صدور فرمان توشیح مادهی ششم قانون ثبت احوال نفوس، این روزها تنشی را در میان شهروندان ایجاد کرده است. موضوع محوری این تنش و بحثها، درج قومیت بهاضافهی ملیت و دین در شناسنامههای برقی است که قرار است توزیع آن پس از عبور این فرمان از مجلس آغاز و اجرایی گردد. صورت اولیهی مسأله چندان پیچیده نمینماید: تأکید و اذعان بر ملیت واحد در کنار تشخیص میزان نفوس هر قوم در کشور؛ این همان چیزی است که ناپیدایی آن قبل از این در بسا موارد مایهی ماجراها بوده است. واقع اما این است که با این فرمان و اجرایی شدن آن، نهفقط چیزی از سنگینی و گستردگی ابهامات و انحرافات گذشته کم نمیگردد، بلکه اندکی هم آن را پیچیده میسازد. برای اینکه آنچه که ظرفیت ماجراآفرینی را در این خصوص دارد، صرفاً نامتعین بودن موقعیت و میزان نفوس اقوام در کشور نیست، بلکه پیشتر از آن، مسأله این است که محور تعیین نسبت اقوام گوناگون و فضایی که همهی این نسبتها در نقطهیی در آن با هم متلاقی میشوند، تا حدی گمراهکننده و غلطانداز است. به این معنا که بخش عظیمی از شهروندان -فارغ از حقانیت یا ناحقانیت ادعایشان- حاضر نیستند واژهیی را که تا امروز و در هر حالتی، بر زبان آوردن آن شناسهی قومی خاص را در ذهن تداعی میکرد، اکنون بهعنوان هویت ملی خود بپذیرند. البته که اگر اسناد و شواهد تاریخی در این زمینه به همان اندازه که کسانی برای تثبیت افسانهی اصالت قومی و تاریخی خود به آنها استناد میکنند، راهبر و مددگار باشند، بیشتر گویای این هستند که تعمیم واژهی «افغان» بر سایر اقوام این سرزمین، صرفنظر از عشق و نفرتهایی که بهلطف حاکمان وسیاستمداران ناساختمند میان مردم خلق گردیده، از نگاه تاریخی و حقوقی نیز مشکلات برناگذشتنی و دشوارگذری ایجاد خواهد کرد. چه اینکه بر کسی پوشیده نتواند بود که در بزنگاههای مهم تاریخی و حتا در همین چند دههی پسین، بودند کسانی که در خود همین واژهی «افغان» بهنحوی ریشه و اصالت قومی و تاریخی خود را میجستند و دیگران را از زیر سایهیی که احتمالاً این واژه برمیگستراند، محروم میکردند و از آن دستمایهیی برای حذف و ادغام دیگران میساختند.
با نگاهی اندک مداراجویانه، میتوان خشونت عریان منطق طالبانی را، در بیشترینه حکومتهای این کشور با تغییر در شدت و ضعف آن دید. طالبان در اوایل امارتشان، ابلاغیهیی صادر کردند و در آن اظهار داشتند که فلان و فلان قوم به فلان و فلان کشور و یا گورستان بروند، چرا که افغانستان تنها سرزمین افغانهاست. شکی نیست که هیچ پیوند سرراست و برهنهیی میان این دید طالبانی و بینش حکومتهای دیگر نسبت به اقوام این کشور نمیتوان یافت، واقعیت مسلمتر از آن اما این است که حتا در شرایط و اعصار نسبتاً ملایم، شرایطی که میتوان در کنار توهین و زجر، امکان نفس کشیدن را نیز در آن دید، قلمبدستان و رهپویان کشور بهدلیل حس تعلق خاطر و عشق خاصی نسبت به قومی خاص، واژهی «افغان» را ترجمهی هویت قومی خود تشخیص میدادهاند و بر آن اساس خواهان تثبیت آن بودهاند.
جای گفتن ندارد که افغانستان امروزه بیشتر از هر امر دیگری، به وحدت و صمیمتی نیاز دارد که سالهای سال است که از کشور رخت بر بسته و جای آن را در میان اقوام، فاصلههای کم یا بیش و دوریگزینیهای هرازگاهی پر کرده است. اما این واقعیت نیز به همان مقدار روشن و مبرهن است که خلای ژرف و سیاهچال فاجعهباری را که تا اکنون منسوبان به/ بیرونافتادگان از واژهی «افغان» در دو طرف آن با هم میرزمیدند، بهسادگی نمیتوان با آتش و خاکستر پر و محو کرد. در غیر اینصورت، با گذشتهی تلخ و تاریک این کشور چه باید کرد؟ با زخمهای عمیق و زمینگیرکنندهیی که یکسوی سنگر با افتخار انتساب به چنان هویتی کسانی را که از آن محروم بودند در سوی دیگر سنگر میدریدند و نابود میکردند، چه میتوان کرد؟ آیا کسانی که تا امروز در پس این واژه تاریخ دیرینه و پنجهزارسالهی قومیشان را میجستند و معنا میکردند، قبول دارند که با تعمیم آن، دیگر از آن گذشتهی پوچ و کذایی خود دست بشویند و آن را نه مایهی غرور و نفرت از دیگران، بلکه امکانی برای همزیستی و رهایی از نکبت و بلاهت بدوی بدانند؟ مستعارنویس کتاب «دویمه سقاوی»، آقا یا خانم «سمسور افغان» بهمثابهی نمادی از واقعیتی ملالانگیز در این خصوص، آیا بازهم با همان شناسهی «… افغان» بالای اقوام «ناافغان» این سرزمین حمله نخواهد کرد؟ تحلیل و خوانشش از این ماجرا چه میتواند باشد؟ از خود «افغان» خود و یا گذشتهیی که با این واژه و مدلول آن متبلور میشد، میگذرد و یا بابت محقق شدن آن هژمونی قومی که در کتابش آن را حق خود میدانست، خرسند خواهد شد؟ معنای واژهی «افغان» برای او چیست؟ برای کسانی که کسی با هویت «سمسور افغان» در برابر آنها قرار میگیرند، این واژه چه معنا و باری را افاده میکند؟
اینها و خیلی بیشتر از اینها، مواردی هستند که گوشهیی از واقعیت را در بحث کنونی به خود اختصاص میدهند. با چشمپوشی از آنها، با خاک انداختن بر تلخی و تیزی آنها، واقعیتشان نابود نخواهد شد. چگونه میتوان هم به حل درست این موارد رسید و هم شاهد غصب و انکار هیچ حقی نبود و با اینحال، به پیشواز یک زندگی صمیمی، باهمی و شهروندانه رفت؟