تراژدی نهفته در بطن یک حادثه

گزارش: انور رهیاب
به تاریخ 9 جون 2012، مطابق به 20 جوزای سال 1391 کاروان نظامی نیروهای فرانسه در ولسوالی نجراب ولایت کاپیسا مورد حمله انتحاری قرار گرفت که در نتیجه آن و مطابق به خبرهای که آن روز توسط رسانه‌ها نشر شد، ده سرباز فرانسه کشته شدند و سه شهروند ملکی افغانستان هم زخم برداشتند. طالبان ضمن به عهده گرفتن مسئولیت این حمله ادعا کردند که یازده تن از سربازان فرانسوی را کشته‌اند. این رویداد یکی از بدترین حادثه تا آن زمان برای نیروهای فرانسوی مستقر در افغانستان توصیف شد که جامعه فرانسه را شوکه کرد و سبب شد نیکولای سرکوزی شخصاً به افغانستان بیاید.
در بطن این حادثه تلخ یک تراژدی دیگری نیز نهفته است. عبدالحکیم کریمی که به عنوان مترجم با نیروهای فرانسوی کار می‌کرد نیز در این حادثه جانش را از دست داد. معمولاً هر رویدادی از این نوع، حاشیه‌های و مسایل تازه خلق می‌کند که هرکدام به اندازه‌ی اصل قضیه مهم است. این حوادث در زمان وقوع تبدیل به خبر می‌شوند و باگذشت چند روز به فراموشی سپرده می‌شود. این حادثه مرگبار اما برای خانواده مترجم افغان صرفاً یک خبر نبود که به این زودی و باگذشت سال‌ها فراموش شود. بلکه هرچه زمان می‌گذرد مرگ کریمی رنج‌ها و مشقت‌های تازه برای خانواده‌اش ایجاد می‌کند.
عبدالحكيم كريمي كار را به عنوان مترجم با ارتش فرانسه در افغانستان به تاريخ ١٦ اگست ٢٠١٠ شروع كرد و دو سال بعد (9 جون 2012) همراه با همکاران فرانسوی‌اش در حمله انتحاری کشه شد. موقع کشه شدن کریمی، خانمش حامله بود. شش ماه پس از كشته شدن حكيم، به تاريخ ٣ نوامبر ٢٠١٢، آزيتا دخترش تولد شد. راضیه (زن کریمی) پس از تولد دخترش، دست کوچک دخترش را می‌گیرد و به خانه برادرش می‌رود.
بسیاری از کشورهایی که در جنگ 14 سال گذشته افغانستان حضور نظامی داشتند، همکاران افغان شان را تابعیت دادند. اما راضیه می‌گوید که سفارت فرانسه با آن‌ها هیچ همکاری نکرده است. او می‌گوید وعده‌هایی که سفارت داده بود، امید بخش بود. اما هیچ کدام از وعده‌های سفارت عملی نشد.
در تراژدی انفجار و انتحار، راضیه و دخترش تنها با بی‌کسی، بی‌سرپناهی و مشقت‌های تهیه خوراک و پوشاک دست به گریبان نیستند، بلاتکلیفی بیش از همه آن‌ها را آزار می‌دهد. راضیه می‌گوید تا چه موقع باید خرج و خوراکم را برادرم بدهد؟ آینده دخترم چه می‌شود؟
در جامعه سنتی مانند افغانستان بی‌سرپرست بودن راضیه و دخترش نه تنها یک معضل بزرگی است چه بسا عیب هم به شمار می‌رود. این مسئله سرنوشت مشترک بسیاری‌ها است که مانند راضیه و دخترش اعضای فامیل شان را در انفجار از دست داده‌اند اما در عوض کم‌ترین کمکی از جانب حکومت یا دیگر سازمان‌ها و کشورها دریافت نکرده‌اند.
آینده در برابر راضيه و دخترش آزیتا مبهم و تاریک است. این موضوع شامل حال کسانی دیگر هم می‌شود که مانند این دو قربانی اعضای خانواده شان را در راستای همکاری با خارجی‌ها در افغانستان از دست داده‌اند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *