نیمقرن حضور مهاجران افغانستانی در ایران در کنار دستآوردهایی که برای آنان داشته است، در روان و جان همه (مهاجران، بستگان و فرزندانشان که در ایران زندگی کردهاند) زخمهای عمیقی نیز بهجا گذاشته است. زندگی آنان در این نیمقرن با فرآیندهای روانی و اجتماعی پیچیدهای به همراه بوده است. دولت ایران، نسبت به مهاجران افغانستانی مطابق با معیارهای بینالمللی رفتار نکرده است. چندین نسل از مهاجران در وضعیت ناشناخته و مبهم ماندهاند. این وضعیت با احساساتی چون ترس، اضطراب، بیقراری و سرگشتگی همراه بوده است. به مهاجران اجازه داده نشده است که زندگی خود را بسازند. آنان از حداقلترین حقوق و مزایایی اجتماعی محروم بودهاند. حق انتخاب نداشتند و با کولهباری از خاطرات نامطلوب زندگی خویش را گذراندهاند.
ماجرایی که از نیمقرن قبل شروع شد، زندگی برخی مهاجران را ثابت نگهداشت و زندگی برخی دیگر را به تباهی کشاند. در این مدت، هیچ مهاجر افغانستانی از مشقت پذیرش واقعیت خلاصی نداشت. از همان روزهایی که با تهدید و چماق، به اخراج محکوم بودند تا وقتهای تحمل فشار برای ماندن. گاهی بر اخراج مهاجران پافشاری شد و در دورهای دیگر به گزینهی ماندن آنان. گاهی بر هر دو گزینه؛ نگهداشتن آنان در دلهره و نگرانی. امروز اما شرایط در حال تکرار شدن است. مهاجران در حالت اضطراب و نگرانی اسفباری قرار دارند. اضطرابهای قدیم و چالشهای جدید با ترکیب تهدید و تحقیر، افول قوای جسمی و توان فکری را برای آنان بهبار آورده است.
در این قسمت، روایت شخصی است که از دههی هفتاد تا حال با خانوادهاش در ایران زندگی میکند. در این مدت، درد آوارگی را با پوست و استخوان حس کرده است. او سختجان است و سختیهای زندگی مهاجران را از نزدیک دیده است. با کسانی کار کرده و میشناسد که طعم درد غربت و مهاجرت را چشیدهاند. دیده است کسانی را که خانه و خانوادهی خود را در افغانستان گذاشتهاند و به ایران آمدهاند تا بلکه درآمدی کسب کنند و برای آنان بفرستند. از رنج کسانی صحبت میکند که با خانواده به ایران مهاجر شدهاند و سه-چهاردهه در آن کشور زندگی کردهاند؛ نسل دوم و سوم شان مهاجر هستند. کسانی که حالا در افغانستان هیچچیزی ندارند. آنان ناتوان از بازگشت به مرزوبوم پدری، روزگار را با بازگویی حسرتبار خاطرهها سپری میکنند.
نوجوانیاش مصادف است با دورهی اول قدرتگیری طالبان در افغانستان. با آمدن این گروه نقش آموزش برای خانوادهها کمرنگ میشود. خانواده برای بهدستآوردن نان و درآمد کشور را ترک میکنند. برای مهاجرت گزینهای غیر از ایران نداشتند. ده سال را در ایران زندگی میکنند و صاحب هیچ چیزی نمیشوند. از مدارک اقامتی، کارت آمایش دارند. از بیمه و حقوق اجتماعی خبری نیست. در دههی نود، مادرش بیمار میشود. همین است که بخشی از مشکلات جدیاش شروع میشود. برای تداوی مادرش هیچگونه بیمهای ندارند، هیچگونه خدماتی دریافت نمیکنند. مادرش مشکل دیابتاش جدی است، همزمان با آن نارسایی کلیه هم دارد. وقتی به شفاخانه میروند هر دفعه تقریبا دو هفته بستری میشود. هزینهها بالا است، حتا اگر شفاخانهی دولتی باشد. وقتی میبیند ۵۰ میلیون و ۶۰ میلیون هزینه آمده، به صندوق خیریه مراجعه میکنند، مسئول آنجا میگوید: «شما اتباع هستید، هزینهی اتباع قابل کاهش نیست، ما کاری نمیتوانیم بکنیم. بیمه هم شامل شما نمیشود. در هر حال شما هم بهعنوان اتباع، باید این پول را پرداخت کنید.» ادامهی این روند برای خانوادهی او مشکلساز میشود. آنان از معالجهی مادرشان عاجز میمانند تا اینکه او را از دست میدهند.
با وجودی که از مدارک اقامتی، «کارت آمایش» دارد، اما خودش را آواره و بیکس میداند. مثل سایر آوارگان. آوارگانی که در نیمقرن حضور در ایران کار کردند و جان کندند اما در مقابل با اندک حقوقی که گرفتند تمام مناعت طبعشان را نیز از دست دادند. آوارگانی که وقتی موتر پولیس از کنارشان رد میشود، چشمانشان را پایین میاندازند و بیمارگونه میترسند. وقتی میشنوند که دو نفر در مورد گرفتاری، اخراج و سرنوشت مهاجران حرف میزنند بهشدت وحشت میکنند.
او در ادامه این سؤالها را مطرح میکند: آیا در مدت نیمقرن حضور سازندهی مهاجران افغانستانی در ایران ما شاهد یک سیاست شفاف از سوی دولتمردان ایران بودیم؟ آیا مهاجری را از نسل دوم، سوم و حتا چهارم میشناسید که در این مدت در ایران بدون نگرانی و ترس زندگی کرده باشد؟ و آیا میدانید، پیآمدهای این اضطراب و ترس در این نیمقرن چه مشکلات روحی و جسمی برای مهاجران افغانستانی آفریده است و میآفریند؟ جواب این سؤالها مشخص است، رویکرد روشن و شفاف نبوده و به نگرانی و اضطراب مهاجران هم کسی اهمیت نمیدهد. هر سیاستمداری در ایران در این نیمقرن به شیوهی خود برای مهاجران افغانستانی طرح مسأله کردهاند و به شیوهی خودشان راهحلی پیشنهاد نمودهاند. همه سطحی و مقطعی. وقتی ایران در این مدت نتوانسته یا نخواسته سیاستهای مهاجرتی خود را با جهان هماهنگ کند، نشان میدهد که یا ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن علیل بوده یا قصد و نیتی پشت آن پنهان است که عمدا با موضعگیریهای مقطعی نقش پررنگ مهاجران افغانستانی را در توسعهی ایران نامرئیسازی کرده است.
از نظر او، در این نیمقرن سیاستهای دولت ایران چندین موج داشت که برای ماندن مهاجران یا بازگشت آنان فرضیههای متنوع و مطابق منافع سیاسیون ایران روی صحنه آورده شد. حتا حلقاتی در دولت ایران مهاجران افغانستانی را عامل تهدید برای ایران شمردند و از ابزار خشونت برای به کرسی نشاندن این فرضیات بر علیه مهاجران استفاده کردند. مهاجران تهدید شدند، تحقیر گردیدند، اردوگاه رفتند، زندانی شدند و هر طور رفتاری خشونتآمیز را از سوی نیروهای انتظامی و گاه حتا از سوی مردم محل متحمل شدند. نتیجهی این بدرفتاریها و خشونتورزیها بسیاری از مهاجران افغانستان را دچار تروما کرد و برای آنان، نوعی «اضطراب» دائمی ایجاد کرد. اضطرابی که باید حواسش باشد توسط پولیس گرفتار و اخراج نشود. نگران از اینکه اگر اخراج شود، جواب زن و بچهاش را که میدهد؟ هزینهای که روی خانه و زندگیاش در ایران کرده چه میشود؟ اگر به افغانستان برگردد، وقتی امنیت جانش در خطر است، چه کار کند؟
بهگفتهی او، این وضعیت گذشته و اکنون مهاجران افغانستانی در ایران است که فلاکت و بدبختی آواره بودن را میفهماند. فلاکت نداشتن حاکمان مسئولیتپذیر در وطن خودش را یا نداشتن مکانی که بشود با اطمینان به آنجا برگشت. حمایت نشدن از سوی دولت و قدرت یا نهادهای بینالمللی، و اینکه گذشته دیگر چیزی نیست جز ندامتی تلخ و نومیدوار، و زمان حال چیزی نیست جز تلاشها و دلهرهها و به صف ایستادنهای روزانه به امید تمدید مدارک اقامتی و ماندن و به امید یافتن کار و نان. در آخر هم، چیزی در میان نیست جز ناامیدی و نگرانی و تحقیر.
او میگوید: «با اضطراب و ترس که نمیتوانیم کار و زندگی کنیم. ما که در عصر جامعهی بدویی زندگی نمیکنیم. امروز مهاجر، کارگر و آواره حقوقی دارد اما ما در ایران از آن محروم بودیم و هستیم. انسانی که نگران است و میترسد، دیگر نمیتواند آرام و خلاق باشد، سازوکار ذهنی و جسمی او درست عمل نمیکند. خسته و گیج است. فقط میخواهد خود را روی آب نگه دارد. افسرده و پریشان است. همهاش به این فکر میکند که چگونه بتواند از این وضعیت نجات پیدا کند. وقتی انسان در یک وضعیت بلاتکلیفی قرار بگیرد، نمیتواند افق بلند را ببیند. همه چیز برای او به ارضاء نیازهای ابتدایی آن هم بهطور نابسامان خلاصه میشود. احساس عدم امنیت و ثبات برای آنان همیشه وجود دارد.»
با این همه، او نبود یک دولت مشروع، قانونی و مسئولیتپذیر در افغانستان را نیز چالش جدی مهاجران افغانستانی در ایران میداند. بهباور او، برای حکومت طالبان شرایطی را که مهاجران افغانستانی در ایران دارند غیرقابل درک است. اصلا به طالبان امیدی نیست که بتواند به مردمش کمک کنند. چون حکومت طالبان همه چیز را از با مقیاس و مفکوره خود میسنجد. از نظر روانی، آن که آتش را روشن میکند، از وضع کسی که در آتش میسوزد کاملا بیخبر است. حکومت طالبان، عامل افزایش مهاجرت جوانان و نیروی کار از افغانستان است. وقتی مردم ببینند در وطن خودش امنیت، کار و اشتغال نیست، ناگزیر اند خانه و وطن را ترک کنند. وقتی طالبان به شهروندان در داخل کشور «احترام» قائل نیستند و همه را با تهدید و چماق محکوم به یک زندگی تحمیلی میکنند، از آنان برای دفاع از حقوق انسانی شهروندان در بیرون از کشور نباید انتظار داشت.
ادامه دارد…