(به بهانهی روز جهانی خط بریل)
عمران راتب
خط را میتوان بهعنوان یک رمزگان مطرح کرد؛ نهفقط رمزگانی فرهنگی، بلکه رمزگانی معرفتی در جهت ایجاد امکان رابطهی مقتدرتر انسان با خود و جهانش. تمام تلاشهای بشری کماکان در همین راستا صورت میگیرد، اما تفاوتهایی که میان راهکارها مشاهده میشود، نقش و جایگاه آنها را در مددرسانی به انسانها برای حصول اهداف معرفتی تعیین میکند. از این نگاه، راهکارهای معرفتی بر اساس نتایجی که بر آنها مترتب است، مورد حکم و داوری قرار میگیرند. صورت سادهی تفاوت در رمزگانهای معرفتی بیشتر زمانی روشن میگردد که با دیدی اثباتپذیر، آن رمزگانها در یکی از این دو حوزه قرار بگیرند: آگاهانه یا تصادفی. اما نباید از ریشهی پنهان این امر غافل ماند که آگاهی نیز بهخودیخود یک مقولهی بسته و انتزاعی نیست، بلکه امری است کلی و واگرا. بدینمعنا که در نخست، همهی تلاشها به صرف آگاهانه بودنشان، به نتیجهیی واحد و مورد نظر منتهی نمیشود، و در گام بعدی، آن چیزی که بهعنوان هدف یا نیت در پس تلاشها نهفته است، همیشه در قلمرو تعلیق باقی میماند. باقی ماندن در قلمرو تعلیق به این دلیل که آگاهی از آنجا که گشوده و باز است، در فرایند دستیابی به هدف، با مواردی مواجه میشود که میتواند کلیت مسیر را تغییر داده و نه نتیجهیی واحد، بلکه نتایج متعدد و متفاوت را در پی داشته باشد.
در مطالعات اجتماعی این تعدد و پراکندگی نتایج را میتوان با میزان بیشتر و برجستهتری مشاهده کرد. عوامل متغیر و برساخته و عناصر متشتتی که واقعیتهای فرهنگی و تاریخی و سیاسی بهشدت در آنها دخیلاند، فرایند را مبهم و نتیجه را متعدد میسازد. اما این امر میتواند صرفاً نشانهیی از یک واسازی کلی در حوزهی اندیشه و نظریه باشد. روایت واسازی و تعلیق نتیجه در ساحت نظری این است که ساختارهای فکری همینکه وارد عمل میشوند، ناگزیر از تأثیرپذیری از عواملی هستند که میتواند ساختار را به یک پساساختار تبدیل کند. بهعبارت دیگر: مواجهه نظری با امری، وجود فرایندی را تضمین میکند که در آن فرایند، عناصری وجود دارند که از بیرون، بر کارکرد و قدرت نظریه تأثیر دگرگونه میگذارند. دمدستترین این عوامل، رابطهیی است که یک نشانه با کارکرد دلالتی خود، با مدلول یا آنچه که از طریق این نشانه خود را آشکار میسازد، برقرار میکند: رابطهی دال با مدلول. در رویکرد ساختارگرا، برای هر دالی، مدلولی استعلایی یا مدلولی فرض میشود که گویا میتواند بهعنوان مرکز تعینبخش و متشخص، در این رابطه نقش داشته باشد. این مدلول استعلایی نه بر اساس تجربه و اثبات، بلکه غالباً بر مبنای پیشفرضها و پیشپنداشتها تعیین میشود. محض نمونه، متن قرآن همواره با این نیت مورد خوانش قرار میگیرد که معنایی ثابت و ازلی که دستکاری در آن از توان مخاطب خارج است، از سوی نیرویی استعلایی و متافیزیکی برای قرآن تعیین شده و خوانش متن را نیز این معنا بهسوی خود جهت میدهد. این فرض بر تمام متنهای مورد خوانش و رجوع، قابل تعمیم است. واقع اما این است که فرایند خوانش، در بطن خود متضمن کارکردی است که خواننده در رویارویی با آن، الزاماً به آن معنای مورد نظر دست نمییابد. از اینمیان، خود «معنا»، فرارترین عنصر در متن است. یعنی آیا میتوان بهصورت اثباتپذیر، نشان داد که معنا چیزی است خاص و معین که مخاطب باید به آن برسد؟ چگونه و با کدام رویکرد و لوازمی؟ هر رابطهیی که در قالب دال و مدلول مطرح شود، ناگزیر از تبعیت از توان و نظام زبانی است. اما خوانش ساختارگرا که وجود معنایی ثابت و استعلایی را در متن فرض میگیرد، بیرون از چرخهی زبانی قرار میگیرد. به این دلیل که زبان، در ساخت و پرداخت معنا، خودبسنده نیست و همواره از عناصری چون فرهنگ، سنت، پیشداوریها و پیشپنداشتها کمک میگیرد. این عناصر، سوای اینکه میتواند در شخصی واحد، بهسرعت تغییر شکل بدهند، در افراد جهت تولید معنا، دارای صورت و قواعد هنجاری واحد نیستند. آدمها میتوانند رابطههای متفاوتی با این عناصر برقرار کنند و کارکردهای متفاوتی را نیز از آنها انتظار داشته باشند. مجموع اینها، بر زبان که قابلیت صورتبندی و تبیین آنها را دارد، اثر میگذارد و در نتیجه معنایی که از پس مواجهه با امری به دست میآید نیز متأثر و بلکه حاصل این عوامل است. بنابراین، اگر بر این مسأله توافق صورت بگیرد که معنا امری است زبانی، از نگاه منطقی نمیتوان به ثبات و وحدت آن در میان مخاطبان یک متن رأی داد. این بیان، ما را ناگزیر از این نتیجهگیری میکند که معنا تعینناپذیر و گشوده است. بر این اساس، آنچه را که میتوان به آن «معنا» نام نهاد، در واقع حاصل مواجههیی است که انسان طی یک فرایند، با متن دارد؛ فرایندی که قواعد و لوازم آن برای همه یکسان نیست و به حاصلی مشخص و یکسان منتهی نمیشود. از این منظر، معنا را شاید بتوان گفت چیزی است که در تفاوت خوانشهای مخاطبان از متن خود را ظاهر میسازد، یعنی محصول تفاوتها.
با اینحال، میتوان این نتیجه را از بحث گرفت که حتا آن تلاشهایی که بهصورت آگاهانه و بهمنظور دستیافتن به نتیجهیی از قبل تعیینشده صورت میگیرد نیز الزاماً آن نتیجه را بهدست نمیآورد مگر اینکه بر فراانسانی و فرازبانی بودن آن اذعان و وجود آن را قطعی فرض کرد. لیکن مواجههی معرفتی در کلیت خود تفاوتی را با یک اتفاق یا تصادف بههم میرساند که میتوان آن را اعتبار رمزگانهای معرفتی فرض کرد. اینکه دقیقاً از رمزگانی معرفتی چه حاصلی منظور میشود، نه تعینپذیر است و نه ممکن، اما شکلگیری یک فرایند با رویکرد آگاهانه، میتواند این دلالت را داشته باشد که معرفت و مواجههی معرفتی امری است و اتفاق و تصادف، امری دیگر. فارغ از اینکه چه نتایجی از آنها حاصل میشود. بنابراین، خط بهمثابهی رمزگانی معرفتی، میتواند یکی از آگاهانهترین تلاشهای انسان در جهت ایجاد یک رابطهی بهتر و مقتدرتر با خود و جهان او عنوان شود. خط بیشتر از آنکه نمادی برای نوشتن باشد، رویهیی از خواندن یا خوانش است. تولد خط در حوزهی معرفت و اندیشه، آغازی است برای خوانشی متفاوت از زندگی.