ناجیه (نام مستعار) ۲۲ ساله و دانشجوی پیشین یکی از انستیتوتهای صحی در مزار شریف، هیچگاه تصور نمیکرد که سرنوشتش در یک بازی قمار رقم بخورد. اما دو سال پیش، پدرش در قمار ۳۰۰ هزار افغانی را باخت. وقتی نتوانست بدهی خود را بپردازد، تصمیم گرفت که دخترش را بهعنوان بهای این شکست، به فردی که در قمار پیروز شده بود، بسپارد.
ناجیه در صحبت با روزنامه اطلاعات روز، شبی را به یاد میآورد که پدرش به او گفت باید با مردی ۴۵ ساله ازدواج کند، بیآنکه حقی برای اعتراض داشته باشد.
ناجیه، مادرش را هفت سال پیش از ازدواج، براثر بیماری از دست داده بود و همراه با یک خواهر و سه برادر کوچکتر از خود زندگی میکرد. نبود مادر، بهگفتهی ناجیه، باعث شد که هیچکس نتواند جلو این ازدواج را بگیرد.
او میگوید: «ارزش من همینقدر بود که در قمار معامله شوم؟ پدرم سر سه لک افغانی قمار زد و باخت. هیچ پولی نداشت که پرداخت کند؛ چون همهچیزش را پیش از این در قمار از دست داده بود. آخرین داراییاش من بودم و مرا هم باخت. زندگیام را، مثل زندگی خودش، نابود کرد.»
پس از ازدواج، ناجیه از پدرش کینه در دل دارد و میگوید که هیچگاهی او را نمیبخشد؛ «وقتی شنیدم که قرار است با مردی آن قدر کلانسنتر از خود عروسی کنم، حس کردم زمین زیر پایم میلرزد. هیچ وقت تصور نمیکردم پدری که فکر میکردم همیشه پشتم میباشد، برایم بگوید در قمار باختمت و در برابر پول باختهشده تو را به آن مرد دادم. به مردی که نمیشناختم و سنوسالش مثل پدرم بود. اول باور نکردم ولی پدرم دوباره تکرار کرد. چیغ زدم و گریه کردم ولی هیچ توجهی به وضعیت من نکرد.»
مراسم ازدواج ناجیه چند روز پس از باخت قمار پدرش برگزار شد، اما محفل شبیه ازدواج نبود. او را در سکوت عروس کردند. او میگوید که پدرش برای فرار از حرفهای مردم و خجالتزده از اینکه دخترش را در قمار باخته است، کسی را در عروسی خبر نکرد و حتا لباس عروسی بر تن او نکردند.
شوهر ناجیه پیش از این ازدواج کرده و از ازدواج قبلیاش سه فرزند به سنوسال ناجیه دارد؛ «وقتی برای بار اول آن مرد را دیدم، فکر کردم زندگیام تمام شده است. مرد چاقی که سناش خیلی بزرگتر از من بود. نکاح ما را بستند ولی نمیخواستم با آن مرد به خانهاش بروم. پیش پدرم گریه کردم که مانع شود ولی پدرم گفت کار از کار گذشته. مردی که فعلا شوهرم است، دستم را گرفت و من را با زور به خانهاش برد.»
ناجیه میگوید که نخستین شب پس از محفل عروسی، همسرش برایش هشدار داده است که باید به همهی حرفهایش گوش کند تا بدون کدام مشکل زندگیشان دوام پیدا کند. او اینگونه حرفهای شوهرش را در آن شب تکرار میکند؛ «اتفاقی است که افتاده. حالا زن من هستی و بهخاطر اینکه هم تو خوش باشی و هم من باید این واقعیت را بپذیری.»
ناجیه میگوید که پس از ازدواج، هیچگاهی شوهرش بهعنوان انسان به او نگاه نکرده است و اگر کوچکترین مخالفتی با همسرش کرده، جوابش فقط یک چیز بود: لتوکوب با مشت، لگد و سیلی.
شوهر ناجیه او را از تحصیل هم محروم کرد. او دانشجوی سمستر دوم قابلگی در یکی از انستیتوتهای خصوصی شهر مزار شریف بود؛ «دلم میخواست تحصیل خود را ادامه بدهم. شخصیتی برای خودم شوم. اما در یک لحظه، همهچیز را از من گرفتند. رویاها و آرزوهایم را گرفتند و یک زندگی پر از مشقت و درد را برایم دادند.»
اینک ناجیه دختر دوماهه دارد، اما تولد این دختر هم نتوانسته است که باعث شود همسرش با او با مهربانی برخورد کند. او میگوید: «من هیچ وقت انتخابی نداشتم و روی خوشی را ندیدم. نه وقتی که در خانهی پدرم بودم که من را در قمار باخت و نه وقتی که به خانهی شوهرم آمدم. زنی که کار شوهرش قمار زدن باشد، روی خوشی را چه قسم ببیند؟ اگر در قمار ببازد، دیگر روزها روی خوشی را نمیبینیم. سر کوچکترین چیز مثل اینکه گریه طفل را خاموش کرده نمیتوانی یا چرا غذایت بدمزه است، من را لتوکوب میکند.»
در افغانستان، آمار ازدواجهای اجباری و زیر سن همچنان بالا است و دختران زیادی، همچون ناجیه، راه گریزی از این سرنوشت ندارند. آنان محکوم به زندگی با مردانی هستند که نه به آنان عشق و محبتی دارند و نه تفاهمی، درحالیکه اختلاف سنیشان نیز چشمگیر است.
اکنون، تحت حاکمیت طالبان که زنان و دختران از بسیاری از حقوق خود محروم شدهاند، تعداد ازدواجهای اجباری و زیر سن بیشتر شده است. درحالیکه هیچ نهاد حقوقی و حامی زنان در افغانستان برای حمایت از این دختران فعالیتی ندارد، طالبان نیز حضور قاضیهای زن، دادستانها و وکلای مدافع زن را در نهادهای عدلی و قضایی ممنوع کردهاند.