مقامات حکومت طالبان پیوسته میگویند که گفتارها و رفتارها و فعالیتهایی که مخالف شریعت نباشند، از نظر طالبان مجازاند و مشکلی ندارند. بر این اساس، هر فعالیتی را که ممنوع میسازند، میگویند «خلاف شرع» بود. از آنسو، اکثریت قاطع مردم افغانستان (بالای ۹۹ درصد) مسلماناند.
حال، اگر از این مسلمانان بپرسیم که «آیا به نظر شما فعالیتهای خلاف شرع باید جواز داشته باشند یا نداشته باشند؟»، فکر میکنید پاسخ اکثر شهروندان چه خواهد بود؟ برای یافتن پاسخ به این سوال نیازی به مطالعهی میدانی و سروی و مصاحبه نیست. میدانیم که اکثر مردم افغانستان فعالیتهای خلافِ شرع را قبول ندارند و مجاز نمیدانند. فقط کافی است کسی در افغانستان حاکم یا رییس دولت باشد و مثلا در یک مصاحبهی تلویزیونی بگوید:
«حکومت من کاری به دینداری و بیدینی مردم ندارد. من به عنوان رییس دولت در امور دینی و ایمانی شهروندان بیطرفم و بر این باورم که حکومت اساسا نقش دیگری دارد و کارش حمایت از دین یا مخالفت با آن نیست. در حکومت من یک آدم بیدین یا مخالف دین یا پیرو ادیان دیگر همان اندازه دارای حقوق شهروندی است که یک فرد مومن و دیندار مسلمان.»
مردم افغانستان در بارهی چنین رییس دولتی چه خواهند گفت؟
در افغانستان، اکثر مردم (به جز اقلیتی بسیار کوچک از تحصیلکردگان شهرنشین) حضور اسلام در تمام امور زندگی فردی و جمعی را از مسلمات پرسشناپذیر میدانند. برای آنان، این سوال که «آیا یک شهروند افغانستان باید متدین و مسلمان باشد؟» سوالی جنونآمیز است. مگر میشود در افغانستان به دنیا آمده باشید و مسلمان نباشید؟ بدتر از آن، کدام شهروند هوشیار و سالم میتواند بپذیرد که حاکم کشورش به دین مبین اسلام پابند نباشد و با جان و دل از اسلام و شریعت و مناسک و پیروان این دین حمایت نکند؟ برای اکثر شهروندان افغانستان اسلام یک حقیقت بداهتیافته است- مثل طلوع و غروب خورشید، مثل این که شبها آدمها به خانههای خود بر میگردند، مثل حرف زدن و غذا خوردن و خوابیدن و صورت خود را با دستهای خود شستن. به همین خاطر، وقتی میخواهند کسی از همین ملک را در موقعیتی بسیار دشوار قرار بدهند، از او میپرسند «تو مسلمان هستی؟ به خدا عقیده داری؟». پاسخ منفی به این سوالها از نادرات است. مثل این است که از کسی بپرسند «به نظر تو انسان دو پا دارد؟».
حال، همین دینی که ایمان داشتن به آن در میان عموم مردم این گونه مسلم و بدیهی است، قوانین و قواعد و مناسکی دارد که اگر رعایتشان نکنید، در مسلمانیتان خلل میافتد. در آن صورت، زندگی شما با «اشکالات شرعی» همراه است (چرا که شریعت مجموعهی همان قوانین و قواعد و مناسک است و شما از آن سرپیچی کردهاید). حکومتی که خود را مکلف میداند قوانین شرعی را تطبیق و پندارها، گفتارها و کردارهای مغایر با شریعت را تحریم کند، حکومت اسلامی است. تکلیف این حکومت همان امر به معروف است و نهی از منکر. این حکومت ناکارآمد است و شرحش میآید.
اما حکومت کارآمد چهگونه حکومتی است؟
حکومت کارآمد حکومتی است که وظایف محدود اما بسیار مهم برای تنظیم حیات اجتماعی را برای خود تعریف میکند. مثلا تامین امنیت شهروندان در برابر تهدیدهای داخلی و خارجی، حفاظت قانونی از حقوق مدنی برابر مردم، حمایت از حقوق بنیادین شهروندان در حوزهی آزادیهای فردی، امکانات صحی و نیازهای آموزشی. حکومت کارآمد نیازی نمیبیند که در همهی امور زندگی مردم دخالت و بر تمام شئون حیات فردی و جمعی مردم کنترل داشته باشد. چنان حکومتی بر باورهای درونی مردم نظارت نمیکند و برای تمام ذوقها، رفتارها، گرایشها و آرزوهای مردم قاعده و دستور وضع نمیکند. حکومت کارآمد دایما در روشها و رویکردها و سیاستهای خود تجدید نظر میکند یا آنها را مطابق با نیازهای زمانه بهروز میسازد. حکومت کارآمد از رویکردهای بیثمر یا زیانبار دست بر میدارد و روشها و سیاستهای بهتر و ثمربخش را میپذیرد و به کار میبندد. حکومت کارآمد قانون دارد، اما آمادگی تغییر مواد آن را نیز دارد و برای این تغییر از شهروندان نظر میخواهد. حکومت کارآمد بیشترین تمرکز خود را بر بهبود بخشیدن به وضعیت رفاهی شهروندان میگذارد و از مصرف کردن بودجههای ملی و حکومتی برای یکسانسازی عقاید و اندیشههای شهروندان اجتناب میورزد.
آیا حکومت اسلامی کارآمد نیست؟
حکومت اسلامی نمیتواند کارآمد باشد. به بیانی بهتر، به میزانی که یک حکومت «اسلامیت»ش غلیظتر است، کارآمدیاش کمتر خواهد بود. چرا؟ برای این که حکومت اسلامی، در صورتی که تنها به اسم اسلامی نباشد، برنامهها و سیاستهایش را بر مبناهای شرعی بنا میکند. این مبناهای شرعی در متون کانونی اسلام و سنت بزرگان و بنیانگذاران آن مشخص شدهاند و در زمانی بسیار دور هم مشخص شدهاند. حال، یک حاکم اسلامی در روزگار ما، که به آموزههای تشکیکناپذیر سنت شرعی وفادار است، نمیتواند حاکم اسلامی باشد و از شریعت اسلام عدول کند. از آن سو، اگر عدول نکند، حکومتش حکومت اسلامی است، اما دیگر به نیازهای دگرگونشوندهی جامعه و عصر پاسخ نمیدهد- این یعنی ناکارآمدی.
حکومت ملا هبت الله یک حکومت اسلامی است، اما کارآمد نیست؛ چون او برای اسلامی نگه داشتن حکومت خود چارهای ندارد جز این که آن را به چهارده قرن قبل برگرداند و کارآمدی آن را -در نتیجهی این بازگشت- برای مردم این عصر به صفر برساند. مردم افغانستان که عموما هم حکومت کاملا اسلامی میخواهند و هم از آن حکومت انتظار دارند که کاملا کارآمد باشد، در واقع یک ترکیب ناممکن را میخواهند. این خواست اجزایی دارد که با هم ناسازگار هستند. نمونهی عینیاش همین مسالهی زنان در افغانستان است. در تعلیمات اسلامی زن به صورت روشن موقعیتی درجه دو در خانواده و جامعه دارد و تابع مردان است. رهبر طالبان به همین تعلیمات استناد میکند. اکنون، اگر بر تعلیمات اسلامی در این زمینه تکیه کنیم، نتیجه همین میشود که نیمی از جامعه فلج بماند (ناکارآمدی)؛ اگر از تعلیمات اسلامی پیروی نکنیم و تحولات جهان مدرن را مبنا قرار بدهیم، آن وقت شما میتوانید آن نیمهی منزویشدهی جامعه را فعال کنید (کارآمدی)، اما قیمتش را هم باید بپردازید که همان کنار گذاشتن آموزههای مذهبی در این مورد است.
پس سوال این است: مردم افغانستان میخواهند حکومتشان بیشتر مشغول حل کردن مشکلات دنیویشان باشد یا نگران سعادت اخرویشان؟ اگر کسی بگوید هردو را میخواهیم، نشان می دهد که در این باب هرگز فکر عمیقی نکرده است.