فقر استدلال و زور ایمان

تنها حوزه‌یی که در یک‌ونیم دهه‌ی اخیر در کشور ظاهراً از رشد خوبی برخوردار بوده، حوزه‌ی ادبیات است. این رشد و پیشرفت را با نگاهی به حجم آثار تولیدشده در زمینه‌های شعر، داستان و رمان می‌توان متوجه شد. اما حوزه‌های فرهنگی دیگر از این شانس برخوردار نشده‌اند؛ در زمینه‌ی فلسفه اگر کارهای گهگاهی و اندکی هم صورت گرفته، نه می‌تواند تکافوی نیازهای مخاطبان این زمینه را داشته باشد و نه هم جدیت و وثاقت قناعت‌بخشی در آن کارها مشاهده می‌شود. تلاش‌هایی هم که در زمینه‌های نقاشی، عکاسی و هنرهای دیگر صورت گرفته، چندان چشم‌گیر و سنگین نیستند.
ممکن است حضور اندک تلاش‌ها در زمینه‌ی هنر را قطع‌نظر از این‌که غیبت آن‌ها چه تأثیری در بدتر شدن وضعیت داشته است، با دلایل دیگری توجیه کرد. چه این‌که ضرورت مبرم و یا خلاهای آزارنده در وضعیت موجود، نوعیت و زمینه‌ی کار و آفرینش خود را هم تا حدی تعیین می‌کند. محض نمونه، خلای هولناکی که نه‌فقط به دوام و دیرپا شدن اندیشه‌های افراطی در کشور کمک کرده، بلکه آن اندیشه‌ها را پیوسته بازتولید می‌‌کند، بیشتر از این‌که یک ضرورت هنری را مطرح کند، حاکی از فقدان اندیشه‌یی است که می‌تواند به‌مثابه‌ی پادزهر اندیشه‌های افراطی عمل کند. در هر حال اما، مسأله این است که غیبت کسالت‌بار کارها و تلاش‌های فلسفی در کشور برجسته‌ترین خلا در وضعیت حاضر است و تأثیرات ناگوار آن را می‌توان در شئون مختلف زندگی مردم مشاهده کرد. منظور از این سخن این نیست که تمام مردم باید به آموختن اندیشه‌های فلسفی روی بیاورند و در معنای خاصی که از کلمه‌ی «فلسفه» مراد می‌شود، فلسفه‌ورزی کنند، بلکه منظور این است که منطق رفتار و نگاه خود را به‌گونه‌یی تنظیم کنند که عناصر «ایمان» و «زور» جای‌شان را به عنصر «دلیل» خالی کنند. چیزی که امروزه بیش از همه در بُن و اساس رفتار و گفتار ما دخالت تعیین‌کننده و اساسی دارد، نه تلاش برای آوردن دلیل جهت اقناع طرف مقابل، بلکه روی آوردن مستقیم به شیوه‌یی است که در پس‌زمینه‌ی آن یا یک عقیده‌ی صلب و رسوخ‌ناپذیر نهفته است و یا خشونتی کور. البته باید بگویم که این دو عنصر، خشونت و عقیده (از جنس ایمان) ماهیت مشترکی دارند و برای همین است که در همه‌جا کنار هم ظاهر می‌شوند و هم‌دیگر را تقویت می‌کنند. درک این رابطه‌ی دیالکتیکی نیز ساده و سرراست است: ایمان نه تلاش و تقلا برای دست‌یافتن به حقیقت امر، بلکه مسلم گرفتن امری قبل از تجسس در مورد آن است، و هنگامی که ماهیت دینی ایمان مد نظر گرفته شود، توزیع و اعمال آن بر دیگران با الزام نیز همراه می‌شود. از این است که جانب مقابل یا باید هم‌چنان بدون دلیل و شکاکیت به آن ایمان بیاورد و یا فرد دعوت‌کننده برای مؤمن ساختن او به تنها وسیله‌یی که در این مورد کاربرد دارد، متوسل شود و چون کلیت مسأله‌ی ایمان از جنس دلیل و برهان نیست، پس آن وسیله می‌شود خشونت و جبر.
باری و به‌هر ترتیب، این چیزی است که در حال‌حاضر ما به‌تمامی در آن غرق شده و بدون هیچ دست‌وپا زدنی برای رهایی از آن، زمینه‌های دوام و بقای افراطیت را در زندگی خود فراهم می‌سازیم. حتا در دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی نیز غیبت تأمل‌برانگیز اندیشه‌ی فلسفی عیان و روشن است: یا کلاس‌های فلسفه اصلاً برگزار نمی‌شود و شاگردی وجود ندارد و بنابرآن، می‌بینیم که بسیاری از دانشگاه‌های خصوصی فاقد دانشکده‌ی فلسفه‌اند و یا هم اگر کلاسی وجود دارد، مطالعه و جدیتی در آن مشاهده نمی‌شود و این امر سبب شده است که اندیشیدن و استدلال هرگز به روش زندگی ما تبدیل نگردد.
عصر پنج‌شنبه هفته‌ی گذشته، در یکی از دانشگاه‌های خصوصی جلسه‌یی برای نقد و بررسی یکی از آثار فلسفی تازه‌انتشاریافته برگزار شده بود. دقت در رفتار شرکت‌کنندگان و حاضران آن جلسه، علی‌رغم کمیت قابل‌توجه‌شان، رقت‌انگیز و ناامیدکننده بود: اکثریت غالب کسان یا هیچ توجهی به گفته‌های سخن‌ران‌ها نداشتند و صرفاً از حضورشان در میان جمعیت به‌عنوان زمینه‌یی برای سرگرمی و وقت‌گذرانی خوشحال و قانع بودند و یا از سر تفنن و تمسخر و احیاناً هم تظاهر، به آن قسمت از حرف‌های منتقدان واکنش نشان می‌دادند که این امکان وجود داشت که از آن قسمت‌ها به‌عنوان فکاهیات و سخنان خنده‌آور و نشاط‌بخش استفاده کرد. این مسأله پیش از همه بیان‌گر این است که غیبت اندیشیدن و بی‌توجهی به روش‌های استدلالی در زندگی، مختص گروه‌های افراطی و سنتی‌های مسلط بر فضا نیست، بلکه یک حقیقت عام و همه‌شمول است که غم‌انگیزترین جنبه‌های آن را باید در فضاهای اکادمیک و دانشگاهی مشاهده کرد؛ نه جایگاهی به اندیشیدن در این فضاها و نیز در میان کسانی که ادعای کار فکری و فرهنگی دارند داده شده و نه هراسی از غیبت اندیشه و استدلال در کسی وجود دارد: همه به‌نحوی به یک بی‌تفاوتی و وضعیت سلبی تن داده‌اند. بر این اساس، سخن گفتن از چرایی دوام و قوام افراطیت و تلخ‌کامی زندگی در زیر سیطره‌ی خشونت و ایمان بیهوده و لغو است. تلاش‌هایی که در دیگر زمینه‌ها صورت گرفته نیز تاکنون قادر نشده خراش قابل‌توجهی در پوست کلفت و زخیم خشونت و افراطیت ایجاد کنند. این وضعیت تغییر نمی‌کند مگر این‌که مراکز اکادمیک و دانشگاهی از روزمرگی و سرسری‌نگری پرهیز کرده و به‌صورت جدی بر اندیشیدن و آموختن اندیشه تکیه کنند و آن را همچون یک روش در پیش گیرند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *