Photo: Social Media

از گفتمان تا کوفتمان؛ نگاهی کوتاه به «نظم گفتار»، اثر فوکو (بخش اول)

یاسین احمدی

میشل فوکو به‌تاریخ ۱۵ اکتبر ۱۹۲۶ میلادی در ناحیه‌ای سنت موار پواتیه فرانسه به دنیا آمد و در ۲۴ جون ۱۹۸۴ از دنیا رفت. فوکو فیلسوف، تاریخ‌دان و متفکر معاصر فرانسوی بود که از سوی تاریخ‌دانان و هرمنوتیسن‌ها به‌نام ملخ مزارع تاریخ نیز یاد شده است. او صاحب کرسی «تاریخ نظام‌های اندیشه» در کالج دو فرانس بود و در دانشگاه ایالتی نیویورک در بوفالو و دانشگاه برکلی کالیفرنیا تدریس می‌کرد. او به‌خاطر نظریات بسیار عمیق و علمی‌اش در مورد جامعه، سیاست و تاریخ، از سرشناس‌ترین و پرآوازه‌ترین متفکران معاصر به شمار می‌آید. او از نظریه‌پردازان مطرح دستگاه تئوریکی پساساختارگرایی نیز بود. وی در رابطه به پساساختارگرایی در ساحت زبانی باورمند است که زبان، حقیقت جهان را برای ما بیان نمی‌کند بل‌که زبان خود بازتابی از تجربه‌ی شخصی فرد از مواجهه با جهان است. فوکو باورمند است که میان استفاده از زبان و قدرت، نوعی همبستگی وجود دارد. زبان برای قدرتمندان و صاحبان امتیاز به منزله‌ی ابزاری است که در حفظ و حمایت از پایگاه اجتماعی-سیاسی خویش از آن سود می‌جویند. تقریبا فوکو همانند مارتین هایدگر در تمامی حوزه‌های علوم انسانی گام زده است. وی در مواردی با هرمنوتیسن‌ها نیز رویارویی دارد. این درگیری‌ها بیشتر در قلمرو تفسیر از متن تبارز پیدا می‌کند. به قول او، وظیفه‌ی اصلی هرمنوتیک، فراتر رفتن از سطح ظاهری یک متن و آشکار ساختن قدرت‌های پنهانی است که در آن نهفته است. او در مورد اسناد و رخدادهای تاریخی می‌گوید که همه ذهنی و تحریف شده‌اند و در واقع رخدادها به‌دلیل تحت تأثیر قرار گرفتن راوی‌اش، بیشتر جهان‌بینی نویسنده و خواننده را بازتاب می‌دهد نه لزوما واقعیت عینی اصل رخداد را. زیرا رخدادهای تاریخی‌ای که ما ضبط می‌کنیم، چیزهای است که در واقع با میل ما به قدرت تناسب دارند.

از فوکو آثار بسیار سنگین و ارزشمندی به‌جای مانده است که برخی از این آثار قرار زیل است: «نظم اشیاء»، «نظم گفتمان»، «دیرینه‌شناسی دانش»، «مراقبت و تنبیه»، «پیدایش کلینیک»، «تاریخ جنون» و «تاریخ جنسیت». همچنین، مجموعه‌ی چند جلدی درس‌گفتارهای میشل فوکو در دانشگاه کلژدوفرانس پاریس، که آن‌ها نیز منتشر شده است. این درس‌ها طی سال‌های اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ و دهه‌ی ۱۹۸۰ ارائه شده‌اند. درس‌گفتارهای مانند «باید از جامعه دفاع کرد»، «تولد زیست» و «سیاست» از جمله درس‌گفتارهای معروف ایشان است که برخی از این‌ها به زبان پارسی نیز برگردانده شده است. کتاب «نظم گفتار» یا به فارسی ناب، «آراستگی گفتار» از جمله کتاب‌های او است که علاوه بر تازگی موضوعاتش دارای بیان رمزآلودی نیز هست که در این نوشتار به بررسی آن پرداخته می‌شود.

«نظم گفتار»

جهان بشریت توسط معرفت و دانش خود از جهان سایر موجودات جدا می‌شود. معرفت بزرگ‌ترین امتیاز بشر بر سایر موجودات جهان است. امروزه جهان مدرن استیلای خود بر سایر بخش‌های دنیا را مدیون معرفتی است که دیگران کم‌تر از آن برخوردار است. معرفت بشری از ابتدا تا امروز توانسته است مایه‌ای سلطه و افتخار برای دارنده‌ی این کالای ارزشمند باشد. در مورد اهمیت و ارزش کالای اطلاعاتی کافی است تا بدانیم که اگر کشوری از نظر اطلاعاتی مورد تحریم قدرت‌های فرهنگی-اطلاعاتی قرار بگیرد، بخش عمده‌ای حیات فرهنگی و اقتصادی آن دچار آسیب‌های جدی می‌شود. به یقین می‌توان گفت که دنیا به‌دست آن‌هایی مدیریت می‌شود که کنترل امواج معرفتی را در اختیار خود دارند. از قدیم موضوع معرفت بشری به‌عنوان یک امتیاز غیرقابل چشم‌پوشی به حساب می‌آمد، چنانچه اندیشه‌های سیاسی-فلسفی افلاطون در موضوع «شاه فیلسوف» و «فیلسوف شاه» بیان‌گر جایگاه برجسته‌ای معرفت و دانش است. در سایر موارد نیز یونان باستان تمام برتری خود بر سایر ملل را از فزونی معرفتی خویش بر می‌گرفت. از آن‌جایی که معرفت منبع اصلی سیادت دارنده‌ی آن بر دیگران شمرده می‌شود، بشر در تمام ادوار تاریخ تلاش نموده تا از انتشار و رسیدن آن به‌دست همگان با شیوه‌های خاصی که اغلب ریشه در وضعیت‌های متافیزیکی دارد، جلوگیری به عمل آرد. زیرا دسترسی همگان به معرفت به معنای روزمرگی شدن آن است و قداست و ترس ذهنی‌ای که در میان مردم دارد را از دست می‌دهد. چنین اتفاقی سبب ایجاد هرج‌ومرج در میان مردم شده و ابزارهای کنترل اجتماعی کارآیی‌هایش را از دست خواهد داد. با توجه به گذشته و حال جوامع بشری، هیچ کالای به اندازه‌ی معرفت نتوانسته است زندگی بشر را تا این حد از بنیان متحول سازد.

میشل فوکو از معرفت و کلیت یک دانش که سبب خلق رژیم‌های حقیقت می‌شود، در کتاب «نظم گفتار»، با نام گفتمان سخن می‌راند. گفتمان میشل فوکو در عمده‌ای قسمت‌های مفصل‌بندی خودش شبیه پارادایم تامس کوهن می‌نماید. فوکو اما همانند تامس کوهن که شرایط پدیدآمدن پارادایم را شرح داده است، در کتاب «نظم گفتار» به سیر جریان خلقت گفتمان‌ها نپرداخته است. وی اما به‌جای زمینه‌های خلقت و شرایط برای یک روند، تا به تبدیل شدن به یک گفتمان، بیشتر به سازوکار حمایت از گفتمان از جانب خالقان یا پیروان آن پرداخته است. فوکو از بیان گفتمان در مجموع ساختار مفهومی فرامتن و سخن را اراده می‌کند که عنصر اصلی این گفتمان، معرفت در حوزه‌ی خاص خودش است. کوهن در ساختار انقلاب‌های علمی در جریان تبیین فرآیند خلقت پارادایم، هیچ خشونتی خارج از چارچوب عقلانیت را در خلق پارادایم‌ها دخیل نمی‌داند. فوکو اما باورمند است که گفتمان‌ها لزوما محصول عقلانیت نیست، بل‌که به‌دلیل این‌که کنارگذاری و طردبخشی از جوهر ذاتی گفتمان‌ها به‌ شمار می‌رود، این گفتمان‌ها اکثرا ریشه در خشونت بشری دارد. فوکو در کل به عقلانیت گفتمان‌های جوامع بشری دید مثبتی ندارد، اما روشن است که حتا وحشیانه‌ترین گفتمان‌های جوامع بشری به‌دلیل در بردارندگی قدرت، حامل معرفتی است که همگانی شدن آن ممکن است سبب فروپاشی کلیت این گفتمان شود. اگر به ریشه‌های شکل‌گیری گفتمان‌ها توجه نماییم معلوم می‌شود که نظر فوکر در مورد گسست و انقطاع تاریخ از همین‌جا نیز قابل فهم است. زیرا شاید تاریخ همان شکست و ظفر گفتمان‌ها در مقابل هم باشند و این عارضه به‌گونه‌ی دوامدار سبب خلق گسست‌های تاریخی می‌گردد.

ابزارهای نگه‌داری گفتمان‌ها

فوکو در کتاب «نظم گفتار»ش باور دارد که هرجا گفتمانی حضور داشته باشد، بدون هیچ تردیدی تمهیداتی بسیار نیرومندی برای حفظ و گسترش آن نیز خلق خواهد شد تا از ورود عامه‌ای مردم به دل گفتمان جلوگیری صورت گرفته و قداست و عظمت مافوق بشری‌اش را از دست ندهد. به‌باور فوکو، گفتمان­ها در هیچ شرایطی به‌گونه­ی آزادانه تولید و پخش نمی‌گردد تا به راحتی در جامعه مورد مبادله قرار گیرد. او باورمند است که در هر حوزه‌ی گفتمانی، دو نوع عامل کنترل‌کننده برای جلوگیری از پخش گفتمان‌ها داریم که بخشی از این عوامل مانند برخی از سازمان‌ها و نهادهای درگیر با یک گفتمان از بیرون آن‌ها را کنترل می‌نمایند تا از در دسترس قرار گرفتن و همگانی شدن آن جلوگیری کند. و برخی از عوامل از درون یک گفتمان، با خلق تمهیدات و موانع سبب کنترل آن‌ها شده و از درون گفتمان‌ها بر عناصر رخداد چیره شده و نمی­گذارد این رخدادها خود را در گفتمان نشان دهد. 

وقتی فوکو درباره‌ی جلوگیری از بروز «عناصر رخداد» در گفتمان صحبت می‌کند، منظورش این است که ساختارهای قدرت و نهادها تلاش می‌کنند گفتمان‌ها را به شکلی ثابت و کنترل‌شده درآورند تا از تغییرات و تحولات ناگهانی جلوگیری کنند. به عبارت دیگر، ساختارهای قدرت از بروز ایده‌ها، صداها و دیدگاه‌های جدید و غیرمنتظره که می‌توانند گفتمان غالب را به چالش بکشند یا دگرگون کنند، جلوگیری می‌کنند.

این کار با استفاده از محدودیت‌ها و قواعد گفتمانی انجام می‌شود مانند سانسور، تعیین قواعد زبان و ایجاد هنجارهایی که افراد را به شیوه‌ی خاصی از بیان محدود می‌کند. هدف از این محدودیت‌ها، حفظ گفتمان‌ها در مسیری ثابت و قابل کنترل است تا هیچ رخداد یا عنصر غیرقابل پیش‌بینی نتواند نظام قدرت را مختل کند.

رویه­های طرد و کنارگذاری از جمله عواملی است که بر گفتمان­ها عمل کرده و سبب کنترل عناصر رخداد در متن آن می‌گردد. از دید فوکو، این رویه‌ها نیز بر دو گونه‌ای درونی و بیرونی قابل شناخت است. اولین عنصر از رویه­ای طرد و کنارگذاری بیرونی، ممنوعیت است. به‌باور فوکو، سه نوع ممنوعیت وجود دارد: اول مناسک موقعیت، دوم موقعیت انحصاری یا ممتاز سوژه و در نهایت تابوی ابژیکت. تابوی ابژیکت به این معنا است که اساسا برخی از موضوعات مانند سکس و سیاست نباید همگانی شده و به‌گونه‌ای آزاد راجع به آن‌ها صحبت شود.

از آن‌جایی که به‌باور فوکو سیاست و سکس در زمره‌ای تابوی ابژیکت شمرده می‌شود، او باورمند است که تمامی موارد ذکرشده در امر کنترل گفتمانی در مورد این دو به‌گونه‌ی یکسان صدق می‌کند. زیرا سکس و سیاست هر دو بخشی از زیرمجموعه‌ای تابوها به‌حساب می‌آید و تابوها به‌گونه‌ی دائمی مواردی هستند که فقط عده‌ای خاصی و با شیوه‌ها و شرایط خاصی حق صحبت درباره‌ی آن‌ها را دارا می‌باشد.

در نظریه فوکو، «طرد و تقسیم» به روش‌هایی اشاره دارد که از طریق آن‌ها برخی از افراد، افکار و دانش‌ها از گفتمان غالب کنار گذاشته شده و به حاشیه رانده می‌شوند. این مکانیسم‌ها برای کنترل و تثبیت گفتمان به کار می‌روند تا آنچه که پذیرفته و مشروع به نظر می‌رسد، در چارچوب‌های خاصی باقی بماند.

این به آن معنا است که گفتمان‌های غالب به‌گونه‌ی دوامدار در صدد طرد و کنارگذاری خرده‌گفتمان‌های اطراف خود است. این رویه می‌تواند در هر جای رخ دهد، مانند طرد خرده‌فرهنگ‌ها توسط فرهنگ غالب و یا طرد و کنارگذاری خرده‌اقوام از جانب اقوم دارای اکثریت که بسیار برای همه‌ی‌مان آشنا است. یکی از عمده موارد طرد و کنارگذاری که در تاریخ معاصر پی‌آمدهای بسیار عمیقی داشته است، طرد فرهنگ و نگرش زندگی شرقی از جانب غرب پس از گسترش انقلاب صنعتی یا رنسانس غربی بود. در این مورد ادوارد سعید می‌گوید: غرب در فرآیند تقابل گفتمانی و جریان طرد و تقسیم، جهان سوم را به­جای دیوانگان گذاشته­اند و با دیسکورس فرهنگ غربی آن­ها را طرد کردند و کنار گذاشتند. در روزگار اکنون شیوه­ی کنارگذاری، تقسیم و طرد بیشتر از شیوه‌ای زندگی در غرب و با تأثیرپذیری از رنسانس شکل گرفته است. فرهنگ زیست مدرن مبتنی بر معرف‌شناسی مطلق سبب شد تا یک سری تقابل‌های در درون فرهنگ غرب به‌وجود بیاید و این تقابل سبب چیره‌شدن یک سمت این تقابل بر طرف دیگر و در نهایت منجر به طرد و کنارگذاشتن آن گردید. فوکو به‌گونه‌ی نمونه به موضوع جنون اشاره می‌کند که جنون یا دیوانگی چگونه در فرهنگ غرب عنوان یک مسأله را به‌ خود گرفت و ضد عقل شمرده شد و در نهایت مورد طرد و کنارگذاری واقع شد.

 در گذشته مردم راجع به جنون دو دیدگاه داشتند؛ یا آن را از هرگونه نمای حقیقت خالی می‌دانستند و از جامعه طرد می‌کردند یا این‌که باور داشتند که در جنون رابطه‌ی مستقیم با دنیای قدسی قرار دارد. چنانچه در تاریخ شواهد زیادی از حضور دیوانگان به دربارهای شاهان داریم و کارکرد آنان این بود که برخی از حقایقی که برای مردم ترسناک بود از زبان آنان بازگو می‌شد. و یا در افغانستان خود ما، در گذشته و یا حتا امروزه نیز بخشی بزرگی از مردم برای ملنگ‌ها که به جنون تظاهر می‌کنند و همیشه حرف‌های رازآلود و گنگی با مردم می‌زنند، احترام قدسی قائل اند و باور دارند که این ملنگ‌ها به شکلی با دنیای ماورایی و قدسی در تماس هستند. مردم برای رضایت ملنگ دست به هرکاری می‌زدند. قداست ملنگ در افغانستان تا عصر ابراهیم دیهم می‌رسد.

 پس از دوران رنسانس، عصر کلاسیک سر می­رسد و از این دوره به بعد میان عقل و جنون یا حتا میان عقل و بیماری‌های مانند جزام فاصله ایجاد شد و تمام این موارد در دسته‌بندی‌های جداگانه قرار گرفت. در عصر رنسانس اگر کسی مبتلا به بیماری‌های ناعلاج و سخت بود از جامعه طرد می‌شدند و در یک انزوای بسیار کشنده قرار داده می‌شدند تا از تماس با مردم محروم بوده و در دسترس عموم نباشند. ولی با فرارسیدن عصر کلاسیک پسارنسانس، برای جزامیان و سایر بیماران ناعلاج آسایشگاه، زندان‌ها و شفاخانه‌ها ساخته شد. عصر جدید آبستن تحول بزرگی در پندار عمومی راجع به دیوانگان بود. این پندار دیوانگان را در دسته‌بندی‌های پایین‌تر از جنایت‌کاران قرار می‌داد. باور مردم پس از این دوران این بود که دیوانگان به‌گونه‌ی ذاتی از نور عقل تهی هستند. درحالی‌که جنایتکاران ذاتا دارای عقل و خرد هستند اما شرایط اجتماعی آنان را وادار به انجام جنایت نموده است. از این عصر به بعد تلاش برای مداوای دیوانگان روی دست گرفته شد و افکار جمعی و نهاد سیاست سعی داشتند تا به دیوانگان بفماند تهی بودن شان از نیروی عاقله یک سری مسئولیت‌هایی دارد که لازم است آن‌ها را پذیرا باشند.

فوکو دلیل دسته‌بندی‌های عصر نوین عقل و جنون را در متن تبارشناسی قدرت جست‌وجو می‌کند، چون قدرت در دوران‌های پسین بیش از پیش شکل عریان و همه‌شمول‌تر به خود می‌گرفت. بنابراین، با خلق روش‌های تداوی در صدد جریان سلطه بر تمامی بدن‌ها، از جمله بیماران و دیوانگان برآمد. علم این دوره پیش از آن‌که برای ذات افراد و جامعه کار کند بیشتر برای قدرت دست به کار می‌شد و قدرت نیز قبل از آن‌که به جنون دیوانگان بیندیشد بیشتر به جریان سلطه‌اش در تمامی لایه‌های موجود جامعه می‌اندیشید. خلق علوم مدرن از دید دیرینه‌شناسی انگیزه‌ای جز تسری قدرت در بدن‌های موجود در یک جامعه نداشته است. تبارشناسی قدرت در اندیشه‌های میشل فوکو به معنای بررسی و تحلیل ریشه‌ها و تحولات تاریخی قدرت است؛ اما این تحلیل از منظر سنتی تاریخ‌نگاری صرف، فاصله دارد و به‌دنبال یافتن منشأ خاصی برای قدرت نیست. در واقع، هدف اصلی فوکو از تبارشناسی قدرت این است که نشان دهد چگونه قدرت در بستر تاریخی و در شبکه‌ای از روابط پیچیده شکل می‌گیرد و بر سوژه‌ها و رفتارهای آن‌ها تأثیر می‌گذارد.

فوکو در تبیین تبارشناسی قدرت به‌جای این‌که قدرت را به‌عنوان چیزی متمرکز و متعلق به دولت یا نهاد خاصی در نظر بگیرد، آن را به‌عنوان شبکه‌ای از روابط اجتماعی می‌بیند که در سراسر جامعه توزیع شده است. در این نگاه، قدرت به‌صورت مویرگی عمل می‌کند و در تمامی لایه‌های جامعه، از خانواده گرفته تا نهادهای آموزشی، صحی، قضایی و… جاری است. تبارشناسی فوکو به ما کمک می‌کند که این شکل‌های پیچیده‌ی قدرت و نحوه‌ی ایجاد و بازتولید آن‌ها در جامعه را درک کنیم. در این تحلیل، همچنین مشخص می‌شود که قدرت همیشه با دانش پیوند دارد و دانش نیز در خدمت شکل‌گیری و تثبیت قدرت است. این یعنی قدرت از طریق سازوکارهایی مانند نظارت، انضباط و استانداردسازی، دانش‌هایی تولید می‌کند که برای کنترل و نظارت بر افراد و رفتارهای آن‌ها به کار می‌روند. در تبارشناسی دانش فوکو به‌جای یافتن ریشه‌های آفرینش دانش، بیشتر به کابرد آن برای تثبیت و مشروعیت قدرت می‌نگرد که چگونه یک دانش سبب می‌شود تا با رشد و ترقی آن پایه‌های قدرت نیرومند شده و سهولت جریان آن را در بدن جامعه مهیا می‌سازد.

در دوران پس از تکامل مدرنیسم، دنیای مدرن توانست با تلقیات نوینی که از تعامل با سایر نقاط جهان داشت تقسیم‌بندی‌های جدید را بیافریند که این تقسیم‌بندی‌ها سبب طرد عده‌ای زیادی از درون‌گفتمان مدرنیسم شد. عده­ای دیگری را به­جای دیوانگان گذاشته­ و سعی نموده است آنان را طرد و تقسیم نماید. اساسا تمام جوامعی که خارج از دایره‌ی مدرنیسم بودند را به‌گونه‌ی مطلق‌گرایانه طرد نموده و دیوانه و غیرمتمدن خواندند. این عارضه فقط در جهان بیرون از حیات مدرنیسم رخ نداد که حتا زندگی درون مدرنیسم را نیز به‌گونه‌ای تحت تأثیر قرار داد. فمینیست یک جریان برخواسته از دل مدرنیسم بود که در فرآیند شکوفایی این پدیده ظهور نمود. بعدها خود نیز همانند فرهنگ‌های غیرمدرنیسم مورد کم‌لطفی نظم مدرنیسم قرار گرفت. این نحله باورمند است که گفتمان مردانه عصر جدید زنان را به­گونه­ای به­جای دیوانگان گذاشته­ و آن­ها را کنار گذاشته‌اند. همچنین درگیری‌های اقلیت و اکثریت در کشورهای جهان را می‌توان از این زوایه دید که ایدئولوژی­های برتر ملی، گروه­های قومی را به­گونه­ای به­جای مجانین گذاشته و به دیسکورس درجه دوم تقلیل داده و آن­ها را تقسیم و سپس از جامعه طرد می­کنند. در اندیشه‌های میشل فوکو، طرد و کناره‌گذاری در گفتمان به روش‌هایی اشاره دارد که به‌واسطه‌ی آن‌ها، برخی افراد، ایده‌ها، یا رفتارها از دایره‌ی مشروع و پذیرفته‌شده بیرون گذاشته می‌شوند. این فرآیندها در حقیقت نوعی سازوکارهای قدرت هستند که هدف شان شکل دادن به گفتمان‌ها و کنترل آن‌ها است. فوکو باور دارد که این سازوکارها، به طرد اندیشه‌ها و رفتارهایی می‌انجامند که با نظم موجود یا معیارهای رایج سازگار نیستند این طرد یا کناره‌گذاری به روش‌های مختلفی انجام می‌شود، که در ادامه به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

روش‌های طرد گفتمانی

ممنوعیت: از دید فوکو، ممنوعیت اولین بخش از رویه­های طرد و کنارگذاری از بیرون یک گفتمان و یکی از اصلی‌ترین شیوه‌های طرد و تقسیم در گفتمان‌ها است. در این شیوه، برخی موضوعات، واژه‌ها یا بیان‌ها به‌صورت رسمی یا غیررسمی ممنوع می‌شوند و افراد از پرداختن به آن‌ها بازداشته می‌شوند. به‌عنوان مثال، تابوهای فرهنگی یا ممنوعیت‌های سیاسی می‌توانند برخی مباحث را در گفتمان عمومی ممنوع کنند.

دوما عامل طرد و کنارگذاری در گفتمان‌ها تقسیم و طرد است. فوکو در آثارش اشاره می‌کند که از نظر تاریخی، جامعه برای حفظ نظم و کنترل، افرادی که رفتار یا افکار غیرمعمول دارند مانند دیوانگان و روانی‌ها را کنار می‌گذارد. این تقسیم‌بندی به ایجاد تصورات و گفتمان‌های مشخصی از «عقلانیت» منجر می‌شود و هرچه با آن سازگار نباشد طرد می‌شود.

سومین عامل هم تقابل میان حقیقت و خطا است. این به آن معنا است که گفتمان‌ها همواره به‌گونه‌ای تنظیم می‌شوند که آنچه به‌عنوان حقیقت پذیرفته شده در گفتمان محسوب می‌شود، از آنچه که غیرواقعی یا اشتباه تلقی می‌شود، جدا گردد. سازوکارهای قدرت جایی به کار می‌روند تا مرزهایی برای پذیرش یا رد یک ایده براساس معیارهای حقیقت و نادرستی ایجاد کنند. این طردها و کناره‌گذاری‌ها نقش اساسی در ایجاد، حفظ و تقویت نظم و ساختار قدرت در جامعه دارند و به کنترل دانش و نحوه شکل‌گیری آن کمک می‌کنند. به عبارت دیگر، طرد در گفتمان موجب ایجاد یک سلسله‌مراتب می‌شود که در آن برخی صداها و دیدگاه‌ها معتبر شمرده شده و برخی دیگر بی‌اعتبار و حاشیه‌ای می‌شوند.

در یونان باستان حقیقت و خطای یک سخن وابستگی بسیار جدی با منشأ آن داشت. زمانی که سخنی شنیده می‌شد همه دقت می‌کردند که این سخن را چه‌کسی گفته است. گوینده‌ی یک سخن به نوعی دارای یک اتوریته بود که می‌توانست به سخنی یا متنی ارزش بدون نقد ببخشد. در واقع اتوریته صحت و نادرستی یک متن را تعیین می‌کرد. فوکو باورمند است که با پیشرفت منطق این تقابل میان حقیقت و خطا به خود زبان منتقل گردید. یعنی که یک گذاره به یک نحوی از انحا یا صادق است و دارای حقیقت و یا خطای عاری از حقیقت است. وقتی فوکو از انتقال تقابل حقیقت و خطا به خود زبان صحبت می‌کند، به این معنا اشاره دارد که معیارهای تشخیص حقیقت یا نادرستی دیگر تنها به محتوای اظهارات گوینده یا نویسنده محدود نمی‌شوند، بلکه به خود ساختار و قواعد زبان و گفتمان هم راه یافته‌اند. یعنی قواعد و اصول زبان و نحوه‌ی بیان نیز تحت کنترل قرار می‌گیرند تا بتوانند براساس معیارهای اجتماعی و سیاسی مشخص، تمایز بین حقیقت و خطا را ایجاد کنند.

از دید فوکو، حقیقت و خطا نه به‌عنوان مفاهیمی ثابت، بلکه به‌عنوان نتایج بازی‌های زبانی و قواعد گفتمانی خاص شکل می‌گیرند. به عبارت دیگر، این نظام‌های گفتمانی و قواعد زبانی هستند که تعیین می‌کنند چه چیزی می‌تواند به‌عنوان حقیقت پذیرفته شود و چه چیزی خطا تلقی شود. این یعنی این‌که معیارهای حقیقت و خطا توسط شبکه‌ای از نهادها، قواعد و ساختارهای قدرت تعریف می‌شوند تا تعیین ‌کنند که کدام سخنان معتبر و پذیرفته‌شده و درست است و کدام یکی نادرست و نا بجا. بنابراین، زبان و گفتمان به‌گونه‌ای ساختار می‌یابند که تقابل بین حقیقت و خطا را تقویت نموده و آن را بازتولید کنند. این فرآیند باعث می‌شود برخی اظهارات مشروعیت یابند و برخی دیگر، حتا اگر مطابق با واقعیت باشند، به‌دلیل مغایرت با قواعد و معیارهای رایج طرد شوند. به‌طور خلاصه، منظور فوکو از انتقال تقابل حقیقت و خطا به زبان این است که زبان و گفتمان، به‌واسطه‌ی قدرت و قواعد ساختاری، به ابزاری برای کنترل و تفکیک حقیقت از خطا تبدیل می‌شوند.

فوکو در دوره‌ی مطالعات جینیالوژی‌اش صدق و کذب هر گذاره و تقابل حقیقت و خطا را در پرتوی قدرت مورد بررسی قرار می­دهد و می­گوید که هر رژیمی که مبتنی بر حقیقت است در واقع به‌گونه‌ای دارای نوعی قدرت نیز هست. و هر رژیمی مبتنی بر قدرت همیشه در پی خلق حقیقت است و این دو تا به هم وابسته هستند. فوکو در نهایت حقیقت را با قدرت پیوند تنگاتنگی داده و سعی می­کند که اراده‌ی معطوف به قدرت را در شیوه‌ی تفکر غربی برجسته نماید.

 دومین شیوه­ای را که فوکو به­عنوان کنترل درونی گفتار یا گفتمان در نظر دارد، شیوه­های درونی کنترل گفتار است. کاربرد هر دو شیوه­ی درونی و بیرونی گفتار برای یک انگیزه‌ای مشخص در نظر گرفته می‌شود که همان جلوگیری از بروز رخداد در گفتمان می‌باشد. به‌باور فوکو، اولین عنصر کنترل‌کننده‌ای درونی گفتار، تفسیر است و تفسیر چیزی­ است که به­گونه­ای از درون گفتار بر آن تحمیل شده و آن را محدود می­سازد. در دنیای تفسیر معمولا متون ادبی و دینی مورد تفسیر قرار می­گیرد و فوکو باورمند است که حتا متون علمی نیز تفسیرپذیر است. این حرف فوکو که باورمند است که تفسیر محدودکننده­ای گفتار است با باور عده­ای از هرمنوتیسن‌های مانند گادامر در تضاد قرار می­گیرد؛ زیرا گادامر باورمند است که تفسیر به­گونه­ای متن را آزاد می­کند و افق­های تازه­ای را در برابر متن قرار می­دهد. به‌باور گادامر، تفسیر، قرائت آزادی‌بخش از متن ارائه می­دهد، به‌گونه­ای که بتوانیم این متن را با تفسیر به تاریخ اکنون خویش پیوند بزنیم. گادامر برخلاف نظر فوکو بر این باور است که هدف اصلی تفسیر، کشف قصد مؤلف نیست، بل‌که فهم معنای متنی است که در زمان و مکان خاص خود پدید آمده است. برای گادامر تفسیر برای یک متن فرآیند پویا و تعاملی است. مفسر با متن وارد گفت‌وگو می‌شود و در این فرآیند، هم متن و هم مفسر متحول می‌شوند. به نظر گادامر، متن و مفسر، افق فهم خاص خود را دارند. در فرآیند تفسیر، این افق‌ها با هم درآمیخته و فهمی جدید و جامع‌تر پدید می‌آورد. بنابراین، از دید گادامر تفسیر یک فرآیند پایان‌ناپذیر است و فهم ما از متن، همواره در حال تغییر و توسعه است. از دید گادامر سنت تاریخی نقش مهمی در تفسیر دارد. ما متون را براساس سنت و پیش‌فرض‌های فرهنگی خود تفسیر می‌کنیم و این سنت‌ها بر فهم ما از متن تأثیر می‌گذارند. فهم به‌عنوان یک فرآیند پویا و مداوم هرگز به پایان نمی‌رسد.

فوکو اما تفسیر آزادی‌بخش از متن را رد می­کند. او باورمند است که هرچند تفسیر در صدد کشف یک معنای جدید از متن است، اما همواره اعتبارش را از بازگشت و وفاداری به متن به­دست می­آورد. اگر تفسیر قرائت آزادی‌بخش از متن داشته باشد این دیگر تفسیر نیست که نوعی نوآوری و بدعت نسبت به متن به شمار می‌رود. فوکو بر رابطه‌ی پیچیده بین قدرت و دانش تأکید می‌کند. او معتقد است که دانش تولیدشده در هر جامعه‌ای، محصول روابط قدرت است و لزوما به نفع گروه‌های دخیل در امر قدرت عمل می‌کند.

براساس همین باور، وی تفسیر را یک عمل محوری قدرت می‌داند که می‌تواند برای مشروعیت بخشیدن به برخی دیدگاه‌ها و سرکوب دیدگاه‌های دیگر استفاده شود. چنانچه قبلا نیز اشاره شد که فوکو بر نقش زبان در ساخت واقعیت اجتماعی تأکیدی زیادی دارد و معتقد است که زبان نه تنها ابزاری برای توصیف واقعیت، بل‌که ابزار شکل‌دهی به آن است.

به‌باور فوکو، تفسیر علی‌رغم معنای پنهانی که از متن کشف می­کند، مانع بروز رخداد در گفتمان نیز شده و سبب جلوگیری از ارایه­ای یک تفسیر مخرب از متن می­گردد. چون تفسیر باید به اصل سرچشمه اولیه علی‌رغم نو بودن برگردد. از این جهت برخلاف گادامر قایل نیست که ما با تفسیر، به یک متن جدید دست خواهیم یافت. روی این اصل است که تفسیر نمی­تواند افق تازه از متن را بروی ما باز نماید. از دید فوکو، در مورد تفسیر، بازگشت به متن اولیه بسیار مهم است و این همان موردی است که گفتمان را کنترل می­کند و مورد بازبینی قرار می­دهد.

از دید فوکو در کتاب «نظم گفتار»، دومین عنصری که گفتار یا گفتمان را از درون کنترل می­کند مؤلف است. مؤلف اصل وحدت‌ بخشی است که تکثر متون را از بین می­برد. به نظر او، مؤلف صرفا یک فرد خلاق و مستقل نیست که ایده‌های خود را به‌صورت آزادانه بیان کند، بل‌که او درگیر شبکه پیچیده‌ای از روابط قدرت و دانش است که بر تولید و توزیع آثارش تأثیر می‌گذارند. فوکو فعالیت‌های مؤلف در چارچوب نهادهایی مانند دانشگاه، انتشارات و رسانه‌ها که خود دارای قوانین و مقررات مشخصی هستند را، بر تولید و انتشار آثار مؤلف تأثیرگذار می‌داند. به‌عنوان مثال، یک نویسنده‌ی دانشگاهی ملزم است که آثار خود را مطابق با استانداردهای علمی و آکادمیک منتشر کند و این خود سبب جلوگیری از بروز عناصر رخداد در متن یک گفتمان می‌شود.

گفتمان‌ها در کنار ساخت‌های اجتماعی سبب می‌شود تا مؤلف اجبارا در چارچوب گفتمان‌های خاصی فعالیت ‌کند. گفتمان‌ها مجموعه‌هایی از مفاهیم، ایده‌ها و قواعدی هستند که در یک دوره‌ی زمانی و مکان خاص بر تولید دانش و معنا حاکم هستند. مؤلف نمی‌تواند به‌طور کامل از تأثیر گفتمان‌ها بر آثار خود بگریزد؛ زیرا حضور در قلمرو یک گفتمان شبیه زیستن در متن یک پارادایم است که عبور از آن مستلزم ضعف پارادایم موجود و ظهور یک رقیب قدرتمند است که بتواند به نیازهای موجود زمان پاسخ دهد. و ظهور این پارادایم نو نیز زمانی بسی طولانی را دربرمی‌گرد.

از آن‌جایی که فوکو بر رابطه‌ی تنگاتنگ بین قدرت و دانش تأکید می‌کند، به نظر او، دانش نه تنها توصیف‌گر واقعیت بل‌که سازنده‌ی آن است. مؤلفان به‌عنوان تولیدکنندگان دانش، در تولید و بازتولید روابط قدرت نقش بسزایی دارند. آنان با استفاده از زبان و مفاهیم خاص، می‌توانند ایده‌های خاصی را مشروعیت بخشیده و ایده‌های دیگر را سرکوب کنند. بنابراین، یکی از عواملی که سبب محدودیت مؤلف در امر انتشار متن در یک گفتمان می‌شود قدرت و دانش است. در کنار امور یادشده در امر محدودسازی نقش مؤلف، فوکو می‌گوید از آن‌جایی که سوژه (فرد) نیز محصول گفتمان‌ها و روابط قدرت است، مؤلف نیز به‌عنوان یک سوژه (فرد)، تحت تأثیر این روابط موجودیت یافته و به تولید آثار می‌پردازد. به عبارت دیگر، مؤلف از نظر فوکو نه تنها یک فرد مختار نیست، بل‌که ابزاری است که در خدمت تولید و بازتولید دانش و قدرت قرار دارد.

البته تردیدی نیست که هم مؤلف و هم تفسیر در کنترل درونی گفتار نقش زیادی دارند. فوکو معتقد است که در روند آزادسازی متن، نادیده گرفتن مؤلف دارای اهمیت زیادی است؛ زیرا متن دارنده‌ای حیات پویاتر نسبت به مؤلف است. هرچند نقش مؤلف گاهی انکارناپذیر است. دلایل کم‌رنگی نقش مؤلف در فهم متن و سپس نقش وی در کنترل گفتار را فوکو در هیأت موارد زیر قابل دید می‌داند: اول این‌که هر متنی در بستر یک یا چند گفتمان تولید می‌شود که هر کدام این گفتمان‌ها دارای قواعد بازی ویژه‌ی خودشان هستند. دوم این‌که گفتمان‌ها مجموعه‌ای از مفاهیم، قواعد و باورهای مشترک هستند که بر تولید و تفسیر معنا تأثیر می‌گذارند.

به‌باور فوکو، شبکه قدرت در تولید و توزیع دانش نقش بسیار کلیدی دارد. از آن‌جایی که مؤلف نیز در متن ساختار همین شبکه قدرت قرار دارد بدیهی است که آثار او تحت تأثیر روابط قدرت شکل بگیرد و همین امر سبب می‌شود تا با محدودشدن مؤلف، زمینه‌های کنترل گفتمان نیز از طریق وی مهیا گردد. ساختارهای اجتماعی مانند نهادهای آموزشی و رسانه‌ها نیز بر تولید و توزیع دانش تأثیر می‌گذارند و همین تأثیر سبب کنترل عناصر رخداد در درون یک گفتمان می‌شود. آخرین مورد از دلایل کم‌رنگی نقش مؤلف یا مرگ وی در بازخوانی متن، زبان است. فوکو ضمن این‌که زبان را ابزاری برای ساخت معنا می‌فهمد، آن را سازنده و توصیف‌کننده‌ی واقعیت‌ها نیز می‌داند.

سومین عاملی که از درون بر گفتمان‌ها تأثیر گذاشته و آن را کنترل می‌نماید نظام‌ها هستند. نظام‌ها از راه‌های مختلفی بر گفتمان تأثیر می‌گذارند تا از بروز عناصر رخداد در متن یک گفتمان جلوگیری به عمل آورد. و نیز نظام‌ها مشخص می‌سازد که چه موضوعاتی قابل بحث و بررسی هستند و چه موضوعاتی باید نادیده گرفته شوند و چه واژگان و مفاهیم مشخصی را برای توصیف واقعیت ارائه ‌دهند. این واژگان و مفاهیم، نحوه‌ی تفکر و درک ما از جهان را شکل می‌دهند. نظام‌ها در کنار تعیین موضوعات مورد بحث، کارکرد هنجارها و ارزش‌ها را نیز تعریف می‌کند تا بتواند بر نحوه‌ای تولید و تفسیر معنا تأثیر گذاشته و مشخص کند که چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است. نظام‌ها شبیه یک پارادایم خرد ناظر بر اعمال و کنش آدم‌ها عمل نموده و نقش‌های مختلفی را برای افراد در یک گفتمان تعریف می‌‌نمایند و این نقش‌ها، تعیین می‌کنند که چه‌کسی می‌تواند در مورد چه چیزی صحبت کند. چه‌کسی می‌تواند به چه چیزی دسترسی داشته باشد و چه‌کسی می‌تواند تصمیم‌گیری کند. و چه‌کسی باید از حوزه‌ی تصمیم‌گیری و فهم موضوع کنار گذاشته شود. و نیز همین نظام‌ها تعیین می‌کند که چه اطلاعاتی به چه کسانی و به چه شیوه‌ای منتقل شود. مجموعه‌ای این سازوکار نظام‌ها سبب می‌شود تا بر نحوه‌ی شکل‌گیری افکار عمومی و درک ما از واقعیت تأثیرگذار باشد.

فوکو در کتاب «نظم گفتار»، پس از چهار رویه­ی بیرونی و درونی کنترل گفتار، به سه رویه دیگر که کارکرد شبیه چهار رویه‌ای نخستین دارد می­پردازد. این رویه‌های سه‌گانه مربوط به شرایط تولید و توزیع گفتمان‌ها می­شود. هدف این سه شرط و عامل همانند عوامل قبلی که آز آن سخن گفته شد این است که دسترسی به گفتمان را منحصر و محدود به کسانی بکند که در خود گفتمان قید شده است. اولین این سه شرط یا عامل مناسک است. رعایت مناسک یعنی این‌که هر وقتی که یک گفتمان در معرض توضیح و بیان قرار گیرد، باید بر مبنی یک مناسک خاصی ارائه شود. یکی از عمده کارکرد مناسک تقدس بخشیدن به موجودیت گفتار و ایجاد مرز میان اهالی آن با عامه‌ای مردم است تا هرکسی هوس ورود به حوزه‌ی یک گفتمان را نکند. زیرا مناسک به‌گونه‌ای در صدد خلق واقعیت در درون یک گفتمان است که با تکرار مداوم و نمادین کردن برخی باورها و ارزش‌ها، آن‌ها را به‌عنوان حقیقت مسلم و غیرقابل ‌تغییر معرفی نمایند. این امر موجب می‌شود که گفتمان‌های مخالف یا متفاوت به‌عنوان یک پدیده‌ی غیرحقیقی و دشمن حقیقت تلقی شده و طرد گردند. از سوی دیگر، مناسک با تعریف هنجارها و ارزش‌ها، نحوه و روش رفتار افراد را تعیین نموده و آن را محدود می‌نماید. در نهایت این محدودیت سبب کنترل گفتمان از طریق محدود کردن گزاره‌های موجود در یک گفتمان و تعیین چارچوب برای بیان گفت‌وگو می‌گردد.

از سوی دیگر مناسک، با ایجاد احساس تعلق و همبستگی در افراد، هویت جمعی را در متن یک گفتمان شکل می‌دهند و این هویت جمعی بر گفتمان‌های غالب تأثیر می‌گذارد و گفتمان‌های مخالف را به حاشیه می‌راند. عملکرد مناسک تنها به موارد یادشده خلاصه نمی‌گردد. یکی دیگر از کارکردهای مناسک در محدودسازی گفتمان‌ها نمایش قدرت و مشروعیت‌بخشی است تا به روابط قدرت کمک کند. این امر به معنای کنترل گفتمان از طریق تعیین این‌که چه کسانی حق دارند صحبت کنند و چه دیدگاه‌هایی قابل‌قبول هستند، می‌باشد.

جوامع و انجمن­های سخن از دیگر عوامل محدودکننده­ی گفتمان­ها به شمار می‌روند. در قدیم عده­ای خاصی مانند مرشدان و پیران حق سخن گفتن را داشتند زیرا باور غالب این بود که این‌ها راز دار اند و فکر می‌کنند این سخن یک گنجینه است و سعی می­کردند دست کسی به آن نرسد. اگر هم دست کسی بیافتد باید طبق یک مناسک خاصی آن بخشی را که صلاح می­دانند باید به دیگران بگویند. به عقیده­ی فوکو، چاپ و پخش عصر جدید به‌گونه­ی جایگزین این مسأله شده است ولی باز هم محل چاپ و نشر و افرادی که دست به این کار می‌زنند، سبب می­شود که این گفتار محدود و کنترل گردد.

یکی دیگر از عواملی که در محدودسازی گفتمان‌ها مورد توجه زیادی قرار دارد مسأله­ای تصاحب اجتماعی است. این مسأله وظیفه دارد تا مشخص کند که ما چه­گونه سخنی را دریافت نموده و آموزش ­ببینیم. از دید فوکو، آموزش راه ورود به گفتمان است. بنابراین، نظام آموزشی در ساماندهی و نظم یک گفتمان و همچنین کنترل و نشر آن نقش بسزایی بازی می‌کند و طراحان نظام آموزشی در درون یک گفتمان دارای نقش بسیار قابل توجه هستند که توانسته‌اند این گفتارها را در نظام آموزشی بنیان بگذارند. از تصاحب اجتماعی در مرحله­های اولیه، به اتوریته­ی گفتار نیز تعبیر شده است. به‌گونه‌ی مثال، اگر از یک فرد صاحب نظر که نظریه‌هایش به‌گونه‌ی عموم مورد تأیید مجامع علمی و عمومی واقع شده است نقل قولی صورت بگیرد، این نقل دارای اتوریته‌ای است که ریشه در مقبولیت آن صاحب نظر دارد و ممکن است این گفتار به‌دلیل منبعش به‌صورت کلی مورد تأیید قرار گیرد، که در نتیجه گفتمان از نظر حقیقت و خطا چهره‌ی دیگری گرفته و به حقیقت تعریف‌شده در گفتمان نزدیک‌تر خواهد بود. روی همین اصل موجودیت شخصیت‌های کاریزماتیک در امر آموزش از اهمیت زیادی برخوردار است که نمایان‌گر ظهور وضعیت اتوریته در نظم آموزش است. بیان یک سخن از جانب یک شخص کاریزماتیک یک نوع ترس و احترام را نسبت به سخن بر جای می­گذارد که ما را وادار می­سازد که بر مبنای گفته­های او همین ترس و احترام را به خودمان در مورد گفتار احساس نموده و در برابر گفتمان مورد نظر اطاعت مطلق ناشی از یک ترس مقدس داشته باشیم. فوکو باورمند است که این موارد می‌تواند گفتمان را در هاله‌ای از تقدس و احترام قرار داده و ترس درونی را از تمرد نسبت به آن در وجود مان خلق می‌نماید.

گفتمان‌ها به شکل طبیعی خود میل به بقا دارد و همین امر سبب می‌گردد تا تمهیدات بسیار پیچیده‌ای برای حفظ حیاتش خلق نماید. ادیان، مذاهب و سیستم‌های ایدئولوژی بخشی بزرگی از گفتمان‌ها اند. و گفتمان‌ها برای بقای‌شان از هیچ نوع تلاشی در قالبی از رفتار خشونت‌بار گرفته تا ایجاد ترس ذهنی درونی در پیروانش دریغ نمی‌دارد. همین امر سبب می‌شود تا گفتمان‌ها پابرجا مانده و توجیهی به سطح و شیوه‌ی زیست دیگران نداشته باشد.  

ادامه دارد…