اتفاقی که جامعه‌ی ادبی را کسل کرده است!

جامعه‌ی ادبی و فرهنگی افغانستان پس از سقوط طالبان، یکباره تقریباً با رشد و شکوفایی خوبی آغاز به کار کرد و طی سال‌های نه‌چندان امیدوارکننده از جنبه‌های دیگر، نویسندگان و فرهنگیان کشور راه‌شان را امیدوارانه طی کردند و الگوهای فراوانی برای آموختن و آموزاندن آفریدند. مسأله‌یی که بیشتر از همه در این رابطه می‌توان بر آن انگشت گذاشت، پیدایش و تشکیل انجمن‌ها و خانه‌های ادبی و فرهنگی است که منصفانه اگر قضاوت شود، پادزهر خوب و مطمئنی برای گریز از دنیای خشن و خشک سیاست برای اهالی دانشگاه و ادب و اندیشه شده بود. حضور یافتن در یکی از بی‌شمار برنامه‌هایی که به‌صورت مرتب و متواتر در این خانه‌ها و مراکز برگزار می‌شدند، کافی بود تا برای سالم ماندن چشم و گوش و روان خود، دیگر آن برنامه‌ها را رها نکنیم. برخوردها سالم و آرمش‌بخش بودند و مخاطبان با احساس همدلی برای رونق و بالندگی هرچه بیشتر آن چیزی که آن‌ها را به زیر یک سقف کشانده بود، از خود انرژی و انگیزه نشان می‌دادند؛ از نمایش فیلم، تئاتر، خوانش شعر و داستان تا دیگر برنامه‌های ادبی-فرهنگی همه و همه فرصت، دلیل و غایت خوبی بودند تا مخاطبان آن‌ها که اغلب از قشر جوان و تازه به‌دانشگاه راه‌یافته یا فارغ‌شده بودند، به‌مدد آن‌ها از گذشته‌ی سیاه و تلخ‌شان گریزان، نسبت به حال‌حاضر مسئول و مواظب و به آینده امیدوار باشند.
بر همین اساس بود که رابطه‌ی جامعه‌ی ادبی-فرهنگی با حوزه‌ی فرهنگی ایران پس از یک انقطاع تاریخی طولانی دوباره از سر گرفته شد و آثار ارزش‌مند و مهم نویسندگان، شاعران و فرهنگیان آن کشور به‌سرعت وارد بازار کتاب و خانه‌ی نویسندگان و علاقه‌مندان ادب افغانستان شدند. در کنار این، به کمک نویسندگان و مترجمان ایرانی بود که جامعه‌ی ادبی-فرهنگی کشور توانست با آثار نویسندگان سایر کشورهای جهان ارتباط برقرار کرده و در زمینه‌های گوناگون از آن‌ها استفاده کند و بیاموزد. منصفانه این است که بگوییم رمان و داستان‌نویسان، شاعران و فرهنگیان کشور ما آشنایی‌شان با آثار ادبی-فرهنگی و تا حدی فلسفی غرب را مدیون ترجمه‌ی نویسندگانی هستند که یا در داخل ایران همت کرده و کار می‌کنند و یا در خارج از ایران به فرهنگ‌شان خدمت می‌کنند و ما هم از آن بی‌نصیب نمانده‌ایم. امروزه اگر می‌بینیم که چه در حوزه‌ی ادبیات و چه در دیگر حوزه‌ها نویسندگان و آثار نویسندگان مشهور و غیرمشهور غرب بر سر زبان‌های ماست، نه از قِبل آشنایی نداشته‌ی‌مان با زبان آن‌هاست و نه هم همتی از سوی خودمان در کار ترجمه و معرفی آن‌ها که هنوز هم شاهد این اتفاق نیستیم؛ بلکه تنها ترجمه‌ها، معرفی و نقدنامه‌های کسانی ما را با آن نویسندگان و آثارشان آشنا ساختند که هرازگاهی با لحن نسبتاً خشک و ناسالمی از آن‌ها یاد می‌کنیم: «ایرانی‌ها». و می‌دانیم که امروزه چنین اصطلاحی بیشتر یک بار طعن‌آلود و کنایی را را با خود حمل می‌کند و یا در بهترین حالت، موضوع «تهاجم فرهنگی» را در ذهن‌مان زنده می‌سازد. البته که باید یادآور شد که این لحن، لحنی است که بیشتر در حوزه‌ی سیاست یا نگرش‌های به‌ظاهر فرهنگی اما ماهیتاً سیاسی می‌توان شاهد آن بود.
باری و به‌هر ترتیب، سخن بر سر این است که جامعه‌ی ادبی-فرهنگی افغانستان پس از یک رکود و خموشی چندین ساله، با سرعت و روش خوبی شروع به قدراست کردن کرده بود. با این‌حال، اکنون این قد چندان خمیده به‌نظر نمی‌رسد، اما پروبالی هم در آن دیده نمی‌شود. مهم‌ترین موضوع مورد اشاره در این زمینه، به خاموشی گراییدن خانه‌ها و انجمن‌ها و مراکز ادبی-فرهنگی است که در سال‌های قبل نفس وجود آن‌ها برای مخاطبان و متتبعان تازه‌وارد نوعی از الزام را خلق می‌کرد تا برای قرار گرفتن در موقعیتی برتر در این مراکز و برنامه‌های متنوع و مهیج‌شان، تلاش ورزند. تعدادی از این مراکز یا به‌کلی لغو و معدوم گردیده‌اند و یا دیگر فعالیت رضایت‌بخش و منسجمی ندارند. آن‌هایی هم که باقی مانده‌اند، به‌گونه‌ی هوشیارانه‌یی تغییر ماهیت داده و از یک مرکز ادبی-فرهنگی تبدیل به فرصت و مکانی برای فعالیت‌هایی شده‌اند که دست‌کم برای تعریف برخی از آن فعالیت‌ها می‌توان از اصطلاح حساسیت‌برانگیز «ضدادبی-ضدفرهنگی» استفاده کرد. این یک‌سوی ماجراست که چیزی بیش از یک اعتراف نیست. سوی دیگر ماجرا که از قضا، می‌طلبد تأکید بیشتری روی آن صورت بگیرد، پرسش از چرایی و چگونگی این اتفاق است که موجب ساده‌سازی و عبور از جدیت در مسأله‌ی ادب و فرهنگ می‌شود. دو مورد محسوس و شایع را می‌توان به‌عنوان نمونه انگشت‌گذاری کرد.
یک: بی‌اعتمادی اشتراک‌کنندگان نسبت به کارهای جمعی و شبکه‌یی. اما اگر بخواهیم روی این موضوع تأکید کنیم، یادآوری این نکته برای آغاز سنجش‌مان لازم است که مسأله‌ی بی‌اعتمادی به کارهای جمعی و شبکه‌یی ریشه در فعالیت‌های اجتماعی و اغلب سیاسی دارد که هم‌زمان با پیدایش جنبش‌های اجتماعی و سیاسی به‌میان آمد و با تحولی که در سطح تمام کشورها، هرچند با شدت و ضعف و مراتب متفاوت، پدیدار شد و کلیت کار جنبش‌های اجتماعی معطوف به هدف‌های پیشین را از موضوعیت انداخت و جنبش‌هایی که قبلاً دچار فروپاشی یا انحلال نشده بودند، یک‌باره متوجه شدند که دیگر کاملاً بی‌موضوع شده‌اند و از این است که در اهداف‌شان تغییر آوردند. در افغانستان نیز همین اتفاق تجربه شد. شور و هیجانی که پیش‌تر انسان‌های زیادی را برای دست‌یافتن به یک آرمان مقدس و مهم کنار هم قرار می‌داد، پس از تندباد آتش و گلوله و رگبار اندک‌اندک به سردی گرایید تا این‌که در دهه‌ی هفتاد به‌صورت تمام و کمال به خاک نشست. نسلی که تصویر چندان روشنی از این اتفاق نداشت، با پیدایش انجمن‌ها و نشست‌های ادبی-فرهنگی، خوانش متون و به‌اشتراک‌گذاشتن تجربیات زیسته و آموخته، آن تصویر را به‌دست آوردند و پی بردند که شبکه و جمعیت به آن معنای پیشین دیگر نابه‌جا و بی‌فایده است. شکی نیست که اگر بنا را بر صدق این تحلیل بگذاریم، باید به یک سوءتفاهم ناامیدکننده اشاره کنیم و آن این‌که، ماهیت کار ادبی-فرهنگی و اهدافی که در این کار دنبال می‌شوند، از منظر اصول کار و استلزامات هدف، تفاوت زیادی با کار و فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی به‌ویژه در معنایی که عصر شور و انقلاب آن را پدید آورده بود، دارد. بنابراین، مشکل ما هنوز مشکل فهم و درک است نه یک درک بیش‌ازحد که نظم و سیستم را از بنیاد ناضرور سازد!
دو: محدودیت‌های موجود در این انجمن‌ها و برنامه‌‌ها. البته در این مورد «محدودیت» را باید در یک معنای وسیع و همه‌جانبه در نظر گرفت. برای این‌که منظور من بیشتر از محدودیت‌های منفی، نوعی از انضباط و الزامی است که به‌شکل طبیعی در موقعیت‌های جمعی پدید می‌آید و نیز همین انضباط است که از آن موقعیت یک شبکه یا جمعیتی هدف‌مند و برنامه‌ریز می‌سازد. هرچند که چنین انضباط بی‌قیدوشرطی را در انجمن‌های ادبی-فرهنگی سال‌های گذشته کم‌تر می‌توان پیدا کرد، لیکن گرایش شدید به ابراز وجود کردن که خاصه‌ی جوان‌های تازه‌به‌دوران‌رسیده است و گونه‌یی از مقاومت در برابر آن از سوی انجمن‌ها و یا به‌عبارت روشن‌تر، حفاظت از موقعیت برتر کسانی که در یک فضا خودشان را پیش‌گامان و بنا بر همین تصور، محقان سردمداری دیگران می‌دانند، امری است که به‌مرور زمان و به‌صورت تدریجی موجب سست شدن شیرازه‌های وحدت و در نتیجه، پذیرای فروپاشی این جمعیت‌ها می‌شود. برای همین است که اگر از زاویه‌ی متفاوت‌تری به قضیه نگاه کنیم، به‌احتمال زیاد، با این تحلیل موافق نیستیم و واقعیت را چیز دیگری می‌دانیم. چرا که در سال‌های اخیر، به‌خصوص پس از سستی گرفتن گرمی و شکوه انجمن‌ها و نشست‌های ادبی-فرهنگی، چاپ و نشر آثار ادبی از رمان و داستان و شعر تا گونه‌هایی که به‌واقع نمی‌توان درست از آن‌ها سر درآورد، با جریان و فوران بی‌پشینه‌یی مواجه شده است. آن‌قدر که افغانستان این سال‌ها با هجوم و شیوع نویسنده و به‌خصوص شاعر در درون خود روبه‌رو است، شاید هیچ کشوری و در هیچ موقعیت تاریخی و ادبی‌یی چنین نبوده است. نه وزارت و نهاد معتبر و آگاهی در زمینه‌ی بررسی کیفیت آثار چاپ‌شده وجود دارد و نه نویسندگان و شاعران خود زحمت زیادی برای بهبودی کیفیت کاری که می‌کنند متقبل می‌شوند. از این است که خلاف خوش‌خیالی‌های مبتنی بر وفور و شیوع چاپ و نشر کتاب، کیفیت و ارزش‌مندی محتوا تا حد زیادی دچار افت و شکست شده است. بی‌جا نیست که در چنین حالتی، جوانانی که هنوز رابطه‌ی خوبی با قلم و کتاب ندارند و به‌تعداد حروف نام و تلخص‌شان اشتباه املایی دارند، یک‌شبه شاعران و نویسندگان «فرهیخته» و محترمی می‌شوند که الحق‌والانصاف، خاطرشان می‌رنجد اگر به آن‌ها «استاد» خطاب نکنیم! جوانان و هیجان‌زده‌هایی که این‌گونه به مقام استادی می‌رسند، دیگر از یک‌طرف نیازی به کار جدی و منسجم در خود نمی‌بینند و از طرف دیگر پذیرفتن و فرمان‌بری از استلزاماتی که در یک کار منسجم و منظم وجود دارد، بدون شک، تا حد زیادی موجب کسر شأن آن‌هاست که از این منظر نیز بی‌قیدی را بر انضباط و محدودیت‌ها ترجیح می‌دهند: چرا که محدودیت‌ها و انضباط مربوط یک جامعه‌ی سنتی و عقب‌مانده است و آدم‌هایی که این شانس را داشته که پیشاپیش جامعه‌شان به مدرنیت و حتا فراتر از آن برسند، دیگر نباید این چارچوب‌های سنتی و محدودیت‌ساز تن دهند!!
این دو مورد، از صریح‌ترین مواردی‌اند که متأسفانه، نمونه‌های مصداقی زیادی هم برای آن‌ها می‌توان دست‌وپا کرد. سستی و رخوت مراکز ادبی-فرهنگی در فعالیت‌های هدف‌مند و درازمدت از یک‌سو و وفور بی‌سابقه‌ی دیوان‌ و دفترهای شعر و داستان و پدیده‌های دیگر در بازار کتاب از سوی دیگر، پشتوانه‌ی این ادعاست. آن‌چه که نمی‌توان بابتش خوش‌حال بود و ناامید نشد، آینده‌ی ادب و فرهنگ است که در دست چنین وضعیت و وضعیت‌گردان‌هایی قرار می‌گیرد. هیچ موفقیتی هم برای چنین شاعران و نویسندگان و استادانی نمی‌توان آرزو کرد!

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *