پایان‌نامه‌ی دانشجو – بخش هفتم

تجربه‌های تلخ و شیرین پایان‌نامه نویسی
عبدالله فهیمی

سال 2016 بود که کار بالای پایان‌نامه‌ی ماستری‌ام را در کشور آلمان با استاد راهنمای بریتانیایی‌ام (و همچنان یک استاد راهنمای آلمانی که زیاد دخیل نبود) روی موضوع کلی «سیاست و اقتصاد انرژی در افغانستان» شروع کردم. با آن‌که موضوع و مشخصا سوال تحقیق بعدا مشخص‌تر شد، موضوع اصلی همان ظرفیت‌های منابع انرژی (خصوصا منابع انرژی قابل تجدید چون آفتاب، آب، باد، و…)، نهادهای دخیل در سکتور انرژی، و پالیسی‌های اقتصادی برای انکشاف سکتور انرژی باقی ماند.
با شوق تمام و حمایت کاملِ استاد راهنما کار را شروع کردم. بعد از تکمیل مرحله‌ی Literature Review (که معادل دقیق فارسی آن را نمی‌دانم) شروع کردم به جمع‌آوری معلومات (Data Collection) که در این مرحله باید با افراد متخصص و نهادهای دخیل در سکتور انرژی مصاحبه انجام می‌دادم. با تلاش زیاد توانستم با یکی دو وزیر اسبق که در سکتور انرژی کار می‌کردند و چندین متخصص انرژی داخلی و خارجی که در افغانستان کار کرده بودند مصاحبه انجام دهم. می‌خواهم بابت همکاری همه‌شان و شریک ساختن معلومات بسیار مهم با من از این‌جا نیز از آن‌ها سپاسگزاری نمایم. بعد از جمع‌آوری معلومات و تحلیل آن، با کمک استاد راهنما «یافته‌های» (findings) تحقیق‌ام را ترتیب داده و در آخر نتیجه‌گیری کردم.
تکمیل نمودن این پایان‌نامه بیش از 8 ماه وقت‌ام را گرفت. شب‌ها بی‌خوابی کشیدم و روزها دنبال معلومات و منبع بودم ولی بعد از قبول شدن توسط استاد راهنما و دانشگاه یک حس واقعا عالی داشتم. حالا هم از همین پایان‌نامه دو مقاله در دو ژورنال معتبر بین‌المللی نشر می‌شود که یکی آن توسط ژورنال وایر بعد از بررسی 4 ماهه قبول شده و دیگری هم در حال نهایی شدن است.
این را نوشتم که بگویم نوشتن پایان‌نامه کار آسانی نیست. با آن‌که در اول با شوق و شور آغاز می‌شود ولی معمولا نویسنده در وسط راه با مشکلات و سختی‌ها روبه‌رو می‌شود که حتی بعضی‌ها به این مشکلات تسلیم شده‌اند. اما با غلبه بر مشکلات و سختی‌های وسط راه، نویسنده در آخر خیلی امیدوار می‌شود و بی‌صبرانه منتظر دیدن ثمره‌ی کارش می‌ماند.
کاش زهرا خاوری که در آخر کارش رسیده بود ثمره‌ی زحمت‌هایش را می‌دید.

«آواری پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟»
سخی خالد

سوا از جزییاتی که مرگ زهرا خاوری می‌تواند به‌لحاظ حقوقی و جنایی به دنبال داشته باشد و به بازشدن پرونده‌هایی بینجامد که جنایت‌های کدر علمی دانشگاه‌های دولتی را برملا کند، این مجال اندک را بایست به‌خاطر اصلاح سیستم درسی دانشگاه‌ها گرامی داشت. روی این لحاظ، به‌عنوان یکی از دانشجویان پیشین دانشگاه کابل که در بسیاری موارد شاهد رفتار نادرست و غیرمنطقی استادان این دانشگاه بوده‌ است، یکی دو مورد از اتفاقات را به‌عنوان خاطره‌هایی که مورد ذکر آن پیش آمده، یادآوری می‌کنم.
1- در سمستر اول، بارها توسط استادان، با لحن و شیوه‌های خاصی یادآوری می‌شد که تعداد دانشجویان صنف ما زیاد است و همه‌ی ما نباید از این دانشکده به موفقیت فراغت کسب کنیم. ما در صنف تازه‌تشکیل خود 60 نفر بودیم. امتحان نهاییِ سمستر اول که گذشت، تا 19 نفر ناکام شده بودند و باید سال بعد دوباره ادامه می‌دادند. سال بعد و سال‌های بعد از آن، اکثریت هم‌کلاسی‌های ما که ناکام شده بودند، به دانشگاه نیامدند و آنچه استادان ما در صنف گفته بودند، واقعیت پیدا کرد. در ناکامی قریب به یک ثلث هم‌‌کلاسی‌های ما در سمستر اول و با اعتنا به آن چیزهایی که بر دانشجویان می‌گذشت، ما یک پیامِ منطقیِ‌ مشخص دریافت کردیم: رفتار استادان دانشکده با دانشجویان خصمانه است و اکثریت استادان نه‌تنها قابل احترام نیستند که وضع‌شان ترحم‌برانگیز است.‌ با گذشت از یک سمستر، اکثریت دانشجویان، دیگر در برخورد با استاد، حس صمیمیت نمی‌کردند و استاد معنای دشمنی را داشت که در موضع برتر قرار دارد. ما از همان روزهای اول، به هماهنگ‌کردن سایر دانشجویان به هدف کنارآمدن با شرایط ناگوار و غیرقابل پیش‌بینی اقدام کردیم، درس استادانی که متعصب به نظر می‌رسیدند را ضبط ‌کردیم و در پاسخ به رفتار زننده‌ی استادانی که عادی جلوه نمی‌کردند عمل بالمثل کردیم، چانس خوردیم و به مرز ناکامی رفتیم. اما در نهایت، از آن مراحل گذشتیم و در آخرین روزهای دانشگاه متوجه شدیم که تنها این نبوده، بلکه استادان دانشکده، حتا نمرات دانشجویان و اینکه برای چه کسی ابزار زحمت خلق کنند و اسم چه کسی در صدر جدول نمرات قرار بگیرد و کی‌ها کدر فارغ شوند، را کنترل می‌کردند. دانشجویان زیادی وجود دارد که بعد از ناکامی استدلال می‌کردند که برخورد استاد ناشایسته و خصمانه است و با خشم فروخورده‌ی ناشی از ناچاری به زمین و زمان فحش می‌دادند. همه‌ی این‌ مسایل و دشواری‌های سد راه یک دانشجو کافی است که به روان و ذهن و انگیزه‌ی او آسیب جدی وارد شود و دانشجو را تا مرز خودکشی برساند.
2- دوران چهارساله‌ی دانشگاه که در شرف پایان یافتن بود، استادان راهنما در انجام آخرین تکلیف دانشجویان، نوشتن پایان‌نامه، نیز به مشکل‌تراشی می‌اندیشیدند. من کمر همت بسته بودم تا با انگیزه و آرامش کامل، تحقیق کنم و بی‌اعتنا به آنچه در دانشکده جریان داشت، پایان‌نامه بنویسم. ولی اولین جلسه‌ام با استاد راهنما به‌گونه‌یی مرا از نوشتن پایان‌نامه‌ی تحقیقی منصرف کرد و تصمیم گرفتم از این بن‌بست فقط به عبور کردن فکر کنم. استاد راهنما، در مرحله‌ی اول، به اصلاح کلماتی مثل دانشگاه و دانشکده پافشاری کرد و من بدون استدلال کافی نظرش را پذیرفتم. در مرحله‌ی دوم، در یک بخش پایان‌نامه‌ی نیمه‌تمام من، استاد راهنما به کلمه‌ی «انسجام» گیر داد و گفت معنایش را نمی‌داند و باید در این‌گونه موارد از کلمات مترادف کار بگیرم. وقتی استدلال کردم که انسجام در این‌جا درست معنا می‌دهد، استاد با تندخویی گفت: «انسجام یک کلمه‌ی ایرانی است و معادل‌اش را در زبان خود ما داریم». من با مشاهده‌ی این وضعیت قناعت کردم که از زحمت کشیدن روی پایان‌نامه، شانه خالی کنم و دانسته است که حرف منطقی و کار درست در این‌گونه شرایط پاسخ نمی‌دهد و باید هرچه زودتر پایان‌نامه‌ام تایید شود تا از محیط فلاکت‌زده‌ی دانشگاه کابل دورتر شوم. بعد از دفاع پایان‌نامه‌ام، در جلسه‌یی که با استاد راهنما داشتم، او با لحن ریاکارانه‌ و ترحم‌برانگیزی در مورد فعالیت‌های من در دانشگاه و شبکه‌های اجتماعی حرف زد و از اینکه در دانشکده هیچ‌کسی از من خوشش نمی‌آید و بعضی استادان به‌شمول مدیر تدریسی دانشکده به تایید نکردن پایان‌نامه‌ام علاقه‌مند هستند، یادآوری کرد و با ژستی که گویا در تایید پایان‌نامه‌ام لطفی در حق من روا داشته باشد، بر من منت گذاشت. با توجه به همه‌ی آنچه گفته شد، می‌توان مدعی شد که بی‌باوری نسبت به دانشگاه‌های دولتی و رفتار ناشیانه‌/ارباب‌مآبانه‌ی استادان، حقیقتی است که قابلیت چشم‌پوشی و انکار را ندارد. بارها شاهد بوده‌ایم که از زیر ردای پرطمطرق استاد دانشگاه، داعش و انتحاری بیرون زده است، به چندین بار استاد دانشگاه این مملکت فلاکت‌زده، به اتهام همکاری با گروه‌های تروریستی توسط نیروهای امنیتی دست‌گیر و مورد پی‌گرد قرار گرفته است. وضعیت دانشگاه‌های دولتی دستخوش نابه‌سامانی و پریشانیِ مزمن و آزارنده است که با وجود فرسایش زمان اصلاحاتی آورده نشده و معلوم نیست که این وضعیت تا کجاها ادامه پیدا خواهد کرد.
به‌عنوان دانشجویی که دوره‌ی دانشجویی‌اش را بیشتر به ارتباطات با دانشجویان و وضعیت دانشگاه فکر کرده تا درس و تحصیل، به این باور هستم که می‌توان به‌صورت فوری دو دلیل را به‌عنوان عوامل دخیل در پریشانی وضعیت دانشگاه‌ها اقامه کرد: اول، نبود انجمن‌ها/جنبش‌های دانشجویی و بی‌میلی دانشجویان به‌عنوان کنش‌گران اصلی در دانشگاه‌ها و آورندگان تغییر؛ دوم، عدم نظارت وزارت تحصیلات و ریاست دانشگاه‌ها از کدر علمی دانشگاه‌، جزوه‌های درسی و برنامه‌های استادان. هم‌چون صدها و هزاران دانشجوی دیگر، من نیز به قصد پرکردن ذهن‌ام از چیزهایی که اطلاعات گفته می‌شوند، باانگیزه‌ی بی‌پایان وارد دانشگاه کابل شده بودم. ولی پس از گذشت یکسال احساس می‌کردم که به‌گونه‌ی اشتباهی به آن‌جا رفته‌ام. این حس سرخوردگی به‌تنهایی مال من نبود. تمام دوستانی که در مورد وضعیت دانشگاه حرف می‌زدند، در حرف‌های‌شان آزردگیِ ناشی از عدم کفایت و دیکتاتوریِ استادان پیدا و آشکار بود. برای من و بسیاری از دانشجویانِ هم‌دوره‌ی ما، دانشگاه کابل به‌معنای واقعی کلمه محل زورگویی استاد و کارمندان اداری و دانشجویان قلدر تعریف شده بود تا یک محیط مناسب علمی و دانشگاهی. به همین دلیل، دانشجویان هم‌سطح و هم‌قطار ما پس از چهار سال، نه‌تنها اشتیاق‌شان برای درس و تحصیل از بین رفته بود که با وضعیت نابه‌سامان روانی که ناشی از احساس شکست و بلاتکلیفی و سرخوردگی می‌شود، از دانشگاه فارغ شدند. و به همین خاطر است که خبر مرگ زهرا، دانشجوی سال آخر دانشکده‌ی وترنری برای من جالب توجه نبود. قریب به اکثر دانشجویانی که از این‌ دانشگاه فارغ می‌شوند، به‌لحاظ روانی‌ احوال مناسبی ندارند. دختران دانشجو که نسبت به پسران دانشجو آسیب‌پذیرتر اند، از رنجی که استادان خودخواه و عقده‌یی بر دانشجویان تحمیل می‌کنند، بیشتر از پسران نصیب شده و می‌شوند. زهرا خاوری، یکی از این دانشجویان آسیب‌دیده و بی‌دفاع بود که از سر ناچاری، تسلیم ستمِ مطلقِ روشِ معلول و ناکارآمد درسی شد و در برابر مرگ زانو زد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *