نویسنده: مارگارت والترز
انتشارات: آکسفورد
مترجم: معصومه عرفانی
بخش هفتم
فمینیسم سکولار- 2
اما باتوسا مکین نقشی که زنان سلطنتطلب در دوران جنگ داخلی داشتند را ستایش میکند: آنها «از خانههایشان دفاع کردند و هر کاری را که یک سرباز انجام میدهد، با هوشیاری و شجاعت انجام دادند؛ دقیقا مانند مردان». او زنان تحصیلکردهی معاصر خود، مانند آنا براداستریت و دوشس نیوکاسل، را نیز به گرمی تقدیر میکند. مکین داستان گناه نخستین، که حوا با خوردن میوهی ممنوعه به زمین آورد و اغلب علیه زنان استفاده میشود را نیز به عنوان مثالی برای ضرورت آموزشی مناسب برای زنان به بحث میگیرد.
به نظر میآید بسیاری از نخستین نویسندگان سکولار با مشکلات زیادی روبهرو بودهاند. در 1621، لیدی ماری وروث، خواهرزادهی سر فیلیپ سیدنی شاعر انگلیسی، کار روی مجموعهی شعری که ناتمام رها کرده بود را آغاز کرد. اگرچه این مجموعه تا قرن بیستم میلادی، زمانی که زنان منتقد ادبی، تغییرات مهم و جالبی که اثر ماری وروث به این فرم شعری که فرم مردانهای دانسته میشد (Sonnet sequence) وارد آورده بود را به بحث و تحلیل گرفتند، چاپ نشد؛ اما هنگامی که او جسارت انتشار یک نثر عاشقانه را به خود داد، با خصومت و خشم زیادی روبهرو شد، به حدی که بعضی همعصرانش از فروش این اثر خودداری کردند. لرد دنی، با لحنی که ناشی از احساس برتری او نسبت به لیدی ماری بود، به او پیشنهاد کرد «کار کن خانم، کار. کتابنوشتن را کنار بگذار؛ چرا که زنانِ آگاهتر و فهمیدهتر کتاب نمینویسند».
این دشواریها- بهویژه توهینهای رُک و بیپرده و تهمتها- در برابر هر زنی که واقعاً جرأت میکرد تا نوشتههایش را به چاپ برساند، وجود داشت. تجربهی مارگارت کاوندیش و دوشس نیوکاسل نمونهی روشنی از این مسئله است. مارگارت در خانوادهای اشرافی، سلطنتطلب و از زمینداران بزرگ متولد شده بود و زمانی که دختر جوانی بود، به قصر رفت و پس از آن ملکه هنریتا ماریا را در تبعید در پاریس همراهی کرد. آنجا بود که او مارکویس را که بعداً دوک نیوکاسل شد، ملاقات کرد و با هم ازدواج کردند. امتیازات او– ثروت و طبقهی اجتماعی- مسلماً برای او مصونیت به حساب میآمدند؛ اما در عین حال این امتیازات، به همراه سبک شخصی زندگی تجملی غیرمعمول و مهمتر از همه، جاهطلبیهای ادبی آشکار مارگارت، او را به هدفی آسان و در دسترس برای شایعات مخرب و بدنامکننده تبدیل کرده بود. او ازدواج موفقی داشت. دوک که مسنتر از همسرش بود، تلاشهای او را تشویق میکرد و بعد از یکی از حملهها به کار مارگارت، گفت: «جرمی که اتفاق افتاده، این است که یک زن این متن را نوشته است و این تجاوز به حریم اختصاصی و امتیاز ویژهی مردان هرگز قابل بخشش نیست».
وضعیت مارگارت از بسیاری جنبهها تا حد زیادی از اکثر زنان دیگر در آن دوره متفاوت و بهتر بود. با اینحال، آثار او در ارتباط با ترسها و رنجهای مشترک زنان، خصوصاً در مورد کودکانشان، بسیار تأثیرگذار بودند. «نگرانی در در مورد سلامتی کودکانشان، ترس از بیمارشدنشان، رنجی که در زمان بیماری آنها میکشند و اندوه غیرقابل تحمل مرگ آنها» نگرانیهایی هستند که هر زنی را، در هر رتبهی اجتماعی و با هر وضعیتی، پریشان میکنند.
زمانی که مارگارت و همسرش به لندن بازگشتند، او آغاز به نوشتن اشعار فلسفی کرد. چنانکه یکی از زندگینامهنویسان مدرن اظهار میکند، او احساس میکرد بین «خصلت برتر تواضع و عفت (زنانه و مذهبی)» و «آرزوهای بلند و جاهطلبیهای خودش» تکه تکه میشود. او تصمیم گرفت که کارش را جدی بگیرد؛ اما اغلب وادار به عقبنشینی و توجیه برای دفاع از خود میشد. او با حالتی پوزشخواهانه بیان داشت، نویسندگی برای زنانِ طبقهی مرفه که وقت آزاد زیادی دارند، «سرگرمی بیضرری» است؛ خیلی بهتر از کارهایی مثل دور هم نشستن و شایعه درستکردن در مورد همسایهها. او استدلال میکند که نوشتن، فعالیتی «شایسته و بافضیلت» است و مردانی که با آن مخالفت هستند، باید آرزو کنند زنان و دختران خودشان «وقتشان را حداقل در رویاپردازیهای صادقانه و بیضرر بگذرانند، نه در فعالیتهایی نامناسب».
با اینحال، کاوندیش به طور قطع آثار خود را تنها رویاپردازیهایی بیضرر نمیدید. او یکی از منتقدان خودبزرگبینی انحصاری دانشگاههای کمبریج و آکسفورد بود. اما او دو کتابش را به آنها تقدیم کرد. در 1653 زمانی که او کتاب «شعر و رویا» را منتشر کرد، ادعا کرد که دلیل نوشتن کتاب این بوده که «تمام فعالیتهای قهرمانانه، کارگزاران عمومی، دولتهای قدرتمند و سخنوران تأثیرگذار این دوره، جنس ما را انکار میکنند…» او در این متن به این مسئله اشاره دارد که نوشتن نیز میتواند یک فعالیت قهرمانانه و شجاعانه به حساب آید. احتمالاً برای تمام زنان همعصر کاوندیش، با دشواریهایی که در مقابل داشتند، این یک حقیقت بود. علاوه بر این، او در 1655 در کتاب «عقاید فلسفی و جسمانی» چنین شکایت میکند:
«ما مثل پرندگان در قفس نگهداشته میشویم تا آواز بخوانیم و در خانههایمان بالا و پایین بپریم. ما رنج پرواز در خارج از قفس را تجربه نکردیم… ما از قدرت و توانایی ساقط شدیم، به این دلیل که ما هرگز در هیچیک از مسایل نظامی و مدنی درگیر نبودیم. نظرات و توصیههای ما بیارزش شمرده میشوند و به آن میخندند. بهترین اقدامهای ما با تحقیر لگدمال میشوند. مردان با احساس تکبر و احساس خودبزرگبینیای که دارند و با بیاحترامی و نشاندادن احساسات منفیشان، ما را در این وضعیت قرار میدهند».