بخش دوم و پایانی
آیا عبدالخالق فکر میکرد که با کشتن نادرشاه وضع مملکت بهتر میشود؟ آیا او بر این گمان بود که بعد از نادرشاه عدالت اجتماعی در افغانستان بر پا خواهد شد؟ آیا به نظر او حذف نادرشاه به معنای آزاد شدن مردمان زیر ستم از بند بندگی و زنجیر خوف و تحقیر بود؟
ما پاسخ این سوالها و پرسشهای مشابه آنها را نمیدانیم. خوب، پس از کجا میدانیم کاری که عبدالخالق کرد کاری سترگ برای عدالت، آزادی و محو ظلم و بیداد بود؟ در اینجا، ما در غیبت اطلاعات معتبر در مورد زندگی و افکار عبدالخالق از خود میپرسیم: چه کسی، چهگونه آدمی، نادرشاه را میکشد و چرا میکشد؟ و پاسخی که به این سوال خود میدهیم چیزی در این حدود است: نادرشاه را – با آن اوصافی که از حکومت استبدادیاش در دست داریم- انسان شجاعی میکشد که دیگر نتواند در برابر ستمگریها و بیعدالتیهای او و رژیماش خاموش بماند. آزاد مرد قهرمانی گلولههای تفنگ خود را بر سر و سینهی آن شاهِ سفاک خالی میکند که بیعدالتی و حق کشی او را تا عمق استخوان خود احساس کرد. کسی نادرشاه را میکشد که … (به جای بقیهی این جملات همان صدها مقالهی ستایش آمیزی را بگذارید که در طول سالها در تکریم و تجلیل عبدالخالق نوشته شدهاند و از این پس نیز نوشته خواهند شد).
در اینجا ما از عمق و گستردگی بیداد نادرشاه نتیجه میگیریم که آنکس که تصمیم میگیرد او را به قتل برساند، نیز لابد با همان عمق و گستردگی (منتها در جانب دیگر معادله) بر بیداد شوریده است. اما این نتیجهگیری میتواند غلط و مخدوش باشد. چرا که یک آدم میتواند بهدلایل دیگری هم شاهِ مستبد را بکشد. ما نمیتوانیم از روی معاینهی استبدادِ مخوف نادرشاه به این نتیجه عبور کنیم که کشتن او حتماً ناشی از درک عمیق قاتل او از عمق و گستردگی این استبداد بوده است.
عبدالخالق هزارهیی بود که از طریق پدر خود پیوند نزدیک با خانوادهی «چرخیها» داشت. میدانیم که نادرشاه تا آنجا که دستاش رسید، چرخیها را سرکوب کرد و بزرگان شان را به قتل رساند. عبدالخالق پس از سرکوب شدن خانوادهی چرخیها (که به نحوی زندگی او در آن حلقه را نیز از هم پاشانده بود) کمر به قتل نادرخان بست. آیا عبدالخالق فقط میخواست انتقام خون چرخیها را از نادرخان بگیرد؟ آیا تار و مار شدن خانوادهی چرخیها بهدست نادرشاه، برای عبدالخالق به این معنا بود که دیگر نبایست آن شاه ظالم و سرکوبگر را تحمل کرد؟ آیا عبدالخالق به هر حال تصمیم داشت که نادرشاه را بکشد (چه او چرخیها را تار و مار میکرد و چه نمیکرد)؟ در اینجا باز ما پاسخ این سوالها را نمیدانیم.
حال، در سایهی سنگین همین «نمیدانیم»ها است که تفسیرهای پر تجلیلی که از کار عبدالخالق میکنیم وزن خود را از دست میدهند. ما البته «دوست داریم» و فکر میکنیم «بهتر آن است» که عبدالخالق نادرخان را در اوج آگاهی سیاسی و بهخاطر آرمانهای بزرگی چون عدالت اجتماعی کشته باشد. اما این تمایل ما (با خُرده روایتها و تفسیرهایی که زادهی همین تمایل اند) ممکن است از واقعیت تاریخی آنچه روی داده، انحراف داشته باشد. به بیانی دیگر، ممکن است آن قصهی شیرین اتفاق نیفتاده باشد. ممکن است عبدالخالق آن قهرمانی نبوده باشد که ما میخواهیم بوده باشد.
وقتی عبدالخالق نادرشاه را برای همیشه خاموش کرد، بازماندگان خونی و سیاسی نادرشاه عبدالخالق و افراد مظنون به همراهی با او را گرفتار کردند و به وضعی فجیع به قتل رساندند. بازماندگان نادرخان و هم قبیلهییهای وی تقریباً تمام وابستهگان عبدالخالق را از بین بردند. احتمال اینکه عبدالخالق در همراهی با گروهی از مبارزان ضد استبداد نادرشاهی، نادرخان را به قتل رسانده باشد، زیاد نیست. از یک مبارز جدی و هوشمند بعید است که فکر کند اگر او پادشاه مستبدی چون نادرخان را بکشد، افراد حکومت مزاحم پدر و مادر و برادر و خواهر و خانواده و خویشان قاتل نخواهند شد. چرا عبدالخالقی که آنقدر هوش داشت که مسایل کلان مملکتی و اموری چون بیداد و استبداد را در آن سطح بفهمد که ما دوست داریم میفهمیده باشد، هیچ تدبیری برای امنیت خانواده و خویشان خود نیندیشیده بود؟ اگر چنین چیزی برای او اهمیت نداشت، آنگاه چهقدر میتوان این روایت را جدی گرفت که او مبارزی متعهد بود که برای عدالت و آزادی و محو ستم به چنان کاری دست زد؟ بیشتر شواهد نشان میدهند که عبدالخالق جوانی خام، خونگرم و بسیار غیرتمند بوده که با تار و مار شدن خانوادهی چرخیها و شنیدن سخنان تحریک آمیز چند ناراضی طاقت از کف مینهد و تصمیم میگیرد که شخص پادشاه را به شدیدترین شکل ممکن مجازات کند و برای اجرای این مجازات شخصی درنگ نمیکند. نمیتوان انگیزههای عدالتخواهانه و حقطلبانه را در کار عبدالخالق به تمامی انکار کرد. اما به نظر میرسد که آنچه امروز دربارهی عبدالخالق و انگیزههای او میخوانیم، بیشتر بازتاب دهندهی اشتیاق ما است تا گزارشی از کار یک مبارز در هشتاد سال پیش.
این روایت کلان که «افغانستان ملک زورآوری و خشونت و سرکوب است» در زمان نادرخان صادق بود (و هنوز هم تا حد زیادی صادق است). در تحت این روایت کلان ممکن است کسی منابع زورآوری و خشونت و سرکوب را به چالش بخواند اما در همان حال این کارش لزوماً از سر آزادیخواهی و عدالتپروری نباشد یا در آن حد از سر آزادیخواهی و عدالتپروری نباشد که ما فکر میکنیم.
وجه دیگر این مسئله مربوط میشود به نسبت امروزین ما با آن کاری که عبدالخالق کرد. کسانی که امروز طرفدار دموکراسی و مبارزات مدنی در چارچوب قانون اند، وقتی که از کار عبدالخالق تجلیل میکنند باید این مسئله را در نزد خود روشن کنند که قتل نادرشاه بهدست عبدالخالق امروز در کجای موضع سیاسی، مدنی و حقوقی شان قرار میگیرد. به نظر من تجلیل از کار عبدالخالق میراث آن دورهی از تاریخ ما است که در آن مبارزهی خشونتآلود امری نُرمال بود، یا حداقل ما در نُرمال بودناش شک نداشتیم. حالا که سعی میکنیم وارد فاز تازهیی از مبارزات سیاسی و اجتماعی شویم، فراموش میکنیم که نمیتوانیم همان میراثهای دورهیی را که میخواهیم از آن عبور کنیم، با خود به فاز جدید بیاوریم. مثلاً اگر در فاز «نُرمال بودن مبارزهی خشونتبار» به آسانی میتوانستیم از ترور کردن فلان حاکم مستبد با افتخار سخن بگوییم، این کار را نمیتوانیم در فاز «ترک مبارزهی خشونتبار» ادامه بدهیم. ممکن است کسی بگوید: «همان نادر و همان عبدالخالق. ما که امروز نمیخواهیم عبدالخالق تازهیی پیدا شود و یکی از حاکمان را به قتل برساند. چیزی که ما میگوییم این است که نادرخان در زمان خود هیچ راهی برای مبارزهی قانونی یا عاری از خشونت باز نگذاشته بود. این است که عبدالخالق در زمان خود همان کاری را در برابر حاکم ستمگر کرد که میتوانست بکند». این پاسخی معقول است، به شرطیکه با آگاهی تفصیلی از الزامات عبور به دموکراسیخواهی و قانونمداری همراه باشد. به گمان من، برای بسیاری از هواداران دموکراسی و قانونمداری در کشور ما دموکراسی و قانون بدون الزامات خود میآیند. به این معنا که مثلاً یک فرد میتواند طرفدار دموکراسی باشد و در همان حال بر اکثریت بودن قوم خود اصرار کند (با این تصور که اکثریت قومی داشتن چیزی است که باید به خاطرش امتیاز گرفت). یا کسی میتواند مدافع سرسخت حقوق بشر باشد اما با هیجان و افتخار بسیار از فتح خشونتآلود فلان شهر بهدست نیروهای حزب خود سخن بگوید. این افراد دموکراسی و حقوق بشر را واقعاً دوست دارند، فقط نمیدانند که قبول کردن آنها با چه الزاماتی همراه است.
