Photo: via wikipedia

بازخوانی آثار کلاسیک (۲۱)؛ دوگانه‌گرایی دکارتی و دوگانه‌ی انسانی شمس و مولانا

احمد برهان

ذهن انسانی بنا به یک باور سنتی، امری فیزیکی پنداشته می‌شود. بدن انسانی در مقایسه با ذهن از سنخی کاملا متمایز ساخته شده است. بدن، یک جوهر فیزیکی است که در فضا قرار دارد. از اتم‌هایی ساخته‌ شده که با آزمایش‌های شیمیایی قابل بررسی است. دارای بُعد یا امتداد (طول و عرض و عمق مشخص) می‌باشد که امکان دیده شدن و لمس شدن را به‌دست می‌دهد. حال‌ آن‌‌که ذهن یک امر غیرفیزیکی است و از اتم‌هایی ساخته نشده که امکان تجربه را به‌دست بدهد. به‌مثابه‌ی یک موجود مجرد، نه تن به آزمایش‌های شیمیایی می‌دهد و نه دارای امتداد مشخصی است که امکان بررسی علمی در مورد آن برود. این تقسیم‌بندی ذهن و بدن به دو جوهر متمایز در ساحت فلسفه‌ی ذهن (یا علم‌النفس به‌ تعبیر فلاسفه‌ی اسلامی)، در نظام اندیشگی دکارت صورت‌بندی هستی‌شناسیک به خود گرفت.

چالشی که برای دوگانه‌‌گرایی جوهری پیش می‌آید پرسش از چیستی ارتباط میان حالات ذهنی و حالات مغزی است که مسأله‌ی ذهن و بدن (Mind Body Problem) را به میان می‌آورد. و تبیین رابطه‌ی علت و معلولی میان جوهر ذهنی و جوهر فیزیکی را با استدلال‌های محکم وجودشناختی با مشکل مواجه می‌سازد. این چالش با تحقیقات دانش‌های مدرن همچون علوم عصب‌شناختی در دوران معاصر، بیشتر از پیش برجسته شده است. و اندیشه در حوزه‌ی فلسفه‌ی ذهن را به‌سوی رویکردهای طبیعت‌گرایانه و تحویل‌گرایانه‌ی وجودشناختی می‌کشاند. در هستی‌شناسی طبیعت‌‌گرایی هر آنچه وجود دارد محدود به جهان مکانی‌-‌زمانی است که از نگاه پوزیتیویستی مفروض تلقی می‌شود. ولی برای دکارت و زمانه‌ی او این پرسش از چیستی ذهن، یک مسأله‌ بود.

۱. من فکر می‌کنم، پس وجود دارم

دکارت پس از آن‌که در مورد هر چیزی ممکنِ موجود خودش را دچار شک می‌کند، می‌خواهد به این اطمینان برسد که آیا «خود»ش واقعا وجود دارد؟ یا خودش نیز ممکن است اصلا وجود نداشته باشد. و برای این‌که از این وادی شک‌ورزی در روش‌شناختی به‌ سلامت عبور کند، تصور یک فریب‌کار شرور را به آزمایش فکری می‌گیرد. با خود می‌گوید اگر من دچار یک‌ نوع فریب هستی‌شناسیک از جانب یک موجود بیگانه‌ی قدرت‌مند می‌شوم، من می‌باید وجود داشته باشم تا دچار یک نوع عمل فریب وجودشناختی شوم. و این فریب‌کار که پیوسته همه‌ی مهارت‌های خود را در راه فریفتن من به‌کار می‌برد، هرگز نمی‌تواند دست به مهارتی ببرد که من در همان حالتی که فکر می‌کنم چیزی هستم، معدوم باشم. یا برای مثال؛ اگر من خواب می‌بینم، من می‌باید بدون تردید وجود داشته باشم تا خواب ببینم. در نتیجه، دکارت به این اطمینان شناخت‌شناختی دست می‌یابد که شک کردن صورتی از فکر کردن است (اوکانو، ۱۳۹۳، ص ۵۷۱) و این یقین در باب وجود خودش صرفا زمانی به‌ یقین حاصل می‌شود که در حال فکر کردن هست و لذا، در حالت آگاهی نسبت به وجود خود -یک اندیشنده‌ی آگاه- قرار دارد. و همین‌گونه است استلزام اندیشه و اندیشیدن ناشی از موجودیت اندیشنده. این گزاره‌ی کوگیتو «من می‌اندیشم، پس وجود دارم»، هر زمانی که آن را بر زبان می‌آورم و یا در ذهن تصور می‌کنم، ضرورتا صادق است.

۲. استدلال‌های دوگانه‌‌گرایی جوهری

در یک تقسیم‌بندی کلی دو نوع «دوگانه‌‌انگاری (Dualism)» تا به امروز از سوی فیلسوفان ذهن طرح و تبیین شده است. یکی، «دوگانه‌انگاری جوهری (Substance Dualism)» است که اغلب به دکارت نسبت داده می‌شود. پیش از او در یونان باستان در فلسفه‌ی سقراط‌ و افلاطون، و نیز در اندیشه‌های مابعد آنان مطرح شده است. دوم، «دوگانه‌انگاری ویژگی (Property Dualism» است که از سوی فیلسوفان متأخر مطرح شده است.

دوگانه‌انگاری جوهری از نظریه‌های مهم و تأثیرگذار در نظام فلسفی رُنه دکارت، (۱۵۹۶-۱۶۵۰م) فیلسوف، دانشمند و ریاضی‌دان فرانسوی است. ذهن به‌باور او یک جوهر مجرد و لذا یک امر غیرفیزیکی است. قابلیت‌هایی که ذهن به آن‌ها موجودیت یافته است، از هیچ جوهر فیزیکی برنمی‌آید. دکارت برای مستدل‌سازی این نظریه چهار برهان هستی‌شناختی زیر را مطرح می‌کند.

۱-۲. جوهر فیزیکی و زبان؛ هیچ جوهر فیزیکی (شئ یا ماده‌) دارای قابلیت زبانی به‌گونه‌ای که موجودات انسانی از آن بهره می‌برند، نیستند. صورت‌بندی این استدلال به ساختار زیر می‌باشد: ۱- ذهن می‌تواند … ۲- هیچ جوهر فیزیکی نمی‌تواند … در نتیجه ۳- ذهن یک جوهر فیزیکی نیست. زمانی که نقطه‌چین‌ها را با عبارت «استفاده از زبان» تکمیل کنیم، صورت استدلال به‌دست می‌آید. ۱- ذهن می‌تواند از زبان استفاده کند. ۲- هیچ جوهر فیزیکی نمی‌تواند از زبان استفاده کند. در نتیجه ۳- ذهن یک جوهر فیزیکی نیست (ریونزکرافت، ۱۳۹۲، ص ۲۱). در این استدلال تأکید به روی معنامندی کلمات و جملات است که در علم معناشناسی (Semantics) مورد بررسی قرار می‌گیرد. آنچه که جواهر مادی فاقد آن قابلیت هستند.

۲-۲. جوهر فیزیکی و استدلال؛ دکارت فراتر از زبان به وجود قابلیت اندیشگی وجودات مادی نیز شک می‌کند. از نظر وی، هیچ جوهر فیزیکی قادر به اندیشیدن نیست و بنابراین، هیچ شئ فیزیکی نمی‌تواند استدلال کند. صورت استدلال را این‌گونه طرح می‌کند: ۱- ذهن می‌تواند استدلال کند. ۲- هیچ جوهر فیزیکی نمی‌تواند استدلال کند. در نتیجه ۳- ذهن یک جوهر فیزیکی نیست. ساختار این استدلال ناظر به کلی و عمومی بودن استدلال است. به این معنا که حالات و شرایط گوناگون مستلزم سازوکارهای مختلفی است. ما نمی‌توانیم برای تمامی حالات و شرایط از یک سازوکار مشخص بهره ببریم. روابط علت و معلولی امور یک نوع استدلال می‌طلبد و رویدادهای غیر از آن مثل غذا خوردن و یا غذا نخوردن ساختار دیگری را می‌پذیرد. قابلیت که حتا تا اکنون هوش مصنوعی از وجود آن بی‌بهره است.

۳-۲. جوهر فیزیکی و آگاهی؛ این استدلال منطق آگاهی‌یابی را در موجودات فیزیکی منتفی می‌داند. صورت این استدلال چنین است: ۱- ذهن می‌تواند آگاه باشد. ۲- هیچ جوهر فیزیکی نمی‌تواند آگاه باشد. در نتیجه ۳- ذهن یک جوهر فیزیکی نیست. آگاهی داشتن در اغلب اوقات حاوی استدلال‌های ظریف و پیچیده‌ای است. خط‌مشی هر سه استدلال مذبور، براساس «اصل عدم تمایز این‌همان‌ها»ی گوتفرید لایب‌نیتس (۱۶۴۶-۱۷۱۶م)، فیلسوف آلمانی مابعد دکارت است. بنابه این اصل، اگر X و Y دارای این‌همانی (Identity) باشند، در آن‌صورت آن‌ها دقیقا دارای مؤلفه‌های یکسانی هستند. لذا اگر ذهن به‌مثابه‌ی یک جوهر مجرد، دارای خاصه‌هایی است که جواهر فیزیکی نمی‌توانند از آن دارا باشند، آن‌گاه براساس اصل عدم تمایز این‌همان‌ها، برای ذهن ممکن است که یک موجود فیزیکی باشد (همان، ص ۲۴).

۴-۲. شک و وجود؛ دکارت در کتاب «تأملات» به این نکته می‌پردازد که شک‌ورزی درباره‌ی موجودیت بدن ممکن است. گاهی ما در حالاتی قرار می‌گیریم که برزخی است میان یک تجربه‌ی رویایی و یک واقعیت انضمامی. در چنین حالتی به‌ راحتی دچار خطا می‌شویم. برای مثال؛ ممکن است در عالم رویا تجربه‌ی سقوط از یک پرتگاه برای من دست بدهد و این تجربه کاملا واقعی به‌ نظر برسد. حال‌ آن‌که در واقعیت امر در بسترم در حالت خواب قرار داشته‌ام. نمونه‌ی دیگر همین لحظه ممکن است، من کاملا در حالت هوشیاری قرار دارم و روبه‌روی کمپیوترم نشسته‌ام. اما پذیرفتن این نیز از موارد می‌باید هست که ممکن است خواب باشم و رویای نشستن روبه‌روی کمپیوترم را ببینم. از دو مثال مذبور می‌توان به این نتیجه رسید که بسیاری از باورهای فعلی من ممکن است کاذب باشد. همین‌گونه است شک‌ورزی در مورد بدن خودم. به این باور من مبنی‌ بر این‌که دارای بدنی هستم، نیز می‌توان دچار شک شد. شاید من دارای بدن نباشم ولی در حال حاضر رویای داشتن آن را می‌بینم (مجتهدی، ۱۳۸۷، صص ۱۰۶-۱۱۲). ساختار این برهان این مقدمات استدلالی را به خود می‌گیرد: ۱- من می‌توانم در وجود بدنم شک کنم. ۲- من نمی‌توانم در وجود خود شک کنم. در نتیجه ۳- من همان بدن خودم نیستم. و حاصل هر سه مقدمه‌ی مذبور می‌شود: ۴- ذهن من همان بدن من نیست.

محض یادآوری این‌که موجودیت هر استدلالی در جهان فلسفه، استدلال علیه خود را به‌ وجود می‌آورد. علیه برهان نخست استدلال شاهدخت الیزابت بوهمیایی که هم‌عصر دکارت می‌زیست، مطرح شد. و در آن از تأثیر علت و معلولی ذهن و بدن در صورت متمایز بودن مطلق آن‌ها به میان آمد. نقدپذیری سه برهان دیگر نیز یک امر کاملا بدیهی در مباحث متافیزیکی است.

۳. نظریه‌های مقابل

در مقابل نظریه‌ی دوگانه‌گرایی جوهری، فیلسوفان به نظریه‌هایی در رد آن پرداخته‌اند. یکی از آن‌ها دوگانه‌انگاری در ویژگی است. انواع زیادی دارد که یکی از آن‌ها «دوگانه‌انگاری ویژگی شبه‌پدیدارگرایی» است. براساس این نظریه، جوهرهای فیزیکی دارای صفاتی هستند. این محمول‌ها که شامل حالات ذهنی می‌شوند، از امور غیرفیزیکی مغز منشأ می‌گیرند. برای مثال؛ بدن احمد یک جوهر است که یکی از ویژگی‌های آن جِرم داشتن است. مثلا داشتن ۷۰ کیلو گرام وزن یک شاخصه‌ی آن است. و نکته‌ی مهم، اصل علیت (Causal Closure) از تبیینات اساسی در دوگانه‌انگاری ویژگی‌ است.

نظریه‌ی دیگر رفتارگرایی فلسفی است که براساس آن، حالات ذهنی که اصالت فیزیکی دارند، تمایلاتی برای رفتار به‌صورت خاص تحت شرایطی خاص را دارا هستند. برای مثال درد عبارت است از گرایش به گریه کردن یا چهره درهم کشیدن یا… در زمانی که کسی دچار نوع شکستی بدنی یا… شده باشد. هر نوعی از درد داشتن رفتارهای خاصی را از انسان بروز می‌دهد. نظریه‌ی فیزیکالیستی دیگر، رهیافت این‌همانی (Identity) است که می‌گوید ذهن همان مغز است. یعنی حالات ذهنی همان حالات فیزیکی مغز هستند. و حالات ذهنی و مغزی شبیه این‌همانی‌های علمی هستند. مثلا H2O همان آب است یا نویسنده‌ی کتاب جسارت امید، بعدا همان رئیس‌جمهور امریکا، باراک اوباما، بود. این دیدگاه نخستین‌بار در فلسفه‌ی توماس هابز (۱۵۸۸-۱۶۷۹م) در قرن هفدهم طرح شد (صبوحی، ۱۳۹۱، صص ۹۷-۱۱۵).

۴. دوگانه‌ی شمس و مولانا

دوگانه‌گرایی دکارتی را ممکن است به دوگانه‌های انسانی تسری بخشید. به‌مثابه‌ی یک دیدگاه هستی‌شناختی مشتمل بر همه‌ی کلیات (Universals) می‌شود و دوگانه‌های انسانی نیز، نوعی برجسته‌ای از آن است که امکان وجود آن در هر زمانی صورت پذیرفته است. یکی از وجوه تشابه میان دوگانه‌گرایی جوهری و دوگانه‌گرایی انسانی، پیوند انکارناپذیر علّی میان آن‌ها هست. ویژگی‌های تأثیرگذاری و تأثیرپذیری حالات جوهر ذهنی و جوهر بدنی از بدیهیات در این اندیشه است. و علت غایی به دنبال آن به وجود می‌آید که به معنامندی وجودی هر دو می‌انجامد. یکی نقش ایدئالیستی را به عهده دارد و دیگری در امکان ضروری آن می‌باید وجود داشته باشد. نمونه‌ای درشت آن را می‌توان در وجود تاریخی شمس و مولانا به بررسی گرفت. هر دو پس از یک دیدار شگفت‌انگیز به‌ لحاظ تاریخی به وجود آمدند. و یکی بر دیگری علت شخصیت‌آفرینی برای هر دو عارف بوده است. به این معنا که موجودیت آنان در پی آن دیدار، چیزی است که قبل از آن امکان نداشت. هر دو بسان یک نقطه‌ی پرگار در دایره‌ی دوستی شدند که عدم موجودیت یکی معدومیت دیگری را نیز می‌طلبد. بدیهی است که وجود خورشید در پی وجود نور آن معنا می‌یابد. اگر شخصیتی به‌نام شمس در زندگی مولانا طلوع نمی‌کرد، او هرگز این کاریزمای تاریخی را پیدا نمی‌کرد. و دقیقا علت وجودی مولانا معلول شناخت تاریخی شمس می‌شود. به‌صورت کلی، ایده‌ی مثالی (مُثُل افلاطونی) را شمس طرح کرد و مولانا آن را وجود بالفعل بخشید.

۵. نتیجه‌گیری

دکارت به تبیین فلسفی نظریه‌ی دوگانه‌‌گرایی جوهری پرداخت و چهار نوع برهان ارائه کرد که هم طرف‌داران و هم مخالفان خود را دارد. این نظریه را ممکن است در روابط انسانی نیز به‌کار برد. وقتی دو انسان در یک ارتباط وجودشناختی مونس همدیگر می‌شوند، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری یکی بر دیگری از امور علت‌-‌معلولی است. مانند آشنایی شمس و مولانا که منتهی به خلق شخصیت‌های تاریخی هر دو شد.

منابع:

۱. احمدی، محمدامین (۱۳۹۸)، قلمروهای هستی از نگاه فیلسوفان تحلیلی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.

۲. اوکانر، دی. جی. (۱۳۹۳)، تاریخ تحلیلی فلسفه‌ی غرب (مجموعه مقالات)، ترجمه‌ی خشایار دیهیمی، تهران،  انتشارات نقش‌جهان.

۳. ریونزکرافت، ایان (۱۳۹۲)، فلسفه‌ی ذهن: یک راهنمای مقدماتی، ترجمه‌ی حسین شیخ‌رضایی، تهران، موسسه‌ی فرهنگی صراط، چاپ دوم.

۴. صبوحی، علی و احمدرضا همتی‌مقدم (۱۳۹۱)، نظریه‌های مادی‌انگارانه‌ی ذهن (بررسی و نقد نظریه‌های فیزیکالیستی در فلسفه‌ی ذهن)، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.

۵. کاپلستون، فردریک چارلز (۱۳۸۶)، تاریخ فلسفه (جلد چهارم: از دکارت تا لایب‌نیتس)، ترجمه‌ی سید جلال‌الدین محتبوی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم.

۶. مجتهدی، کریم (۱۳۸۷)، دکارت و فلسفۀ او، تهران، مؤسسۀ انتشارات امیر کبیر، چاپ چهارم.