ملیشه‌های جوان، آماده‌ی مردن و مشتاق کشتن

(سرگذشت کودکان انتحاری که سال گذشته توسط نیروهای امنیتی کشور دست‌گیر شدند)

منبع: لس‌آنجلس تایم

برگردان: حمید مهدوی

عبدالولی فدایی به گذشتگان خود افتخار می‌کند. پدر وی زمانی که می‌خواست یک موتر مملو از مواد انفجاری را طی یک حمله بر هوتل مجلل کانتینینتال در سال 2001 وارد این هوتل کند، کشته شد. این حمله ‌یکی از خونین‌ترین حملات‌ بود که طی آن 18 نفر، به شمول هفت انتحاری، کشته شدند.

او که نمی‌خواهد از برادرانش نام ببرد یا تعداد آن‌ها را مشخص کند، می‌گوید که آن‌ها در حال آموزش چگونگی انجام حملات انتحاری هستند. فدایی که 17 سال دارد، سال گذشته ‌یک موتر نوع تویوتا را که مملو از مواد انفجاری بود، از قندهار به کابل آورده بود؛ اما قبل از این که موفق به انفجار دادن آن شود، دست‌گیر شد.

فدایی در حالی که روی یک فرش نازک در یک ا‌تاق کوچک و تاریک در یکی از مراکز دولتی توان‌بخشی کودکان نشسته بود، گفت: «پیامی ‌را که پدر شهیدم با شهادت به من رسانده است، این است که باید راه او را ادامه دهم. من متأسفم از این که نتوانستم مأموریتم را موفقانه به انجام رسانم؛ اما تلاش من هم بی‌ثواب نبود و به مجردی که از این جا برآیم، دوباره تلاش خواهم کرد».

پهلوی او عصمت‌الله بلال، با موهای کوتاه و ریش‌های نامنظم نشسته است. او قبل از این که بتواند مواد انفجاری 26 کیلویی را انفجار دهد، دست‌گیر شده است. بلال هم 17 سال دارد. او نیز نه تنها از کرده‌ی خود پشیمان نیست، بلکه برعکس، قطعا از کار خود راضی است.

بلال با صحبت‌های تند و زننده به ‌یک روزنامه‌نگار خارجی گفت: «می‌خواهم خارجی‌ها را در افغانستان بکشم. اگر شما این جا (افغانستان) بمانید، من دنبال‌تان خواهم آمد و شما ر‌ا خواهم کشت. شما خوش‌چانس هستید که هنوز نمرده‌اید».

این‌ها دو تن از 35 ملیشه‌ای هستند که در یک مرکز توان‌بخشی دولتی در سرک بادام‌باغ در توقیف دولت به سر می‌برند. اکثریت 250 نوجوانی را که در این مرکز توقیف هستند، نوجوانانی بین سنین 12 تا 18 سالگی تشکیل می‌دهند که به جرم سرقت و سایر جرایم دست‌گیر شده‌اند. همه‌‌ی این زندانی‌ها روزانه دو ساعت درس ریاضی و سواد‌آموزی دارند. بعد از این درس‌ها، برای 90 دقیقه آن‌ها قرآن تلاوت می‌کنند که ملیشه‌های جوان تا چاشت به تلاوت قرآن می‌پردازند و سایر زندانی‌ها معمولا گزینه‌های دیگری را انتخاب می‌کنند. بعد‌از‌ظهرهای آن کلاس‌های فنی‌–‌حرفه‌ای مانند خیاطی دارند که بعد از آن یا وزنه‌برداری می‌کنند، یا به سایر ورزش‌ها مانند پینگ‌–‌پانگ می‌پردازند.

مسئولان این مرکز که ‌یک ساختمان دو طبقه‌ای بی‌تابلو است و توسط حصار فلزی دولایه‌ای، سیم‌های خاردار و یک دیوار 15 فُتی احاطه شده است، وظیفه دارند تا ملیشه‌ها را از دیگران دور نگه‌دارند. بعد از دست‌گیری این جوانان تندرو که می‌خواستند حملات انتحاری را راه‌اندازی کنند، در نتیجه‌ی پا فشاری‌های غربی‌ها، در این مرکز نگه‌داری می‌شوند تا نتوانند دیگران را به ‌این راه تشویق کنند.

فدایی و سایر انتحاری‌های ناکام این مرکز می‌گویند که آن‌ها تلاش می‌کنند تا به دیگر زندانی‌ها در مورد جهاد چیزهایی را بیاموزند؛ اما کم‌تر کسی به حرف‌های آن‌ها گوش می‌دهند.

کارشناسان می‌گویند که سیستم بازداشت‌‌گاه‌های افغانستان فاقد روش‌هایی است که مانع انتشار افراط‌گرایی میان نوجوانان و بزرگ‌سالان شود. همه‌چیز در این مراکز نامنظم است و تعداد کارمند در این مراکز کم بوده و همه‌چیز به صداقت و تعهد مدیران این مرکز بستگی دارد.

باوجودی که ‌این مرکز را مرکز توان‌بخشی می‌خوانند؛ اما سرپرست این مرکز با این گفته موافق نیست. عبدالقدیم منظور، سرپرست این مرکز در حالی که در دفتر کارش، که چند‌تا قفسه‌‌ی خالی کتاب و تعداد زیادی چوکی در آن وجود دارد، نشسته است‌، آه حسرت کشیده گفت: «وضعیت در این مرکز غم‌ناک است؛ اما ما بیش‌تر از این کاری نمی‌توانیم. وضعیت عمیقا بر روحیه‌ی ‌این کودکان تأثیر گذاشته است». این یکی از معدود مواردی است که فدایی و منظور در مورد آن با هم موافق‌اند.

فدایی گفت: «اگر شما ایمان قوی داشته باشید، فعالیت‌های آن‌ها شما را تغییر داده نمی‌تواند». مدیر مرکز رهاب گفت:‌ «کودکان و نوجوانانی که به تندروی روی می‌آورند، معمولا تحت تأثیر اعضای خانواده یا مدرسه‌های دینی در مرزهای پاکستان قرار می‌گیرند». دشمنی با کافرها به آن‌ها آموزش داده شده و به آن‌ها حورهای بهشتی وعده می‌دهند.

منظور گفت:‌ «اگر ما به جای آن‌ها می‌بودیم، احتمالا به ما هم شست‌وشوی مغزی می‌دادند». هیأت اعزامی ‌سازمان ملل در افغانستان 23 مورد به کارگیری کودکان توسط طالبان و سایر گروه‌های شورشی به منظور انجام حملات را در شش ماه اول سال 2013 ثبت کرده است. این در حالی است که در جریان سال 2012 این آمار به 66 نفر می‌رسید.

کارشناسان می‌گویند که آمار واقعی به مراتب بالاتر است. اکثریت این کودکان مأمور انجام حملات انتحاری یا کارگذاری بمب‌های کنار جاده‌‌ای بودند.

دیوید گارتین اشتین، کارشناس مسایل افراط‌گرایی و وکیل مدافع در واشنگتن گفت:‌ «استفاده از کودکان توسط گروه‌های ملیشه‌ای برای این گروه‌ها‌ چندین مزیت دارد؛ کودکان را نمی‌توان زندانی کرد، وابستگی ندارند و به انگیزه‌ها از صمیم قلب پاسخ می‌گویند».

فدایی گفت:‌ «من به خاطری می‌خواستم در کابل انتحاری کنم که خون‌ریزی در کابل بیش‌تر جلب توجه می‌کند». وی در ادامه گفت: ‌«طی یک‌روز از قندهار به کابل رسیدم. به مجرد رسیدن به کابل، مسیرم را گم کردم و از چند‌نفر آدرس را پرسیدم». فدایی چند‌ساعت بعد از رسیدن به کابل که به هدفش خیلی نزدیک شده بود، دست‌گیر شد.

فدایی که نمی‌داند چه کسی به او هدایت داده است، مدت یک سال است که در این مرکز نگه‌داری می‌شود و سه سال بعد وی در دادگاه محاکمه خواهد شد.

فدایی گفت:‌ «من هرگز به مکتب نرفته‌ام؛ اما برای انجام مأموریتم در کمپ آموزش دیده‌ام. مراکز آموزش انتحاری در مناطق مختلف و جود دارند. بیش از 200 کودک دیگر همین اکنون برای انجام حملات انتحاری آموزش می‌بینند».

محمد دین که کنار فدایی نشسته است و زیاد حرف نمی‌زند، پاسخ سوال‌ها را به گوش فدایی آهسته می‌گوید. وی گفت‌: «‌من در حالی که واسکت انتحاری را پوشیده بودم، توسط نیروهای امنیتی در کابل دست‌گیر شدم».

بلال فدایی در ادامه گفت: «کودکانی که در این کمپ‌ها برای انجام حملات انتحاری آموزش می‌بینند، حدود هشت ساله هستند. آن‌ها نظر به سن‌شان واسکت‌های انتحاری را می‌پوشند و کودکانی با سنین بالا، واسکت‌های با وزن 35 پوندی را بر تن می‌کنند. من به اندازه‌ی کافی بزرگ نبودم تا سنگین‌ترین واسکت را بر تن کنم».

فدایی پیوسته از خبرنگار می‌پرسید که چرا مسلمان نشده است، به خاطری که بعد از ظهور اسلام، سایر ادیان منسوخ شده‌اند. وی خبر‌نگار را اخطار می‌دهد که همه‌ی آن‌ها بعد از مرگ در آتش جهنم خواهند سوخت. فدایی در ادامه گفت: «این دنیا برای کافران بهشت است؛ اما برای مسلمان‌های واقعی زندانی بیش نیست. دنیای واقعی ما دنیای دیگریست».

با و جود مشکلات روانی گسترده در افغانستان که زاده‌ی چند‌دهه جنگ، خشونت و فقر در این کشور است، متخصصان صحت روانی در این کشور بسیار کم‌اند. منظور می‌گوید: «چند‌سال قبل روان‌شناسی در این مرکز استخدام شده بود تا صحت روانی را به ملیشه‌های جوان (که شست‌وشوی مغزی داده شده‌اند) برگرداند. او در کارش موفق بود؛ اما بعد از این که به ‌ایران برگشت، کسی به جای او استخدام نشد».

ماریسا پرگیس، یک محقق در دانشگاه ‌هاروارد کندی می‌گوید که اکثریت برنامه‌های بازگشت صحت روانی به کودکان و بزرگ‌سالان در کشورهایی مانند یمن، عربستان سعودی، اندونیزیا، سنگاپور و… دو جنبه دارد. جنبه‌ی اول، سواد‌آموزی، آموزش‌های حرفه‌ای و کاریابی است. جنبه‌ی دوم، استفاده از ملاها و مولوی‌های میانه‌رو است تا تفسیر میانه‌روتری از اسلام را به آن‌ها ارائه دهند. این برنامه‌ها به موفقیت‌های یک‌سانی نایل نشده‌اند. مثلا، این برنامه‌ها در یمن غیر‌مؤثر خوانده شده، درسنگاپور بسیار مؤثر بوده و در عربستان سعودی نیز برای این برنامه‌ها وجوه مالی بزرگی اختصاص داده می‌شود و موفقیت‌هایی هم داشته است.

کارشناسان می‌گویند که در افغانستان نه برای این برنامه‌ها وجوهی تخصیص داده می‌شود و نه کسانی که می‌خواهند در این زمینه کار کنند، امنیت کافی دارند. مارنی گوستاوسن، مدیر اجرایی گروه مدنی پارسا که روی برنامه‌های آسایش کودکان و زنان در افغانستان کار می‌کند، گفت:‌ «هیچ‌برنامه‌ی مؤثری برای ملیشه‌های جوان در افغانستان وجود ندارد». این گروه ‌یک کودک 11 ساله را که در پاکستان به حیث انتحاری آموزش داده شده بود، تحت مراقبت داشت. اما او بعدا تلفونی را دزدیده و به کسی زنگ زده بود. کسانی که با این کودک تلفونی صحبت کرده بودند، بعدا به کارمندان پارسا زنگ زده و آن‌ها را تهدید کرده بودند که ‌این کودک را رها کنند. بالاخره‌این کودک روزی ناپدید شد که احتمالا توسط مخاطبانش برداشته شده و به مناطق مرزی افغانستان و پاکستان انتقال داده شده است.

مارنی گوستاوسن گفت: «او مثل بزرگ‌سالان چیزهایی را که به او آموزش داده می‌شد، زود می‌فهمید. به مجردی که به او در مورد چیزی اشاره می‌شد، آن را درک می‌کرد. او یک بمب بود و دوباره به ‌یک بمب تبدیل خواهد شد».

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *