نویسنده: منیر ستانکزی
مقدمه
در تاریخ معاصر روابط بینالملل، بر اساس یک تعبیر ایدهآل، دیپلماسی همواره بهعنوان ابزار اصلی حل منازعه میان دولتها خوانده شده است. اما وقتی پای قدرتهای بزرگ در سایهی پارادایم واقعگرایی وسط باشد -بهویژه کشوری چون ایالات متحده امریکا که هم منابع بیکران نظامی دارد، هم نفوذ رسانهای بیبدیل، و هم جایگاه کلیدی در نظام اقتصاد جهانی- دیپلماسی گاه به ابزاری برای فریب، زمانخریدن، و در نهایت براندازی نرم یا سخت طرف مقابل تبدیل میشود. دو نمونهی بارز و در عین حال دردناک این سناریو، سرنوشت عراق صدام حسین و تجربهی جمهوری اسلامی ایران در مذاکرات هستهای «برجام» هستند و در هر دو مورد، ایالات متحده خود را بهعنوان بازیگری معرفی میکند که بهدنبال صلح، مهار تهدید، و جلوگیری از گسترش سلاحهای کشتار جمعی است. اما واقعیتها چیز دیگری میگویند. در عراق، صدام حسین به امید گریز از جنگ و اثبات همکاریاش، هزاران صفحه سند فنی، علمی و نظامی را در اختیار آژانس بینالمللی انرژی اتمی و سپس امریکا قرار داد. اما همین اسناد، بعدها در رسانهها بهعنوان «شواهدی از طفرهروی، دروغ و تهدید» بازنمایی شدند. در نتیجه، عراق بهزودی هدف یک حملهی تمامعیار قرار گرفت که نهتنها رژیم حاکم را سرنگون ساخت، بلکه ساختار دولت، ارتش، اقتصاد و هویت ملی آن کشور را نیز دستخوش فروپاشی کرد.
در مورد ایران نیز، پس از سالها تحریمهای گسترده، فشارهای چندجانبه، ترور دانشمندان هستهای و تهدیدات پیاپی، کشور وارد مسیری شد که به توافق برجام منتهی گردید. اما برخلاف انتظار، این توافق نهتنها پاداشی برای حسن نیت ایران نداشت، بلکه با خروج یکجانبهی امریکا در دوران ترامپ و بازگشت تحریمها، ضربهای عمیق به اعتماد عمومی و اقتصاد ملی ایران وارد کرد.
بنابراین، سؤال اصلی این مقاله این است: آیا مذاکره با امریکا، بهویژه برای کشورهایی که با آن اختلاف ساختاری یا ایدئولوژیک دارند، واقعا به صلح منجر میشود؟ یا اینکه مذاکره، پوششی هوشمندانه برای تحقق اهداف سلطهجویانه است؟ در این مقاله تلاش میشود با استفاده از نظریات علم سیاست مانند رئالیسم تهاجمی (جان میرشیمر)، نظریهی بازی، و سازهانگاری، این دو پرونده را با هم مقایسه کنیم. همچنین اسناد، اظهارات و رویدادهای تاریخی مرتبط با عراق و ایران به دقت بررسی خواهد شد تا الگویی روشن از رفتار امریکا در برابر دولتهای «نامطلوب» به تصویر کشیده شود.
بخش اول: تحلیل سیاست خارجی امریکا با تکیه بر نظریات رئالیسم تهاجمی، سازهانگاری و نظریهی بازی
تحلیل رفتار ایالات متحده در مواجهه با کشورهایی چون عراق و ایران، بدون تکیه بر چارچوبهای نظری علوم سیاسی، تصویری ناقص و سطحی خواهد داشت. برای آنکه درک عمیقتری از اهداف، ابزارها و محاسبات استراتژیک امریکا بهدست آوریم، سه نظریهی مهم را بهعنوان چارچوب تحلیلی برمیگزینیم: رئالیسم تهاجمی، نظریهی بازی، و سازهانگاری.
۱. رئالیسم تهاجمی (Offensive Realism)
رئالیسم تهاجمی، شاخهای از نظریهی رئالیسم در روابط بینالملل است که توسط جان میرشایمر (John J. Mearsheimer) مطرح شده و ادعا میکند که در یک نظام بینالمللی آنارشیک، قدرتهای بزرگ همواره بهدنبال افزایش نسبی قدرت خود هستند، چرا که امنیت کامل، ناممکن و رقابت، اجتنابناپذیر است و بر اساس همین نظریه، امریکا تنها در صورتی به کشوری اجازه میدهد به توسعهی پایدار برسد که آن کشور همسو با منافع ژئوپلیتیکی واشنگتن باشد. هرگاه کشوری همچون ایران یا عراق، سیاستی مستقل از هژمونی امریکا اتخاذ کند، حتا اگر هیچ تهدید نظامی مستقیمی نداشته باشد، باز هم بهعنوان یک تهدید امنیتی تعبیر خواهد شد.
در چارچوب رئالیسم تهاجمی، برجام نه بهعنوان توافقی برای صلح، بلکه بهمثابهی تاکتیکی برای مهار موقت برنامهی هستهای ایران و سپس بازطراحی فضای فشار دیده میشود. همانطور که خروج امریکا از این توافق نشان داد، هدف ایالات متحده از ابتدا ایجاد تعادل به نفع خود و افزایش فضای مانور ژئوپلیتیکی در خاور میانه بود، نه لزوما حل بحران.
در مورد عراق نیز، نابودی ارتش و زیرساختهای تسلیحاتی این کشور، هدفی رئالیستی برای تثبیت برتری نظامی اسرائیل و کاهش قدرت منطقهای اعراب بود، نه نگرانی از سلاحهای کشتار جمعی که بعدها اثبات شد، وجود خارجی نداشتند.
۲. نظریهی بازی (Game Theory)
نظریهی بازی در علوم سیاسی، به بررسی تصمیمگیری استراتژیک بازیگران در یک چارچوب تعامل دوجانبه میپردازد. در روابط ایران و امریکا، یا عراق و امریکا، این نظریه توضیح میدهد که حتا اگر یکی از طرفین حسن نیت نشان دهد، اگر طرف مقابل بیاعتماد باشد، همکاری شکل نمیگیرد.
مثال کلاسیک «معضل زندانی» (Prisoner’s Dilemma) در مورد عراق بهوضوح صدق میکند: صدام حسین در سالهای پایانی، بازرسان آژانس انرژی اتمی را به کشور راه داد و اطلاعات وسیعی را در اختیار آنان گذاشت. اما امریکا این اقدام را نشانهی «ضعف» تلقی کرد و نه حسن نیت. در نهایت، همکاری عراق به نفعش تمام نشد؛ چرا که بازیگر مقابل (امریکا) تصمیم خود را برای اقدام نظامی گرفته بود و صرفا بهدنبال مشروعیتسازی از طریق اطلاعات بود.
در مورد ایران نیز، برجام مثالی از یک بازی نابرابر است: ایران در مقابل تعهدات فنی و شفافسازیهای متعدد، انتظار کاهش تحریمها و گشایش اقتصادی را داشت. اما طرف مقابل (امریکا) با تغییر دولت، قواعد بازی را بهم زد و نشان داد که در این مدل تعامل، اعتماد، کالایی کمیاب و شکننده است.
۳. سازهانگاری (Constructivism)
سازهانگاری، برخلاف رئالیسم، بر «برداشتها، هویتها، و بازنماییهای اجتماعی» تأکید دارد. طبق این نظریه، سیاست خارجی کشورها نه فقط بر اساس محاسبات مادی، بلکه بر اساس «تصویر ذهنی» و برساختههای ایدئولوژیک شکل میگیرد.
در گفتمان امریکایی، ایران و عراق بهعنوان «دولتهای یاغی» یا Rogue States تعریف شدهاند. این تصویر ذهنی، محصول سالها تبلیغات رسانهای، روایتهای امنیتی و خصومتهای سیاسی است. بنابراین، حتا اگر این کشورها رفتار خود را تغییر دهند، باز هم در «برداشت امنیتی امریکا» تهدید تلقی میشوند. از این منظر، تجربهی ایران در مذاکرات هستهای با وجود همکاری با آژانس، هرگز نتوانست نگرانیهای ساختاری امریکا را از بین ببرد، چرا که تهدید، نه در واقعیت فنی، بلکه در تصور سیاسی ساخته شده است.
سه نظریهی فوق به ما کمک میکنند بفهمیم چرا امریکا -صرفنظر از شواهد فنی، بازرسیها، یا حتا همکاری دیپلماتیک- باز هم سیاست فشار و حتا اقدام نظامی را در پیش میگیرد. چون این رفتارها نه از سر بدفهمی، بلکه ناشی از ساختار قدرت، محاسبهی منافع، و برداشتهای از پیش شکلگرفتهاند.
بخش دوم: تجربهی عراقِ صدام حسین، چگونه دیپلماسی به ابزاری در خدمت اشغال تبدیل شد؟
تجربهی عراق تحت رهبری صدام حسین، یکی از نمونههای مهمی است که نشان میدهد چگونه امریکا میتواند مسیر دیپلماتیک را به مسیری برای سرنگونی و تجزیهی دشمنانش تبدیل کند. داستان عراق، نه با جنگ ۲۰۰۳، بلکه با پایان جنگ ایران و عراق آغاز شد؛ زمانی که بغداد تلاش داشت وجههی بینالمللی خود را بازسازی کند. صدام حسین، که در دههی ۸۰ با چراغ سبز و کمک امریکا علیه جمهوری اسلامی ایران میجنگید، در دههی ۹۰ به تدریج به «دشمن» تبدیل شد.
۱. تحریم و بازرسیهای بیپایان پس از جنگ خلیج
پس از حملهی عراق به کویت در ۱۹۹۰ و آغاز عملیات «طوفان صحرا» به رهبری امریکا، شورای امنیت سازمان ملل تحریمهای گستردهای را علیه بغداد اعمال کرد. در کنار آن، مأموریت بازرسی سازمان ملل (UNSCOM) آغاز شد تا اطمینان حاصل شود که عراق سلاحهای کشتار جمعی خود را نابود کرده است.
صدام در این دوران، برای کاهش فشار تحریمها و جلوگیری از حملهی مجدد، اجازه داد که تیمهای بازرسی به تأسیسات نظامی و هستهایاش دسترسی داشته باشند. حتا طبق اسناد رسمی، در سال ۲۰۰۲ عراق بیش از ۱۱ هزار و ۸۰۰ صفحه سند فنی دربارهی برنامههای تسلیحاتیاش را در اختیار آژانس بینالمللی انرژی اتمی و امریکا قرار داد (منبع: گزارش رسمی شورای امنیت، ۲۰۰۲).
اما نتیجه چه شد؟ امریکا این اسناد را ناقص، غیردقیق و گمراهکننده خواند. دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت امریکا در سخنرانی خود گفت: «ما به عراق فرصت دادهایم، اما دیگر اعتماد وجود ندارد. تهدید باید حذف شود، نه مهار.» به این ترتیب، روندی که در ظاهر با مذاکره و همکاری آغاز شد، با حملهی نظامی و اشغال پایان یافت.
۲. رسانهها: ابزار شکلدهی افکار عمومی برای جنگ
یکی از ابزارهای کلیدی امریکا در آمادهسازی افکار عمومی جهان برای حمله به عراق، استفاده از رسانههای بینالمللی بود. روزنامههایی چون نیویورک تایمز و شبکههایی مانند سیانان، بهطور مستمر اخباری را دربارهی وجود «سلاحهای کشتار جمعی» در عراق منتشر میکردند، در حالی که بعدها مشخص شد این اطلاعات فاقد شواهد معتبر و حاصل تحلیلهای نادرست بود. وزیر خارجهی وقت، در جلسهی شورای امنیت سازمان ملل، یک لولهی آزمایش در دست گرفت و گفت: «این میتواند فقط یکی از نمونههایی باشد که عراق از آن برای تولید سلاحهای بیولوژیکی استفاده میکند.» اما این ادعاها، بعدها توسط خود پاول بهعنوان «نقطهی سیاه در کارنامهی من» تکذیب شد.
۳. سقوط رژیم، فروپاشی ملت
با آغاز جنگ در مارچ ۲۰۰۳، امریکا در کمتر از سه هفته بغداد را اشغال کرد. صدام حسین پنهان شد، اما در دسامبر همان سال دستگیر شد و روند محاکمهی او بهشدت سیاسی و نمایشی بود. بسیاری از حقوقدانان معتقد هستند که دادگاه ویژهی عراق تحت نفوذ نیروهای اشغالگر بوده و اصول محاکمهی عادلانه در آن رعایت نشده است.
در نهایت، صدام در دسامبر ۲۰۰۶ اعدام شد، اما سقوط او، نهتنها صلح نیاورد، بلکه خلاء قدرت و درگیریهای قومی و مذهبی را تشدید کرد و گروههایی مانند القاعده و بعدها داعش، دقیقا در همین بستر آشوب رشد کردند.
تجربهی عراق به روشنی نشان داد که در برخی موارد، همکاری با امریکا نهتنها از جنگ جلوگیری نمیکند، بلکه اطلاعاتی که از طریق این همکاری بهدست میآید، میتواند در خدمت توجیه همان جنگ قرار گیرد. گزارشها، اسناد، و حتا پذیرش بازرسی، زمانی که قدرت بزرگ تصمیم خود را گرفته باشد، دیگر اهمیت ندارد. در این چارچوب، دیپلماسی ابزاری است برای مشروعسازی تصمیمات از پیش گرفتهشده.
بخش سوم: تجربهی جمهوری اسلامی ایران در مذاکرات هستهای با امریکا
از تعامل تا تحریم
ایران، برخلاف عراق که دیر وارد بازی دیپلماتیک شد، سالها پیش از آنکه تهدید به جنگ شود، وارد مذاکرات رسمی و شفاف با قدرتهای جهانی شد. پروندهی هستهای ایران، از ابتدای دههی ۱۳۸۰ به موضوعی بینالمللی تبدیل شد، اما آنچه پس از یکدهه مذاکره رخ داد، بار دیگر نشان داد که امریکا با چه منطقی وارد تعامل با دولتهای مستقل میشود؛ منطقی که بیش از آنکه بر اساس اعتماد و حقوق بینالملل باشد، مبتنی است بر مهار، تضعیف، و حفظ برتری.
۱. آغاز روند مذاکره و تعلیق داوطلبانه (۲۰۰۳–۲۰۰۵)
در سال ۲۰۰۳، در پی حملهی امریکا به عراق و افزایش فشار بینالمللی، ایران با سه کشور اروپایی (انگلیس، فرانسه، آلمان) وارد گفتوگو شد. در این مرحله، ایران بهصورت داوطلبانه بخشهایی از فعالیتهای هستهای خود را تعلیق کرد، بازرسیهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی را پذیرفت و حتا پروتکل الحاقی را امضا نمود.
بااینحال، نهتنها تحریمها لغو نشد، بلکه ایران به تدریج با افزایش خواستههای طرف غربی و سنگاندازی امریکا روبهرو شد. این دوره از مذاکرات به شکست انجامید و دولت وقت تصمیم به ادامهی فعالیتهای هستهای گرفت.
۲. تحریمهای فلجکننده و دیپلماسی فشار (۲۰۰۶–۲۰۱۲)
در دوران ریاستجمهوری بوش و سپس اوباما، امریکا و متحدانش تحریمهای شدید اقتصادی، بانکی، نفتی و تسلیحاتی را علیه ایران اعمال کردند. اصطلاح «تحریمهای فلجکننده» در این دوره رایج شد. این تحریمها نه بهدلیل اثبات انحراف ایران به سمت سلاح هستهای، بلکه بهخاطر ظن و تصور تهدید بالقوه وضع شدند. در این مدت، ایران بارها از آژانس بینالمللی انرژی اتمی گزارشهای فنی دریافت کرد که عدم انحراف برنامهی هستهای را تأیید میکرد (گزارش آژانس، نوامبر ۲۰۱۱)، اما این گزارشها توسط امریکا نادیده گرفته شدند.
۳. برجام: قرارداد یا دام دیپلماتیک؟ (۲۰۱۵)
در جولای ۲۰۱۵، ایران و گروه پنج به علاوهی یک، به توافقی تاریخی بهنام برجام (برنامهی جامع اقدام مشترک) دست یافتند. طبق این توافق، ایران حجم عظیمی از فعالیتهای هستهایاش را محدود، تعداد سانتریفیوژها را کاهش، و ذخایر یورانیوم غنیشده را از کشور خارج کرد.
در مقابل، وعدهی رفع تحریمها، احیای روابط اقتصادی، و بهرسمیتشناختن حقوق ایران در چارچوب معاهدهی انپیتی داده شد، اما این خوشبینی دیری نپایید.
در سال ۲۰۱۸، دولت ترامپ بهصورت یکجانبه از برجام خارج شد و تحریمهای سنگینی را دوباره اعمال کرد؛ حتا تحریمهایی که پیشتر طبق توافق لغو شده بودند. این اقدام، نهتنها نقض توافق، بلکه بیاعتنایی آشکار به حقوق بینالملل بود. ایران با وجود پابندی کامل به تعهداتش، از سوی امریکا دوباره بهعنوان تهدید معرفی شد.
۴. تحلیل مقایسهای
تجربهی ایران از عراق متفاوت است، اما نتیجه در بسیاری نقاط یکسان است: صدام با ارائهی هزاران صفحه سند، دسترسی کامل و نابودی زرادخانه، به چوبهی دار رسید و ایران نیز با همکاری بیسابقه و محدودسازی توانمندیها، به تحریم و تهدید بازگشت.
در هر دو تجربه، امریکا از اطلاعات فنی و همکاری دیپلماتیک نه برای ایجاد صلح، بلکه برای طراحی نقشههای بعدی فشار استفاده کرد. آنچه در هر دو قابل مشاهده است، اصل بنیادین رئالیسم تهاجمی است: «قدرت نباید توزیع شود؛ باید متمرکز بماند.» امریکا از طریق رسانهها، لابیها، و بیانیههای سیاسی، کوشید ایران را همچون عراق، در گفتمان بینالمللی بهعنوان «تهدید علیه صلح جهانی» معرفی کند. ساخت این تصویر، بخشی از روند مشروعسازی تحریمها بود. حتا با وجود گزارشهای مثبت آژانس، تصویر رسانهای از ایران چیزی جز کشوری در آستانهی دستیابی به بمب هستهای نبود. این تقابل، ناشی از برداشتهای سازهانگارانه و ایدئولوژیک امریکا از «نظام اسلامی» ایران بود.
تجربهی ایران نشان داد که حتا در صورت همکاری گسترده، تضمینی برای پایداری توافقات وجود ندارد. اگر قدرت طرف مقابل بیشتر باشد و اهداف ژئوپلیتیکیاش همچنان تغییر نکرده باشند، هرگونه توافق، تنها ابزاری برای مدیریت موقت بحران است، نه حل ریشهای آن.
بخش چهارم: تحلیل نتایج احتمالی مذاکرات کنونی جمهوری اسلامی و ایالات متحده در سال ۲۰۲۵
در سال ۲۰۲۵، مذاکرات میان جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده بار دیگر، در سایهی بحرانهای منطقهای، فشارهای اقتصادی، و دغدغههای امنیتی از سر گرفته شده است. اما پرسش بنیادین این است که: آیا این مذاکرات سرانجامی متفاوت با برجام خواهد داشت؟ آیا رفتار ساختاری امریکا در برابر دشمنان ژئوپلیتیکیاش تغییر کرده است؟
بر اساس دادهها و الگوهای تاریخی که در بالا آمده، میتوان سه سناریوی محتمل را برای دور جدید مذاکرات تحلیل کرد:
سناریوی اول: توافق محدود و موقت برای مدیریت بحران با اهداف تبلیغاتی (Tactical Pause)
در این سناریو، ایران و ایالات متحده در پی کشوقوسهای فراوان، نهایتا به یک توافق نسبی و غیرمهم دست مییابند که بیش از آنکه راهکاری برای حل ریشهای بحرانها باشد، بیشتر کارکرد تبلیغاتی دارد. این توافق، ممکن است شامل آزادی بخشی از داراییهای بلوکهشدهی ایران، یا توقف موقت برخی فعالیتهای هستهای در ازای لغو چند تحریم جزئی باشد. اما مهمترین خلاء این توافق، «فقدان ضمانت اجرایی» و «محدود بودن حوزهی توافق» است؛ درست مانند توافقات مقطعی در دورهی اوباما یا حتا توافق ضعیف ۲۰۱۵ در برخی بخشها.
چنین توافقی، در کوتاهمدت ممکن است به کاهش نسبی تنشها در منطقه منجر شود و اما فینفسه، این توافق برای هر دو طرف جنبهی نمادین خواهد داشت.
در میانمدت و بلندمدت اما، این سناریو سرآغاز چرخهای تکراری از ابهام، بدبینی و بیاعتمادی خواهد بود. از آنجا که امریکا سابقهی خروج ناگهانی از توافقهای پیشین را دارد، ایران به این توافق نیز با دیدهی تردید نگاه خواهد کرد. در نتیجه، هیچیک از دو طرف دست به اصلاحات عمیق یا تغییر راهبردهای اصلیشان نخواهند زد. بلکه تنها به تأخیر در بحران بسنده خواهد شد.
همزمان، کشورهای منطقه نیز چنین توافقی را بیاثر تلقی خواهند کرد و از جمله اسرائیل از عدم برخورد قاطع با برنامههای موشکی و نفوذ منطقهای ایران انتقاد خواهد کرد، و این موجب افزایش تلاشها برای امنیت مستقل از امریکا خواهد شد.
در نهایت، این توافق بهدلیل ضعف ساختاری، یا با تغییر دولت در امریکا، یا بهواسطهی تحولات منطقهای نظیر جنگ نیابتی جدید، از هم خواهد پاشید. بهعبارت دیگر، این سناریو «آرامشی شکنندهی پیش از توفان بزرگتر» خواهد بود؛ توفانی که دیر یا زود در قالب تحریمهای مجدد، حملات سایبری، یا حتا تنشهای نظامی ظهور خواهد کرد.
سناریوی دوم: شکست مذاکرات و تشدید تنشها
در این سناریو، مذاکرات میان جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده در سال ۲۰۲۵، بهطور کامل به بنبست میرسد. نهتنها هیچ توافقی حاصل نخواهد شد، بلکه لحن طرفین بهتدریج تندتر، خصمانهتر و غیرقابل کنترل میشود. هر دو طرف، نه بهدلیل ضعف دیپلماسی، بلکه بهخاطر «عدم آمادگی برای پرداخت هزینهی مصالحه»، از میز مذاکره بلند میشوند. ساختار حاکمیتی در ایران، که میان «جناح عملگرا» و «جناح ایدئولوژیک» دچار تعارض درونی است، از دادن امتیازهای مؤثر به غرب سر باز میزند؛ همزمان، دولت ترامپ نیز زیر فشار داخلی کنگره، لابی اسرائیل و نیاز به نمایش قدرت، انعطافپذیری خود را از دست خواهد داد.
شکست مذاکرات، پیآمدهای فوری در پی خواهد داشت که از جمله نخستین اثر آن، تشدید فعالیتهای هستهای ایران است؛ تهران ممکن است غنیسازی را به سطوح بالاتر نزدیک کرده و از هر نوع پروتکل مدیریت غنیسازی بهطور کامل خارج شود. در مقابل، امریکا و متحدانش با تحریمهای گستردهتر، انزوای بیشتر دیپلماتیک، و حتا عملیات خرابکارانه مانند حملات سایبری، پاسخ خواهند داد و احتمال حملات نظامی هدفمند علیه تأسیسات هستهای ایران نیز افزایش خواهد یافت.
در سطح منطقهای، محورهای مقاومت وابسته به ایران (حزبالله، انصارالله، فاطمیون، زینبیون و…) با مجوز ضمنی تهران، تحرکات خود را در نقاط مختلف خاور میانه گسترش خواهند داد و گمان میرود که اسرائیل نیز در پاسخ، وارد فاز تهاجمیتری شده و یمن، و لبنان نیز بسترهای درگیریهای نیابتی شوند. همزمان، انسجام جبهه ضدایرانی نیز در منطقه مستحکمتر خواهد شد.
در عرصهی داخلی ایران، شکست مذاکرات احتمالا با فشارهای اقتصادی بیشتر همراه خواهد شد و کاهش نرخ ارز، کاهش سرمایهگذاری، موج جدید مهاجرت نخبگان، و تشدید اعتراضات اجتماعی از آثار مستقیم آن خواهد بود و حکومت ایران، بهجای اصلاح ساختاری، سیاست سرکوب، کنترل اینترنت و افزایش اختیارات نهادهای امنیتی را تشدید خواهد کرد. این امر ممکن است به بروز بحران مشروعیت نظام و تعمیق شکاف بین مردم و دولت منجر شود.
در سطح کلانتر، شکست مذاکرات میتواند موجب افزایش نفوذ چین و روسیه در ایران شود و تهران نیز برای مقابله با انزوای غربی، بهسوی شرق متمایل خواهد شد؛ اما این وابستگی، نه از موضع قدرت، بلکه از موضع نیاز خواهد بود.
این سناریو، در نهایت، میتواند منطقهی خاور میانه را در مسیر یک درگیری گستردهتر و حتا تمامعیار سوق دهد. زیرا شکست گفتوگو، نه پایان بحران، بلکه آغاز فاز شدیدتر آن است. امریکا، ایران، و متحدانشان، ناگزیر وارد چرخهای از اقدامات و واکنشها میشوند که از کنترل عقلانی خارج است و با کوچکترین جرقه، به آتشی بزرگ بدل میشود.
سناریوی سوم: توافق مرحلهای با تضمینهای نسبی (Conditional Grand Bargain)
در این سناریو، ایران و ایالات متحده در چارچوب مذاکرات ۲۰۲۵، به سمت توافقی مرحلهای و گامبهگام حرکت میکنند؛ توافقی که نه بهسرعت، بلکه بر پایهی اعتمادسازی تدریجی، امتیازدهی متقابل، و دریافت برخی تضمینها، پیش میرود. هر دو طرف به این جمعبندی خواهند رسید که احیای کامل برجامِ ۲۰۱۵ در شرایط فعلی امکانپذیر نیست، اما میتوان از طریق یک روند تدریجی، «بازگشتِ مرحلهبهمرحله» تعهدات را آغاز کرد که نقطهی شروع این توافق، تعلیق برخی فعالیتهای حساس ایران در حوزهی غنیسازی در ازای آزادسازی بخشی از منابع مالی مسدودشده و صدور مجوزهای محدود برای صادرات نفت خواهد بود. در گامهای بعدی، بهتدریج موضوعات پیچیدهتری مانند راستیآزمایی، لغو بخشی از تحریمهای ثانویه، و بررسی نقش منطقهای ایران وارد مذاکرات میشود. هر مرحله با یک گام اجرایی متقابل همراه خواهد بود و تا زمانی که یکی از طرفین از تعهداتش عقبنشینی نکند، این روند ادامه مییابد.
در این چارچوب، میکانیسم نظارتی نسبتا جدیتری نسبت به برجام اولیه تعریف میشود؛ مثلا توافق برسر پذیرفتن راستیآزمایی فنی توسط آژانس انرژی اتومی برای هر مرحله از پیشرفت برنامهی هستهای ایران.
در مقابل، امریکا هم متعهد میشود که تحریمهایی را که بهطور رسمی لغو کرده، بازنیاورد؛ و اگر دولت جدیدی در امریکا سر کار آمد، خروج ناگهانی از توافق مستلزم گذراندن مراحل قانونی و دیپلماتیک باشد. این یعنی نوعی تضمین نسبی، نه حقوقی کامل، اما قویتر از توافقات پیشین.
در واقع، این توافق نوعی میانهروی واقعگرایانه است. ایران از یکسو بهدنبال بهرهبرداری اقتصادی و کاهش فشارهای داخلی است، و از سوی دیگر، میخواهد نشان دهد که تن به تسلیم نداده است. امریکا هم در صدد کاهش تنش در منطقه، کنترل رفتار ایران، و آمادهسازی فضا برای سیاست خارجی قابل مدیریتتری در خاور میانه است، بدون آنکه تمام برگهای فشار خود را عملا از دست بدهد.
یکی از ویژگیهای این سناریو، انعطافپذیری در برابر تحولات سیاسی داخلی در هر دو کشور است. اگر در ایران انتخابات مهمی در پیش باشد، نظام میتواند به بهبود نسبی معیشت مردم تکیه کند. اگر در امریکا تغییر دولت رخ دهد، روند تدریجی توافق میتواند بهگونهای طراحی شود که دولت بعدی نیز برای خروج از آن، با هزینهی سیاسی بالایی مواجه شود. این روند، با وجود شکننده بودن، پایدارتر از یک توافق آنی یا کوتاهمدت است.
البته این سناریو نیز خالی از خطر نیست. ممکن است یکی از طرفین به دلایل داخلی، تصمیم بگیرد روند اجرای مراحل را متوقف یا کُند کند. یا در اثر تحرکات منطقهای، بهویژه از سوی اسرائیل یا بازیگران مخالف توافق، فضای تنشآلودی بهوجود آید که اجرای مراحل توافق را مختل کند. اما چون همهچیز مرحلهبهمرحله پیش میرود، در صورت بروز مشکل، طرفین میتوانند بر سر نقطهی توقف مذاکره کنند، بدون آنکه کل توافق فروبپاشد.
از نگاه داخلی، جمهوری اسلامی ایران میتواند این توافق را دستآوردی تدریجی اما معتبر معرفی کند و بخشی از مشروعیت ازدسترفتهاش را بازیابد. در عین حال، اگر مردم احساس کنند که نتایج ملموس (کاهش قیمت دالر، ورود کالاهای اساسی و بهبود نسبی اشتغال) حاصل شده، فشار اعتراضات کاهش خواهد یافت و در امریکا نیز دولت ترامپ میتواند نشان دهد که بدون جنگ یا تسلیم، برنامهی هستهای ایران را کنترل کرده است.
در سطح منطقهای، دولتهایی مانند عربستان یا امارات که از مسیر تنش مستقیم با ایران فاصله گرفتهاند، ممکن است از این روند استقبال کنند. اما اسرائیل احتمالا مخالفت خواهد کرد و تلاش میکند در هر مرحله، سنگاندازی کند و یا حتا از طریق حملات سایبری یا خرابکاری، مسیر اجرای توافق را مختل نماید.
در نهایت، سناریوی توافق مرحلهای با تضمینهای نسبی، با اینکه یک صلح قطعی نیست، یک فریب آشکار نیز نخواهد بود، بلکه مسیر دشوار و پرسنگلاخی است که با احتیاط، صبر و عقلانیت میتواند از بنبست خارج شود. اگرچه بیاعتمادی همچنان باقی خواهد ماند، چون تجربهی خروج امریکا از برجام، هنوز در حافظهی راهبردی ایران تازه است، اما این روند میتواند فضای دیپلماسی را زنده نگه دارد و مانع از فروغلتیدن بیشتر منطقه در بحران شود.
نتیجهگیری
تجربهی جمهوری اسلامی ایران از مذاکرات با ایالات متحده، بهویژه در قالب توافقنامهی برجام نهتنها آیینهی تمامنمای ساختار فریبندهی دیپلماسی امریکایی است، بلکه سندی زنده از تکرار تراژدی تاریخی است که روزگاری صدام حسین نیز قربانی آن شد. همانگونه که صدام در بزنگاه صلح، در دام فریب افتاد و بهجای امنیت، ویرانی و انزوا را تجربه کرد، جمهوری اسلامی نیز با اعتماد به امضای امریکا، هزینههایی بس سنگین پرداخت؛ از تضعیف زیرساختهای اقتصادیاش گرفته تا گشایش دستِ دشمن در تحلیل مؤلفههای قدرت داخلیاش.
تجربهی ایران نشان میدهد که در منظومهی فکری امریکا، دیپلماسی نه ابزاری برای تفاهم، بلکه تاکتیکی برای مهار، نفوذ و در نهایت، استحالهی طرف مقابل است. مذاکرات هستهای، بهجای آنکه به نقطهی عطفی برای عادیسازی روابط بدل شود، به صحنهای از آزمودن مکانیسمهای فشار تبدیل شد: تحریمها پابرجا ماند، وعدهها بر زمین ماند و حتا امضای رییسجمهور ایالات متحده نیز پشتوانهای نداشت. نتیجه آن شد که جمهوری اسلامی، با دستانی بستهتر و اقتصادی آسیبپذیرتر، وارد فازی جدید از چانهزنی با قدرتی شد که نه حافظ منافعش، بلکه طراح مهارش بود.
این تجربه، هشداری است برای همهی حکومتهایی که میپندارند امریکا شریک قابل اعتمادی در مسیر صلح و توسعه است. مذاکرات، هرچند با لبخند و واژگان صیقلخورده همراه باشد، اما در دل خود منطق قدرت را حمل میکند، نه عدالت. دیپلماسی امریکا، در بهترین حالت، چهرهای آرام از همان گرگی است که در لباس میش، بهدنبال تعلیق مقاومت و اضمحلال استقلال سیاسی طرف مقابل است.
جمهوری اسلامی ایران در دور جاری مذاکرات نباید خود را اسیر واژگان آراسته و دیپلماسی لبخند کند. تجربهی برجام اثبات کرد که حتا وقتی توافقی حاصل میشود، امریکا میتواند با یک انتخابات، همهچیز را زیر پا بگذارد.
ایران باید بر مبنای «فریب ساختاری» مذاکره کند، نه «اعتماد تدریجی» و نباید به بهبود تدریجی روابط یا گشایشهای موقتی دل خوش کند. مذاکره، تنها یک تاکتیک برای خریدن زمان، کاهش فشار یا تقویت قدرت بازدارنده است، نه ابزاری برای اعتمادسازی با دشمنی که ماهیتش خصمانه باقی مانده است. هر گونه توافق، باید بهگونهای طراحی شود که حتا در صورت خروج مجدد امریکا، تلفات استراتژیک برای ایران نداشته باشد.
در دور کنونی مذاکرات، امنیت ملی ایران باید پیششرط باشد، نه نتیجهی مذاکره، چنانچه در مذاکرات پیشین، ایران بخشی از توانمندیهای راهبردیاش را در قالب توافق فنی به گرو گذاشت تا به امنیت و رفاه اقتصادی برسد. اینبار اما، باید امنیت، توان دفاعی و عمق راهبردی کشور بهمثابهی پیششرط غیرقابل مذاکره مطرح شود. اگر طرف مقابل بهانهجویی کند، معنایش آن است که بهدنبال خلع سلاح نرم و نفوذ خزنده است.