یاسین احمدی
کشور پاکستان در سال1947با ایدههای محمد علی جناح، پدر استقلال ملی که مبتنی بر سرزمین یک پارچه بود، استقلالش را از هند به دست آورد. ناسونالیسم در گرانیگاه تلاشهای محمد علی جناح، تنها ایدیولوژیای بود که میتوانست میان تودهها ونخبگان این کشور یک همسویی ایجاد نماید و این ناسیونالیسم نوپای پاکستانی خود از دو رکن اساسی دیگر به نامهای مذهب و قومیت تشکیل یافته بود. مذهب وقومیت، انگیزههایی بودند که نخبگان را به چشمانداز داشتن یک جامعهی باارزشهای دین امیدوار میساخت و از سویی ستونهای دوگانهی ناسیونالیسم در این کشور وضعیتی را فراهم میساخت که این جامعه نه سیستم سکولار را برتابد و نه آماده برای اجرای قوانین شریعت باشد. از اینرو، از متن آموزههای استقلال این کشور و ایدههای پیشگامان آن، هیچارزش یا ایدهی خاصی مشروعیت همگانی نیافت تا اساس تحرکات تیوریکی و عملی برای این کشور قرار گیرد. نخبگان پاکستانی از آغاز روند استقلال این کشور از هند، به این موضوع پی بردند که توان ایجاد جامعهای بر پایهی ارزشهای مدرن را ندارند، زیرا وجود یک نوع ناهمخوانی قومی در این کشور که معیار ارزشهای قومی بود، با توان و تأثیر غیر قابل انکار به منصهی ظهور رسید. بدینسان یک جامعهی بروکراتیک شکل گرفت که ناهمخوانی ارزشی میان توده و نخبگان را به نوعی پوشش میداد و از سویی هم مانع قدرتیابی عناصر مذهبی میشد. در نظام سیاسی پاکستان آنچه قراین و شواهد تاریخی به دست میدهد، این است که دموکراسی این کشور از ابتدا یک دموکراسی اصیل نبود، بلکه فقط نمایشی از دموکراسی اصیل به حساب میآمد. در اینگونه دموکراسیها ضمن عدم رشد متوازن نهادهای اجتماعی همپای دموکراسی، ذهنیت افراد جامعه نیز آمادگی پذیرش ارزشهای نوین را ندارد. روی این اصل است که تاریخ انتخابات هشت گانهی پاکستان 4 بار با کودتای نظامی روبهرو شده است و نظامیان همیشه حکومت را طبق دلخواهشان اداره نمودهاند و رهبران منتخب ملی را به خواست خود یا اعدام یا تبعید و زندانی نمودهاند. پاکستان نه امروز که از ابتدای استقلال خویش با بحرانهای فزایندهای روبهرو بوده است، که هر کدام استعداد نابودی کشوری را به تنهایی دارا بوده است. نقطهی عزیمت تمامی این بحرانها زمانی است که این کشور در صدد تعریف هویت مستقل از هند برآمد. بحرانهایی مانند رشد قومگرایی، افزایش شکافهای اجتماعی، میلیتاریزه شدن سیاست و حکومت، سیاسی شدن دین و اصولگرایی و اجتماعی شدن سیاست و غیره در مدت کوتاهی پس از استقلال این کشور، دامنگیر آن شدند. تاریخ سیاسی پاکستان حکایتگر بحرانی است که همیشه از جابهجایی قدرت و بیثباتی سیاسی برخواسته است. جابجایی قدرت در پاکستان با توجه به پیوند سه نهاد اصلی این کشور، یعنی نظامیان، غیرنظامیان و اسلامگرایان همیشه با خشونت همراه بوده است. این امر خود نمایانگر صوری بودن دموکراسی و نهادهای دموکراتیک در این کشور است. تاریخ قدرت و سیاست در پاکستان نشانگر آن است که نظامیان در این کشور از قدرت فراوانی برخوردار بودهاند. از زمان استقلال پاکستان در سال 1947 تا اکنون چهار جنرال در صدر زمام امور قرار گرفتهاند. ریشههای سنگین حضور نظامیان بر اریکهی قدرت را باید در ساختار سیاسی این کشور جستوجو نمود. دو موضوع امنیت و ترس از هند از جمله فاکتورهاییاند که توانستهاند نظامیان را در انظار عمومی پاکستان شدیدا محبوب نشان دهند. از آنجایی که نظامیان در طول تاریخ حیات سیاسی این کشور تجربههای لازمی برای ساقط نمودن حکومت ملی دارا میباشند، شاید این کشور در صدر کشورهایی است که در آن انتقال قدرت بهندرت مایهی مسالمتآمیز داشته است. جنرالان پاکستانی هر وقت زمینه را برای مداخلهی ارتش در سیاست مساعد ببینند، درنگی نمیکنند تا خود بر اریکهی قدرت قرار گیرند. پاکستان پس از استقلالش از هند در آگست 1947 تا حال چندین کودتای ارتش را تجربه کرده است، مثلا کودتای ایوب خان علیه اسکندر میرزا، رییس جمهوری وقت پاکستان که در 1956 به سمت رییس جمهوری انتخاب گردیده بود و کودتای دیگر، کودتای جنرال یحیا خان بود که علیه ایوب خان صورت گرفت، جدایی بنگلهدیش از پاکستان مهمترین رویداد دوران ریاست یحیا خان بود که در سال 1971 به وقوع پیوست. کودتای سوم، کودتای جنرال ضیاالحق علیه ذوالفقار علی بوتو بود که در سال 1977 شکل گرفت و خود بوتو نیز اعدام گردید و کودتای دیگر در پاکستان به سر دستگی جنرال مشرف در سال 1999 علیه نواز شریف به وقوع پیوست.
بدین منظور، تاریخ پاکستان تاریخ نابهسامانیهایی میباشد که تاکنون شاهد آن بودیم. صرفا در دروان اخیر بعد از کودتای مشرف و خلع وی از ریاست جمهوری توسط حزب مردم بود که دولت مردمی مدت معین خود را تکمیل نمود و مشرف یگانه جنرالی میباشد که بهرغم تمام امکانات و حمایتهای پنهان ارتش، به محاکمه خواهد رفت.