از آنجا که یک ماه پیش روز مادر بود و یک هفته قبل در کمال شگفتی روز مادر بود و پریروز در اوج حیرت باز روز مادر بود و یک ماه بعد روز مادر است، ما تصمیم گرفتیم با یک مادر نمونه در فرهنگ والای افغانستان گفتوگو کنیم:
ما: سلام علیکم!
مادر نمونه: ووی چهقدر بیحیا، به زن سلام میدهد.
ما: ببخشید، چون روز مادر بود، گفتیم چهار کلمه از شما بشنویم.
مادر نمونه: شما خبرنگار هستید؟
ما: بلی.
مادر نمونه: خوب، سلام به بینندگان تلویزون شما که به ما وقت دادند چند صباحی در خدمتشان باشیم…
ما: ببخشید، از تلویزیون نیامدهایم. روزنامه است.
مادر نمونه: پروا ندارد. این پخچک که پیشانیاش مثل میدان هوایی کلان است، از پشت سرتان با آن توف توفک پلاستیکیاش جیشت جیشت برق میانداخت، فکر کردم از تلویزون آمدینک.
ما: نه نه، ایشان عکاس ماست.
مادر نمونه: این مردکه است یا زنکه؟ ابروهای خود را چیده. لبهای خود را به خیالم سرخ کرده.
ما: معذرت میخواهم، از موضوع دور نشویم. به نظر شما مادران افغان چرا در سطح جهان بینظیرند؟
مادر نمونه: بینظیرند؟ تو یک دفعه بیا به خانهی ما که من مادر بینظیر را به تو نشان بدهم. مادر من از سر صبح که نق میزند تا نصف شب و زندگی را سر من جهنم کرده، بینظیر است؟
ما: البته منظور ما به صورت کل است.
مادر نمونه: به صورت کل چیست دیگر؟ همسایهی ما مادر عبدو است. روزی نیست که سر بام برآمده و خلق را بیآب نکند.
ما: شاید، ولی منظور ما در کل مسألهی مادریت است که خیلی ارزش دارد.
مادر نمونه: پوف! مادریت است که خیلی ارزش دارد! همسایهی دیگر ما مادر عسلان است که فقط مانده که تنبان همسایهها را به سرشان لنگی بزند.
ما: درست است، ولی همه که یک رقم نیستند. مثلا همین خود شما امسال از طرف یک مؤسسهی معتبر بینالمللی به عنوان مادر نمونه انتخاب شدید. خوب، شما هم در همان کوچهای زندگی میکنید که مادر عبدو و مادر عسلان زندگی میکنند.
مادر نمونه: من مادر نمونه انتخاب شدم، ولی من مادر نیستم. من حتا هنوز عاروسی نکردهام.
ما: یعنی شما میگویید که اصلاً مادر نیستید؟
مادر نمونه: فارسی گفتم دیگر. پنبه زیاد گذاشتهاید.
ما: معذرت، متوجه نشدم.
مادر نمونه: گفتم پنبه زیاد گذاشتهاید در گوشتان. میگویم من مادر نیستم، باز سوال میکنید. به این ماهجبینت هم بگو زیاد عکس نگیرد. پیشانی نیست، صحرای افریقاست.
ما: پس چهطور ممکن است شمایی که میگویید مادر نیستید، مادر نمونه شدهاید؟
مادر نمونه: پوف! سوال را ببین. قند من، تو فکر میکنی این خانمهایی که جایزهی حقوق بشر و آزادی بیان و نمیدانم جایزهی فلان و بهمان میگیرند، چه کار میکنند؟ مادر نمونه انتخاب میکردند و من هم نام دادم. تلاش زیاد کردیم و دوستان و آشنایان زحمت کشیدند، رای ما زیاد شد و شدیم مادر نمونه. فایده هم نکرد. به سر یماگک برادرکم قسم اگر یک قِران داده باشند. نقص کردم. هر جا میروم، مادر نمونه مادر نمونه گفته مرا دیوانه میکنند. یک نفر علاقهمند داشتم که حالا سرم شک کرده، خود را گم انداخته. مادر نمونه به فرقم بخورد، چانس شوهر هم از دست رفت.
ما: تشکر از وقتتان.
مادر نمونه: پوف! میدان هوایی رفیقت خود را کشت با عکس گرفتن.