حسین رهیاب (بلخی)
بخش سوم و پایانی
گذشته و سرنوشت ما!
کشوری که امروزه افغانستان نامیده میشود، سرزمین بزرگ و پرافتخاری است که در گذشته یکی از مراکز مهم «تمدنی» بوده و مردم آن نقش ارزشمندی در تحولات تاریخی داشتهاند: «در افغانستان، نخستینبار باستان گیاهشناسان روسی با پیدا کردن برخی انواع گندم، به این نتیجه رسیدند که اینجا میتوانسته محل اهلی کردن و پرورش گیاهان باشد… از آنجایی که نوآوریهای صنعتی با اهلی شدن جانوران و گیاهان بستگی مستقیم و کاملی دارد، بررسی این نکات بسیار لازم است». (سید سجادی، باستانشناسی شبه قارهی هند، ص 214)
امروزه گرچه همهی آثار باستانی، دلالت بر انحصار تمدنهای اولیهی شهرنشینی در مراکزی چون سومر، نیل، سند، عیلام و سپس آنو میکند، ولی ویل دورانت با ذکر این موارد و نامعلوم بودن ریشهی این تمدنها، به نکتهی جالبی اشاره دارد و آن این که از کجا معلوم که منشای همهی این آثار در حدود ترکستان جنوبی (حوزهی بلخ) نباشد؟ او سپس این احتمال را مطرح میکند که ممکن است مردمان آن مناطق با مهاجرت به مناطق ذکر شده، بانی تمدنهای بزرگ شده باشند. (تاریخ تمدن، ج 1)
همچنین رومن گیرشمن که حفاریهای بسیاری در ایران و افغانستان انجام داده، با ذکر آثار تاریخی و تمدنهای اولیه به نکتهی مهمی اشاره میکند و آن این که پیش از 3000 سال قم، سومریها و حتا مصریان سنگ لاجورد را از بدخشان وارد میکردند و این میتواند معانی بیشماری داشته باشد، از جمله این که احتمالا مسیر کاروانهای تجاری از طریق عیلام، سیلک، هرات و بلخ به بدخشان و برعکس بوده که نشانهای است از حضور پرسابقهی مردم کشورمان در عرصهی صنعت و معدن و نقش آنها در تمدن درخشان انسانی. (تاریخ ایران از آغاز تا اسلام)
نقش مردم این سرزمین در دوران اسلامی نیز بیبدیل است، در حدی که اگر «بلخ» و «هرات» را در جهان اسلام نادیده بگیریم، نه فقط تمدنی برای «خراسان» باقی نمیماند، که تاریخ تمدن اسلام نیز دگرگون میشود؛ زیرا خراسان با «طاهریان»، «سامانیان»، «برمکیان» و… شناخته میشود و با شخصیتهای بینظیری چون ابومسلم، ابو علی سینا، مولانا و… و چه کسی میتواند نقش ابومسلم و آل برمک را در تمدن اسلامی نادیده بگیرد که هم بنیانگذار سلسلهی بزرگ عباسیان به شمار میروند و هم مؤسس واقعی تمدن بزرگ اسلامی که در این دوران و با مدیریت آنان پدید آمد و با «خراسانیان» به اوج شکوفایی خود دست یافت.
دیری نپایید که سلسلهی عباسی با نابودی مدیران شایستهی خود (ابومسلم و برمکیان)، با تمدن اسلامی نیز وداع کرد، که حاصل آن برای خراسان چیزی جز جنگها و تنشهای توسعهطلبانه نبود. جنگهای مداوم کمر مردم را شکست و سرزمین تمدنخیز خراسان را به «خرابه»ای تبدیل کرد که نمونهی آن «بلخ»، «بست» و «طالقان» امروزی است که با دیدن آن خرابهها کمتر کسی ممکن است باور کند که روزگاری در آن مناطق «شهری» بوده است!
شاید در سرنوشت گذشتهی مردم خراسان (یا همین افغانستان امروز) و عقبماندگی آنها، شاهان این سرزمین، مردان جنگطلبی چون چنگیز، تیمور و… و اقوام بیابانگرد همسایه نقش زیادی داشته باشند؛ اما نباید از حق گذشت که مردم و بهخصوص نخبگان این سرزمین نیز در تعیین سرنوشت خود بیتقصیر نبودهاند، چنان که واپسگرایی نخبگان کشور در دوران معاصر موجب پدید آمدن جریانهایی چون کودتای 7 ثور، قیامهای جهادی، جنگهای داخلی و تأسیس امارت اسلامی شد. روندی که نشان دهندهی عقبنشینی گامبهگام ملت ما در طی حدود سی سال گذشته میباشد.
به نظر میرسد تحولات سی ساله تجربهی خوبی است از آنچه که در گذشته براین ملت گذشته است و این تجربه گویای دخالت عوامل مختلف در تعیین سرنوشت یک ملت میباشد. زیرا یک مجموعهی انسانی قادر نیست از تحولات جهانی فاصله گرفته و خود را یک جزیرهی مجزا بداند. تحولات جهانی، عوامل و عناصر مختلف و خصوصا مسایل منطقهای همانگونه که در گذشته زندگی ما را تغییر داده و متحول کرده است، امروزه نیز در زندگی و سرنوشت ما نقش دارد و کسی نمیتواند این نقش و تأثیر را نادیده گرفته و منکر شود.
سرنوشت ما با مجموعهی تحولات جهانی ارتباط دارد؛ اما نباید فراموش شود که این روابط کاملا یکسویه و یکطرفه نیست، بلکه سرنوشت جهان نیز با تحولات کشور و جامعهی ما و حتا با رفتار تک تک مردم ما ارتباط دارد. در واقع میتوان گفت که اگر مردمان جهان یا حکومتهای کشورهای دیگر در زندگی، آینده و سرنوشت ما نقش دارند، رفتار ما و حکومت ما نیز در تحولات منطقهای، بینالمللی، زندگی و سرنوشت مردم جهان کم و بیش نقش و تأثیر دارد.
سرنوشت ما به دست کیست؟
اینک با توجه به مطالب گذشته، به اصلیترین قسمت این مقاله و این سوال میرسیم که «سرنوشت ما به دست کیست؟» جواب این سوال برای جامعه و مردم ما ارزش زیادی دارد؛ زیرا اگر انسان بداند سرنوشت او از کجا، چگونه و توسط چه کسانی تعیین میشود، راه، روش و هدف او در زندگی کاملا تغییر میکند. فهمیدن این مسئله موجب میشود که بتوانیم برای خود برنامهریزی کنیم، پس باید بدانیم که واقعا سرنوشت ما به دست کیست تا بتوانیم زندگی و آیندهی خود را بسازیم.
در یک نگاه ساده، تصور میشود که امروزه سرنوشت ملت ما در اختیار جامعهی جهانی و همسایگانی است که «آسایش» خود را در «غم» ما میدانند! این کشورها با اعزام نیرو یا دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم خود سرنوشت ما را به دست گرفتهاند و آن را با توجه به «منافع» خود تغییر و تبدیل میکنند. این کشورها «افسار» فرهنگیان و نخبگان جامعه را در دست داشته و با فعالیتهای وسیع رسانهای و تبلیغاتی خود، تعیین کنندهی سرنوشت ما هستند. براساس این نظریه، در پشت تمام حوادث کشور ما دستهای پشت پردهی خارجی دیده میشود؛ انتقال قدرت، تغییر شرایط، روابط با جوامع، عزل و نصب مقامها، تعیین حکومت و… از جمله کارکردهای جامعهی جهانی است که در زندگی ما نقش دارند و سرنوشت ما را مشخص میکنند، پس سرنوشت ما به دست دیگران است و ما هیچنقشی در زندگی خود نداشته و بدون رضایت آنها نمیتوانیم «نفس» بکشیم!
شکی نیست که جامعهی جهانی در زندگی ما حضور زیادی دارد که نقش آنها تأمین کنندهی «منافع» آن کشورهاست و به نظر میرسد که نقش مثبت آنها باید همچنان در کشور ما ادامه یابد؛ اما نباید فراموش کرد که این نقش به هیچعنوان یکطرفه نیست. ممکن است در شرایط فعلی مردم افغانستان نقش کمتری در تعیین سرنوشت خود داشته باشند؛ اما با گذشت زمان، باسواد شدن مردم، گسترش تحصیلات عمومی، دستیابی مردم به تخصصهای امروزی، قوی شدن اردو و پولیس ملی، پرورش نخبگان جدید، تغییر و تحول در فرهنگ عمومی، تقویت قدرت اقتصادی، تقویت اعتماد بهنفس فردی و جمعی، حضور بیشتر زنان در جامعه، تقویت رسانهها، نهادینه شدن آزادیهای فردی و… مردم افغانستان با دست یافتن به عزت و کرامت انسانی خود، نقش بیشتری در زندگی خود به دست آورده و سرنوشت خود را به دست خواهند گرفت.
به نظر میرسد که با وجود تمام مشکلات، در شرایط فعلی نیز سرنوشت مردم افغانستان به دست خودشان است و این مردم هستند که حق دارند و هروقت که بخواهند میتوانند با اراده و عزم آهنین خود سرنوشت خود را تعیین کنند. زیرا اگر یک ملت و یک جامعه دست به دست یکدیگر دهند، هیچقدرتی نمیتواند با سرنوشت آنها بازی کرده و زندگی و آیندهی آنها را به دست بگیرد. گرچه ممکن است این نکته برای بسیاری غیرقابل باور باشد؛ اما نمونهی خیلی روشن تحقق ارادهی ملی در جامعهی ما، عزم جمعی مردم افغانستان (بدون توجه به آثار مثبت و منفی آن) در مقابل کودتاگران 7 ثور 57 و ایستادگی در برابر بلوک شرق و شوروی (سابق) است. در این ارادهی جمعی مردمان ساده، بیسواد، فقیر و روستایی افغانستان تصمیم گرفتند تا سرنوشت خود را به دست بگیرند و با دستان خالی در مقابل بزرگترین قدرت جهان ایستادگی کنند و جالب این که این قدرت بزرگ (شوروی) با ارتش افسانهایاش نتوانست بر خواست و ارادهی ملت فقیر افغانستان فایق آید و در نهایت هم این افغانهای گرسنه و پابرهنه بودند که موفق شدند (همانطور که قبلا کمر بریتانیای کبیر را شکسته بودند) کمر بلوک شرق را شکسته و آن را از هستی ساقط کنند!
سرنوشت و آیندهی جهان به دست انسان است، انسانهایی که تلاش میکنند، زحمت میکشند و فعالیت میکنند، میتوانند خود سرنوشت خود را به دست گرفته و در عرصهی جهانی نیز نقش بیشتری به دست آورند. سرنوشت ما نیز به دست ماست و سرنوشت یک ملت و یک جامعه به دست مردم آن جامعه است. مردم افغانستان آدمهای فوقالعادهای هستند. این ملت یکی از با هوشترین، زیرکترین، زحمتکشترین، باشعورترین، مستعدترین، فداکارترین، امینترین و وظیفهشناسترین ملتهای جهان است و همانطور که در گذشته سازندهی بزرگترین تمدن جهانی بودهاند، اگر بخواهند در آینده نیز میتوانند عظیمترین تمدن دنیا را در کشور خود برپا کنند؛ زیرا «خداوند سرنوشت ملتی را تغییر نمیدهد، مگر این که آن ملت با دست خود سرنوشت خود را تغییر دهد».