نمیتوانیم در جریان جنگی که در یک جای دیگر جهان جاری است مثل سنگ خاموش باشیم. اما کل نکته در همین جاست: وقتی قدرتی برای تغییر یک وضعیت -در خارج از سرحدات خود- نداریم، حداقل یک رفتار عقلانی از ما میطلبد که خودمان را با هیجانات زیانآور آسیب نزنیم. من چرا گریبان یک وطندار خود را پاره کنم (به خاطری که او طرفدار این یا آن طرف یک منازعهی بینالمللی است) وقتی که نه هیجانات توفندهی او هیچ چیزی را در هیچ جایی تغییر میدهد و نه عواطف سوزان من؟ چرا من ماشین تولید خشم و نفرت و اضطراب باشم وقتی که میدانم جهان از خشم و نفرت و اضطراب من حتا باخبر نمیشود؟ دست بر دست ساییدن من در مورد منازعهی اسرائیل و فلسطین و لبنان و یران و… چه گرهی از کار چهکسی میگشاید؟
بزرگی گفته بود: خودت را به خاطر چیزی که نمیتوانی کنترلش کنی و تغییرش بدهی اذیت نکن. تمرکزت را روی چیزی بگذار که در حیطهی اختیار و کنترلت است.