فدرالیسم و عقلانیت سیاسیِ همراه آن

یادداشت روز

کشورهایی که نظام فدرال دارند به علل و دلایل مختلف فدرال شده‌اند. در یک جا تنوع قومی، زبانی و فرهنگی به گونه‌ای بوده که در نظام متمرکز تنش‌های سخت می‌آفریده و فدرالیسم آن مشکل را حل کرده است. در جایی دیگر، وسعت جغرافیا و حجم کلان جمعیت سبب شده که عقلای ملک به این نتیجه برسند که بهترین نظام برای مدیریت آن اندازه سرزمین و آن تعداد جمعیت سیستم فدرال است. گاه (مثلا در امریکا) واحدهای جدا وقتی به هم پیوسته‌اند، نحوه و دامنه‌ی پیوستن یا اتحادشان در چارچوب حفظ مقداری خودمختاری به علاوه‌ی یک دولت متمرکز بوده که اسمش همان نظام فدرال است. گاهی منازعات گوناگون (از اتنیکی گرفته تا زبانی و اقتصادی) راه‌حلی نیافته جز پذیرش نظم فدرال. گاهی مردمان یک مملکت به خاطر تمرکززدایی و برای اجتناب از افتادن در دام خودکامگی و استبداد متمرکز نظام فدرال را چاره‌ی کار یافته‌اند. بدیهی است که در تمام این احوال، روند رفتن به سوی فدرالیسم کاملا بی‌دردسر نبوده و تنها از طریق مشورت و مذاکره و خردورزی حداکثری ممکن نشده است. اما همین که می‌بینیم که اکثر کشورهای دارای نظام فدرال ده‌ها سال این نظام را تجربه کرده‌اند و در مواردی از عمر نظام فدرال‌شان چندصد سال می‌گذرد (نمونه‌ی امریکا)، چنین واقعیتی دلالت بر این دارد که این کشورها خیلی زود دریافتند که وقتی چنین راه حلی وجود دارد، باید از آن به صورت بهینه استفاده کنند. یعنی در کنار تلخی‌ها و دشواری‌های عبور به نظام فدرال، این عقلانیت هم در مردمان این کشورها و رهبران‌شان بوده است که سرانجام چنان نظمی را در ملک خود تحقق ببخشند. تازه‌ترین مورد این گذار ده سال پیش در نپال اتفاق افتاد.

اکنون، نظری بیندازیم بر پیشنهاد فدرالیسم در افغانستان. در افغانستان، یک واقعیت به تدریج از عمق به سطح آمده و در برابر چشمان عموم قرار گرفته است؛ آن واقعیت این است که شکاف‌ها، نزاع‌ها، نابرابری‌ها، انحصارگری‌ها و عقده‌های تاریخی در این سرزمین محمل و چارچوب تازه‌ای برای گشایش و حل می‌طلبند. «افغانستان»ی که تا حالا می‌شناسیم، دیگر محمل و چارچوب مناسبی برای حل مشکلات پیچیده‌ی این ملک ارائه نمی‌کند. به بیانی دیگر، آنچه در صد سال اخیر به نام یک قالب سیاسی وحدت‌بخش «افغانستان» نامیده شده، نظم متمرکزی بوده که از حل کردن مسایل غامض شکل‌گرفته در میان مردمان این سرزمین عاجز بوده است. این افغانستان یک ظرفیت تجربه‌شده دارد که همان ظرفیت تمرکز قدرت در دست یک گروه اتنیکی بوده است. این ظرفیت آزموده شده و ناکام مانده است. ظرفیت دیگرش هنوز بالقوه است و آزموده نشده. آن ظرفیت همان فدرالیسم است.

چرا تمرکزگرایی ناکام بوده است؟

در افغانستان، تقریبا همه‌ی پشتون‌ها با فدرالیسم مخالف‌اند و اکثر تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ازبیک‌ها به فدرالیسم نگاه مثبت دارند. چرا؟ برای این که در نظر پشتون‌های مخالف فدرالیسم، وقتی افغانستان فدرال شود، آن تنوع و تکثری که اساسا مبنای فدرالیسم است، به رسمیت شناخته می‌شود. این در حالی است که در میان پشتون‌ها افغانستان به مثابه‌ی کشوری که واجد واحدهای متنوع نسبتا خودمختار باشد، قابل قبول نیست. آنان کل افغانستان را همسان با نظم سیاسی و مذهبی و فرهنگی‌ و اقتصادی‌ای می‌طلبند که در میان پشتون‌ها رایج و پسندیده است. در این نظم، قدرت و اقتصاد و منزلت مال پشتون‌هاست و مقدار اندکی از آن به دیگران بخشیده می‌شود. اما در نظر اقوام دیگر افغانستان، فدرالیسم این انحصار را می‌شکند و به دیگران نیز مجال تنفس می‌دهد.

این تفاوت رویکرد و دیدگاه در مورد توزیع قدرت و ثروت و منزلت در میان پشتون‌ها و دیگران سبب شده که افغانستان دایما درگیر یک نزاع بی‌پایان باشد. نه پشتون‌ها از انحصار قدرت کوتاه می‌آیند و نه دیگران حاضراند این انحصار را بپذیرند. بنا بر این، تمرکزگرایی به بُن‌بست رسیده است.

اما آیا فدرالیسم راه نجات افغانستان است؟

پاسخ مثبت دادن به این سوال هم آسان نیست. دلیلش این است که همان عقلانیت سیاسی‌ای که در میان پشتون‌ها (برای پذیرش فدرالیسم) نیست، در میان هزاره‌ها و تاجیک‌ها و ازبیک‌ها و اقوام دیگر افغانستان نیز وجود ندارد. تمام شواهد موجود در میان اقوام دیگر نشان می‌دهند که حتا اگر قوم پشتون از افغانستان بیرون برود، اقوام باقی‌مانده هنوز از آن تغییر پارادایمی‌ای که اقتضای یک نظام فدرال است و این سیستم را کارآمد می‌سازد، فرسنگ‌ها فاصله دارند. آن تغییر هنجارین این است: تاجیک‌ها، هزاره‌ها، ازبیک‌ها و دیگران باید به این نتیجه برسند که در مناطق فدرال خود حکومت‌هایی برپا کنند که عیب‌های تجربه‌شده‌ی حکومت‌های پشتون را نداشته باشند. یعنی انحصارگری، بی‌عدالتی، زورگویی، قبیله‌گرایی، مذهب‌گرایی و تبعیض را کنار بگذارند. آیا این واحدهای فدرال رهاشده از پشتونیسم این کار را خواهند کرد و ظرفیت چنین رویکرد متفاوتی را خواهند داشت؟ به عبارتی دیگر، آیا آن عقلانیت سیاسی‌ای که در جاهای دیگر دنیا نظام‌های فدرال را سر پا نگه داشته‌ است، در واحدهای فدرال افغانستان وجود دارد؟ پاسخ به این سوال منفی است. هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که فدرالیسم پاره‌ای از اصلی‌ترین عوامل بدبختی در افغانستان را -که تا حالا تحت حاکمیت پشتون‌ها تجربه شده‌اند- حل کند. برعکس، نشانه‌های زیادی وجود دارند که نشان می‌دهند اقوام افغانستان در نظام فدرال نیز با همان عوامل بدبختی درگیر خواهند بود.

حال، ممکن است کسی بپرسد که اگر نظام متمرکز ناکامی خود را اثبات کرده است و نظام فدرال همان ناکامی‌ها را در هیئتی دیگر تولید خواهد کرد، چاره چیست؟ پاسخ این است که عقب‌ماندگی یعنی همین. عقب‌ماندگی یعنی وضعیتی که هیچ سیستمی از جهان معاصر برای شما کار ندهد. برای این که شما اگر خاک را به مردمی هوشیار و رشدیافته بدهید، آن خاک را به زر تبدیل می‌کنند. اما اگر زر را به مردمی گرفتار تعصبات سخت‌جان بدهید، آن زر را به خاکستر تبدیل می‌کنند. تا وقتی که مردم افغانستان (همه‌ی اقوامش) به این عقلانیت سیاسی نرسند که دنیا جای زندگی است و نه محلی برای جنگ‌های هویتی و عقیدتی، نه نظام فدرال گرهی از کار این ملک خواهد گشود و نه نظام متمرکز.