سخن رییسجمهور غنی در برنامهی انتقال قوای سرحدی از وزارت داخله به وزارت دفاع در پیوند با متهمکنندگان افراد حکومتی به ارتباط با داعش مبنی بر اینکه اگر افراد متهمکننده همراه با اسناد اتهامشان را در دادگاه مستند نمیسازند، بهتر است «چادر بپوشند»، موجب آزردگی و خشم فراوانی در میان شهروندان در فضاهای اجتماعی گردید و انتقادات زیادی را برانگیخت. در شبوروزهایی که انتقادات از کارکرد حکومت و شخص رییسجمهور در بلندترین سطح خود قرار دارد، گفتن چنین حرفی از سوی ایشان و بازتاب واکنشی وسیع آن در میان مردم بهویژه در نزد زنان فعال در صفحات اجتماعی، اتفاقی بود که وضعیت را برای آقای غنی بارها ناخوشایندتر از قبل ساخت. برای همین بود که ساعاتی بعد ایشان علیرغم تأکید بر این امر که سخنانش بد تعبیر شده، ناگزیر از معذرتخواهی از مردم شد. این اقدام از سوی رییسجمهور هرچند صرفاً تلاشی بود در جهت جمعآوری پیامدهای منفی اشتباهی که خود آن را مرتکب شده بود، اما از آنجا که تأثیر آن بر فضای عمومی توانست تا حدی از خشمی که حرکتها و رفتارهای پیشین آقای غنی مسبب آن بودند، در دل مردم بکاهد، اقدامی بود بهپیش و نیکو.
با اینحال، واقعیت ماجرا میتواند از جنبهی دیگری مورد تأمل قرار بگیرد و آن اینکه، رییسجمهوری که هم وجههی روشنفکریاش برجسته است و هم تجربههای زیستهاش بیشتر در محیطی صورت گرفته که نشانهها و نمادهای تبعیض جنستی و بدوینگری تا حد امکان در آن از میان رفته است، در حالت خشم و عصبانیت سخنی بر زبان میآورد که تنها میتواند از یک منطق و نگاه بسیار بدوی و متصلب نمایندگی کند و حقیقت مکتوم نگهداشتهشدهیی را برملا میسازد که نهتنها از آدرس رییسجمهور کشور، بلکه از آدرس یک شهروند عادی نیز ننگ و تیرگی بزرگی بهشمار میرود، در برخورد با مسایل فرهنگی و نمادین از چه نوع ذهنیتی برخوردار است؟ در خوشبینانهترین حالت هم اگر این سخن رییسجمهور را مورد تأمل قرار بدهیم، نتیجهی آن چیزی است که احتمالاً شخص رییسجمهور و اطرافیانش نیز با آن موافقاند و آن اینکه، آقای غنی از «چادر پوشیدن» در آن سخن، صرفاً یک معنای نمادین و استعاری را در نظر داشته و با همان معنای نمادین در صدد بیان این امر بوده که اگر متهمکنندگان نمیتوانند اتهامشان را مستدل و مستند سازند، معنای آن این است که «مردانگی» ندارند و بهتر است ساکت باشند. اما بهنظر میرسد قضیه تازه از همینجا بیخ و ریشه پیدا میکند و انبوهی از دلالتها و معناهای دیگر را باید کنار هم نشاند تا دستمان بیاید که چرا فقط مردانگی دارای باری شده که میتوان آن را معادل شجاعت و صداقت و انسانیت دانست و بهتبع از همین باورداشت، پیشاپیش اموری را که نمیتوان آنها را با «مردانگی» توجیه کرد، به قلمروی راند که در نقطهی مقابل، یعنی «زنانگی» قرار میگیرند؟ فکر نمیکنم بحث بسیار انتزاعی-تاریخی چگونگی و چرایی پیدایش «چادر» کمک زیادی به حل این مسأله بکند؛ آنچه که پذیرفتهشده است اما این است که چادر نمادی از زنانگی است. اکنون باید دید که نقش نمادین خود «زنانگی» چیست که آقای غنی در گفتارش مستقیماً به همان نقش متوسل شده است؟
در منطق زندگی قبایلی که اغلب نقشها و کارکردها برای زن و مرد بهصورت مجزا و قطعی تعریف شده است و در کلیت بسیار هم تحت تأثیر شیوهی معیشت اولیه و بدوی در مناطقی است که طبیعت بکر، شکار و زمینداری تنها منبع درآمد و تغذیهی انسانهاست، زن و بنا بر آن، زنانگی دارای دو نقش نمادین است: ضعف و فتنهگری. هردوی این نقشها در سیستم بدوی و قبایلی زندگی قابل توجیه و تفسیر اند: زن بهدلیل تفاوتی که در ساختار بدنش با مرد دارد؛ بارداری و موانع دیگری از این قبیل، از کار بالای زمین و نیز شکار بازمیماند. در عینحال، چون صورتبندی زندگی اولیه مملو از نمادها و توتم و تابویی است که افراد قبیله در زیر تسلط آنها مناسبات اجتماعیشان را تنظیم میکنند، زن با نقش خنثایی که در امرار معیشت خانواده میگیرد و دلیل آن نیز «شکاف حقارت» و ساختار نامناسب بیولوژیکی اوست، این ساختار بیولوژیک و بهخصوص عوارضی که از قِبَل آن بر زن تحمیل میشود، حیثیت تابویی را مییابد که در نقطهی مقابل امر قدسی یا توتم قبیله که در قالب مردانگی، یعنی موجودی عاری از نقص و شکاف و دارای «کمال» مطلق تبارز پیدا میکند، قرار میگیرد. در حوزهی عمومی، یعنی آنجا که مناسبات اجتماعی افراد اعم از زن و مرد نظر به نقش نمادینی که هریک در برابر توتم و تابوهای قبیله برعهده دارند تنظیم و تعیین میگردد، برآیند نهایی امر این است که زن بهدلیل ضعف و نقص ذاتی خود، منزلت فروتری را نسبت به مرد نصیب میشود و از این است که برای ترمیم یا پوشاندن این منزلت فروتر همواره تلاش میکند با مرد، یعنی با نمادی از کمال و آکندگی همذاتپنداری کند. بنابراین، زن همواره خطر و تهدیدی برای اقتدار و سلطهی مرد شمرده میشود و بهعلاوه، با تلاشی که در جهت پوشاندن نقایص ذاتی خود میکند، علیه تابوی قبیله نیز میایستد که این کارش معنایی جز توهین به امر قدسی و «دزدی ایمان مرد» ندارد. اسناد تاریخی و شواهدی که از این منظر به شیوه و منطق زندگی قبایلی و بدوی نگریستهاند، در سرتاسر جهان فراواناند و مصادیق مؤید این اسناد نیز کم نیستند.
اینک اگر آقای غنی در مقام یک رییسجمهور دموکرات، تحصیلکرده در غرب و دارای رفتار و افکار ظاهراً مدرن میآید و آگاهانه یا ناخودآگاه سخنی را بر زبان میآورد که بر چنین تاریخ طولانی و تلخی تکیه میزند، در هر حالتش نمیتوان آن را یک «اشتباه لفظی» صرف یا واکنشها نسبت به آن را ناشی از سوءتعبیر اصل سخن فرض کرد. برای اینکه آن شیوه و منطقی از زندگی که زن در آن بهلحاظ فرهنگی، بیولوژیک و جنبههای دیگر در ساحت نمادین دارای منزلتی ناانسانی و یا لااقل فروتر نسبت به مرد تعریف میشود، همین اکنون نیز در مناطق و گوشههای زیادی از کشور وجود دارد و همچنان دیرنده و پابرجا مینماید. ذهنیتها در جوامع عقبمانده میتواند بهسادگی ظاهری فریبنده و پذیرفتنی بهخود بگیرند، اما خصلت اساسی آنها معمولاً در موقعیتهایی ظاهر میشود که ظاهرسازی در آنجا کاری از پیش نمیبرد و آن زمانی است که فرد با منطقی که ساختار ذهنیاش از آن پیروی میکند، بخواهد مسایل را ارزشگذاری کند. اینجاست که نوک آن «کوه یخی» آشکار میشود که خبر از ریشههای بسیار دور قضیه میدهد و بهشدت نگرانکننده است.