پدیدارشناسی انحطاط در آثار «اکیرا Akhira»

نویسنده: منیر ستانکزی

مقدمه

واژه، میدان مقاومت یا ابزار ابتذال؟ در جهانی که سرعت، اتصال و انتقال لحظه‌ای معناها به پدیده‌ای عادی بدل شده است، ادبیات نه‌تنها از جایگاه کلاسیک خود فاصله گرفته، بلکه در بسیاری موارد، به ابزاری برای بازتولید سطحی‌ترین لایه‌های روان آدمی بدل شده است. ما در دورانی زندگی می‌کنیم که در آن، تمایز میان اثر ادبی و محتوای مصرفی در حال فروپاشی ا‌ست. دیگر مرز میان نویسنده و تولیدکننده‌ی محتوا روشن نیست؛ دیگر واژه‌ها حامل درد، تجربه و معنا نیستند، بلکه زینت‌افزارهایی ‌اند برای تزیین خلاء. در چنین بستری است که پدیده‌هایی چون «اکیرا» پدیدار می‌شوند: نویسنده‌ای نه به قصد گفت‌وگو با جان انسان، بلکه در پی تصاحب سطحی‌ترین احساسات او.

اما پرسش این است که چگونه چنین پدیده‌ای در جهان امروز نه‌تنها به‌وجود می‌آید، بلکه با استقبال گسترده مواجه می‌شود؟ پاسخ این پرسش، ما را به سمت واکاوی چندوجهی از نسبت ادبیات، مصرف، گفتمان، سوژه، و نهادهای فرهنگی در عصر دیجیتال رهنمون می‌سازد. این مقاله تلاشی ا‌ست برای تحلیل چندلایه‌ی این پدیده، در افق مفهومی جهان پسا‌مدرن و اقتصاد عاطفه‌محور.

اکیرا، روایت‌گر یا بازتولیدگر اندوه بی‌مقدار؟

اکیرا نه راوی تجربه‌ای منحصربه‌فرد است و نه جست‌وجوگر معنا در دل درد. آنچه در آثار او دیده می‌شود -از «۳۵۶ روز بدون تو» تا «سین کردی ولی جواب ندادی»- چیزی جز بازنویسی بی‌وقفه و تکرارشونده‌ی اندوهی عقیم نیست. این متون، نه به‌دلیل محتوای عاشقانه‌ی‌شان، بلکه به‌خاطر شیوه‌ی مواجهه‌ی‌شان با عاطفه، شایسته‌ی نقد اند. آن‌ها نه درد را می‌شکافند، نه ما را به ریشه‌های فقدان می‌برند، نه امکان بازیابی را می‌جویند. بلکه صرفا در چرخه‌ای سمی، تروما را تزیین می‌کنند و اندوه را به زیور کلمات شاعرانه و بی‌مصرف می‌آرایند، اما در ادبیات اصیل، تجربه‌ی رنج وسیله‌ای‌ است برای گشودن معنا.

از تراژدی‌های یونانی تا آثار داستایفسکی، دوبالزاک، و تورگنف و نیز معاصرانی چون رهنور دزریاب و عباس معروفی، درد انسان بستری ا‌ست برای طرح پرسش‌های بنیادین هستی‌شناختی. اما در ادبیات سطحی و بازاری چون آثار اکیرا، درد نه سوژه‌ی پرسش، بلکه سوژه‌ی تزیین است. متن او تلاش نمی‌کند چیزی را بفهمد یا بفهماند. بلکه تنها در پی آن است که همدردی ظاهری مخاطب را تحریک کند و او را در چرخه‌ی مصرف مجدد این اندوه نگه دارد.

اکیرا از درد سخن می‌گوید، اما نه چون انسان اندیشمندی که از طریق رنج، به معنا نزدیک شود؛ بلکه همچون صنعتگری که از زخم، کالای ادبی تولید می‌کند. زخم در این آثار، نه تجربه‌ای درونی، که ابژه‌ای بیرونی برای لذت مخاطب است. نوعی پورنوگرافی عاطفی. مخاطب قرار نیست درد را بفهمد یا آن را پشت سر بگذارد، بلکه تنها قرار است بار دیگر، با آن همذات‌پنداری کند و آن را در ذهن و روان خود جاودانه کند. آنچه حاصل می‌شود، چیزی جز اسارت روانی نیست.

در فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم، مواجهه‌ی انسان با رنج، مقدمه‌ای‌ است برای آگاهی از خویشتن. اما در گفتمان اکیرا، درد ابزاری‌ است برای گریز از خویشتن. زخم، تکرار می‌شود؛ نه برای شفا، بلکه برای تثبیت. مخاطب در متن باقی می‌ماند، بدون آن‌که افقی برای عبور یا گذار داشته باشد. در این معنا، آثار اکیرا نه‌تنها یأس‌زا هستند، بلکه ضدآگاهی ‌اند.

جهانی‌شدن و فروپاشی سوژه

ما در دوران پسا‌حقیقت و فراتجربه زندگی می‌کنیم؛ جهانی که در آن، سرعت و ظاهر، جای عمق و تأمل را گرفته است. مخاطب عصر جهانی‌شدن، به‌دلیل فشارهای روانی، سیاسی و اقتصادی، به‌شدت نیازمند روایت‌هایی‌ است که او را از رنج زیستن رها کند، ولو موقت و فریب‌کارانه. اما به‌جای آن‌که به ادبیاتی متعهد، تفکربرانگیز و التیام‌بخش روی آوریم، به دام نویسندگانی چون اکیرا می‌افتیم که نه مرهم‌ اند، نه پیام‌آور. آنان تنها توانسته‌اند جای خالی معنا را با زرق‌وبرق جمله‌های شاعرانه‌ی تلخ پُر کنند. جهانی‌شدن، با تمام امکانات ارتباطی‌اش، ما را از خویش دور کرده است. ما در فضایی زندگی می‌کنیم که معناهای سطحی و هیجانات لحظه‌ای جای تحلیل‌های عمیق را گرفته‌اند. ادبیات در چنین فضایی یا باید علیه این سطحیت مقاومت کند، یا در آن حل شود. آثار اکیرا نمونه‌ی بارز نوع دوم ‌اند: ادبیاتی که به‌جای نقد واقعیت، در خدمت تثبیت واقعیت رنج‌آلود مدرن عمل می‌کند.

تحلیل گفتمان اکیرا؛ واژه در خدمت سکون

از منظر گفتمان‌شناسی، متون اکیرا در قلب گفتمانی تنفس می‌کنند که در آن، واژه نه ابزار روشنگری که وسیله‌ای برای بی‌حرکتی است. واژه‌ها در این متون، همانند آمپول‏های ارزان و قانونی مرفین ‌اند: مسکن‌هایی برای دردهایی که خود نتیجه‌ی بی‌حرکتی ‌اند. گفتمان اکیرا، نه به‌دنبال کشف است، نه به‌دنبال حقیقت؛ بلکه در پی تثبیت سوژه‌ای‌ است که از درون تهی شده و این تهی‌بودگی را به‌مثابه‌ی معنا، بازنمایی می‌کند. در این گفتمان، فرد هیچ‌گاه به مرحله‌ی کنش نمی‌رسد. او صرفا احساس می‌کند، رنج می‌برد و دلتنگ می‌شود، اما هیچ‌گاه به درک ساختارهای اجتماعی، تاریخی یا روانی‌ای که منشأ این دردها است نمی‌رسد. این دقیقا همان چیزی‌ است که فوکو در تحلیل «قدرت نرم» از آن سخن می‌گوید: سلطه‌ای که نه با سرکوب، بلکه از طریق تولید معنا اعمال می‌شود. مخاطب آثار اکیرا، در عین آزادی، عمیقا اسیر است؛ چرا که در زنجیر زبانی‌ گرفتار شده که او را صرفا به‌عنوان یک «احساس‌کننده» بازتولید می‌کند، نه «اندیشنده» و نه «کنش‌گر».

در نگاه فوکویی، زبان همواره ابزاری برای قدرت است، و متون اکیرا، در همین چارچوب، نهادهایی هستند که خواننده را به اطاعت وامی‌دارند؛ اطاعتی که از بیرون تحمیل نمی‌شود، بلکه از درون نشأت می‌گیرد. مخاطب، خود داوطلبانه به این واژه‌ها پناه می‌برد؛ واژه‌هایی که چون پتوی گرمی بر سرش می‌افتند، تا دیگر بیدار نشوند و در همان چرخه‌ی تکراری زخم و آه باقی بمانند. اکیرا با سبک منحصربه‌فردش زبان را از وظیفه‌ی اصلی‌اش «گشودن افق‌ها» تهی می‌سازد و آن را به ابزاری برای تثبیت وضعیت موجود بدل می‌کند. در گفتمان او، واژه‌ها هیچ افقی نمی‌گشایند، بلکه درهای درک و تحول را یکی‌یکی می‌بندند. این همان چیزی‌ است که رولان بارت «مرگ مؤلف» نمی‌نامید، بلکه آن را مرگ خواننده می‏خواند؛ چرا که خواننده، به‌جای خوانش فعال، به تکرار منفعلانه‌ای از احساسات بی‌ریشه دچار می‌شود.

در متون اکیرا، اندوه، نوعی پوزیتیویسم عاطفی پیدا می‌کند؛ گویی تنها چیزی که هست، اندوه است و بس. هیچ زمینه‌ی تاریخی، هیچ ریشه‌ی روانکاوانه، و هیچ چشم‌انداز رهایی‌بخشی مطرح نمی‌شود. مخاطب، در موقعیت سوژه‌ای گرفتار است که به‌جای عبور از رنج، آن را در آغوش می‌کشد، در آن زندگی می‌کند و در نهایت، با آن یکی می‌شود.

از منظر لاکانی، متون اکیرا، ژوئیسانس اندوه را بازنمایی می‌کنند: لذتی از رنج، از باقی ماندن در زخم، از شکاف با دیگری. مخاطب، در این وضعیت، به‌جای رسیدن به «دیگری بزرگ» که بتواند معنای عمیق‌تری را بیافریند، در چرخه‌ی ابدی «منِ زخمی» باقی می‌ماند. واژه‌ها به او فرصت شکایت می‌دهند، اما نه شکایت سیاسی، نه فریاد هستی‌شناختی؛ بلکه زمزمه‌ای مظلومانه که فقط خود می‌شنود و هرگز فراموش نمی‏کند. به تعبیر لاکانی متن، به‌جای آن‌که در مخاطب میل به حرکت ایجاد کند، او را در وضعیت تعلیق نگه می‌دارد. مثل بیماری که برای درمان نیامده، بلکه برای آن‌که در نقش بیمار باقی بماند. این‌جا، زبان درمان نیست، خواب‌آور است. واژه‌ها همدرد نیستند، مسکن‌ اند. و همان‌طور که هر مسکن، در بلندمدت وابستگی و بی‌حسی می‌آورد، این زبان نیز مخاطب را از درک درد واقعی و راه‌های گریز از آن محروم می‌کند.

اکیرا با ظرافتی خنثا‌کننده، سوژه را در مرز میان همدردی و بی‌عملی معلق نگه می‌دارد. این‌جا، گفتمان نه به‌مثابه‌ی قدرتی برای حرکت، که به‌مثابه‌ی قفلی برای انفعال عمل می‌کند. گفتمان اکیرا، «زبان اندوه» را با «زبان سکون» یکی می‌گیرد؛ و این دقیقاً همان‌جا است که مخاطب، نه قربانی محض، بلکه همدست است و در نهایت، این سکوت‌های پوشیده‌شده با واژه‌های زیبا، این بی‌حرکتی‌هایی که در جلد ادبیات عرضه می‌شوند، چیزی جز بازتولید ابتذال نیستند. ابتذالی که نه از ضعف نویسنده، بلکه از سازوکار گفتمان‌سازی نشأت می‌گیرد که عاطفه را از کنش جدا کرده، زبان را از حقیقت تهی ساخته، و مخاطب را از آینده محروم کرده است.

مخاطب، همدست یا قربانی؟

مخاطب آثار اکیرا، پیش از آن‌که جوینده‌ی معنا یا حقیقتی در متن باشد، بازتابی از بحرانی‌ است که مدرنیته‌ی متأخر در درون انسان معاصر پدید آورده است. انسانی که از خویشتن تهی شده، از مواجهه‌ی صادقانه با خویش ناتوان گشته، و در این خلاء معنایی، به نخستین پناهگاه عاطفی‌ای در دسترس پناه می‌برد؛ هرچند آن پناهگاه چیزی جز سرپناهی پوشالی بر توده‌ای از زخم‌های مصنوعی نباشد. مخاطب اکیرا نه در پی آن است که زخم‌هایش را درمان کند، بلکه در جست‌وجوی زبانی‌ است که آن زخم‌ها را توجیه، رمانتیزه و تداوم ببخشد.

آثار اکیرا، با بهره‌گیری از واژگان تراژیک سطحی و ساختار روایی تکراری، نوعی پناهگاه کاذب می‌سازند؛ پناهگاهی که مخاطب در آن خود را قربانی می‌بیند، بی‌آن‌که درک تاریخی، سیاسی، یا وجودی از آن «رنج» داشته باشد. این‌جا اندوه، نه نتیجه‌ی زیستن، که ابزاری برای مصرف است. مخاطب اکیرا در یک دور باطل گرفتار شده: او رنج می‌خواند، رنج می‌طلبد، رنج را تأیید می‌کند، و به رنج مشروعیت می‌بخشد؛ بی‌آن‌که هیچ‌گاه بتواند از آن عبور کند.

این مخاطب، به تعبیر فوکو، سوژه‌ای‌ است که از طریق زبان بازتولید می‌شود؛ اما نه زبانی مولد معنا، بلکه زبانی که اندوه را نُرمالیزه کرده، سکون را فضیلت می‌سازد و ضعف را به زیبایی بدل می‌کند. او نه حقیقت را جست‌وجو می‌کند، نه نجات را، بلکه دنبال شریک‌هایی در اندوه خویش است؛ و این شریک‌ها را در قالب سطرهایی می‌یابد که با ظرافتی ظاهری، سرنوشت عاطفی او را تکرار می‌کنند، اما این تکرار، نجات نمی‌آورد؛ زیرا آیینه‌ای که اکیرا پیش روی مخاطب می‌نهد، شکسته است. آیینه‌ای ا‌ست که جز تصویر تکه‌تکه‌ی یک قربانی تسلیم‌شده، چیزی بازتاب نمی‌دهد. مخاطب، به‌جای ترمیم، به تماشا می‌نشیند؛ به‌جای تحول، به تأثر بسنده می‌کند. بدین‌سان، او نه‌تنها مصرف‌کننده‌ی اندوه، بلکه مشارکت‌کننده در بازتولید ابتذال است.

در پس این گرایش، ساختار بزرگ‌تری نهفته است: ساختاری که عاطفه را کالایی می‌سازد، سوگواری را الگویی رفتاری معرفی می‌کند، و عجز را به زبان مسلط فرهنگی بدل می‌سازد. خواندن آثار اکیرا، بیش از آن‌که تجربه‌ای ادبی باشد، نوعی مناسک جمعی‌ است؛ مناسکی که در آن، اندوه قربانی‌شدن، جای شناخت و کنش را می‌گیرد و این مخاطب، با هر بار بازگشت به این متون، به‌جای پیشروی در مسیر خودسازی، بیشتر در گودال خودفرسایی فرو می‌رود. او هرچه بیشتر می‌خواند، کم‌تر می‌فهمد؛ و هرچه کم‌تر می‌فهمد، بیشتر تمایل دارد در نقش قربانی باقی بماند. زیرا قربانی بودن، در جهان اکیرا، جذاب است، زیبا است، و مهم‌تر از همه، ساده‌تر از آن است که بخواهی ایستاده درد را تحمل کنی و عبور کنی.

به این ترتیب، مخاطب آثار اکیرا، هم قربانی است و هم همدست: قربانی چرخه‌ای از معناهای ساختگی، و همدست در استمرار گفتمانی که رنج را تقدیس می‌کند، بی‌آن‌که از آن افق رهایی بیافریند. فاجعه، دقیقا در این‌جا است؛ جایی که واژه‌ها، نه برای بیدار کردن، که برای خفتن آمده‌اند، و مخاطب، نه برای دگرگونی، که برای باقی‌ماندن.

نهادهای فرهنگی و رسانه‌های اجتماعی

اکیرا به تنهایی مسئول این وضعیت نیست. نهادهای فرهنگی، پلتفرم‌های نشر دیجیتال، الگوریتم‌های مبتنی بر کلیک و لایک، و نظام آموزشی غیرنقادانه، همگی در شکل‌گیری و تثبیت چنین پدیده‌ای نقش دارند. رسانه‌های اجتماعی، با تقویت محتوای عاطفی و پرفشار، زمینه‌ساز محبوبیت آثاری شده‌اند که به‌جای معنا، احساس گذرا را عرضه می‌کنند. پلتفرم‌های آنلاین، نه به‌دلیل کیفیت اثر، بلکه به‌دلیل «میزان واکنش‌برانگیزی» آن را تبلیغ می‌کنند. در این فضا، اثر اکیرا واجد تمام خصایص «محتوای وایرال» است: احساسات شدید، داستان ساده و امکان همذات‌پنداری بی‌زحمت. این‌گونه است که جایگاه نویسنده نه از مسیر اندیشه، بلکه از مسیر واکنش‌ها تثبیت می‌شود.

نتیجه

ادبیات در معنا و رسالت تاریخی‌اش، همواره نوعی دعوت به تأمل بوده است. دعوت به رویارویی با خود و جهان. نویسنده‌ی اصیل، هرگز درد نمی‌فروشد؛ بلکه از طریق نوشتن، جهان را دوباره می‌سازد، حتا اگر به قیمت ویران کردن تمام باورهای مخاطب تمام شود. در این معنا، اکیرا نه نویسنده است، نه آفریننده؛ او صرفا یک بسته‌بند عاطفه است؛ پدیده‌ای حاصل اقتصاد توجه و فرهنگ مصرف‌گرایی عاطفی. ما نیازمند ادبیاتی هستیم که قدرت پرسش داشته باشد؛ ادبیاتی که ترس را بشکند، نه آن‌که آن را به‌رسمیت بشناسد. ادبیات باید تجربه را بسازد، نه آن‌که آن را تکرار کند. آنچه در متون اکیرا می‌بینیم، شکلی از تکرار مکانیکی تجربه‌ی زخم است، بدون هیچ‌گونه ظرفیت رهایی‌بخش. این، خیانت به ذات ادبیات است.

ما باید با بازگشت به صور فاخر ادبیات و عبور از زباله‌دان واژه‌ها، از این چرخه‌ی تباه‌کننده عبور کنیم. نه‌تنها با نقد اکیرا، بلکه با فهم عمیق‌تر از نقش مخاطب در تثبیت این چرخه. مخاطب مسئول است! خواننده‌ی آثار سمی، نه‌تنها قربانی، که شریک جرم است. اگر می‌خواهیم دوباره به واژه‌ها زندگی ببخشیم، باید نگاه‌مان به ادبیات را تغییر دهیم: از مصرف به تأمل، از تسلیم به تفکر، و از غرق‌شدن در زخم به جست‌وجوی درمان و معنا. ادبیات باید رهایی‌بخش باشد. اما برای رهایی، ابتدا باید جرأت مواجهه با حقیقت را داشت. و حقیقت آن است که آثار اکیرا، ما را به بند می‌کشند؛ در لباسی از واژه، اما در خدمتی به سکوت و سکون و این، فاجعه‌ای‌ است که اگر در برابرش سکوت کنیم، واژه‌ها را برای همیشه از دست خواهیم داد.