شاید بهترین خبر در حوزهی فرهنگ و هنر کشور اخیراً، همان قرار گرفتن رؤیا سادات در لیست «متفکران جهانی» توسط نشریهی فارین پالیسی باشد. انتشار این خبر در هفتههای گذشته، هرچند در قیاس با اتفاقات و تحولاتی که در جهان سیاست این سرزمین همهروزه رخ میدهند تقریباً با سکوت برگزار شد، لیکن واقعیت این است که همان شمار اندک مخاطبان و دنبالکنندگان این خبر، واکنشهای نسبتاً متفاوتی در برابر آن داشتند. با اینحال، در یک سطح عام، این واکنشها از دو رویکرد پیروی میکردند: رویکرد نخست این بود که نفس این اتفاق، اتفاقی نادر و خجسته تعریف شده و مخاطبان آن باور داشتند که این یکی از بزرگترین دستاوردها در زمینهی فرهنگ و هنر، بهخصوص سینما را باید قدر نهاد؛ رویکرد دوم، اگرچه چندان برجسته نشد و تعداد محدودی بهصورت پراکنده از آن سخن گفتند، این بود که بپرسند معیار عام نشریهی فارین پالیسی برای چنین گزینش چه میتواند باشد؟ بهعبارت دیگر، در حالیکه میتوان از رخدادها، شخصیتها و موضوعاتی یاد کرد که بهلحاظ ارزشی در حوزهی عمومی، احتمالاً ارزش و جایگاه بهتری را نسبت به کارهای سینمایی خانم سادات کسب میکنند، اما در برابر رقابتها و گزینشهایی از نوع گزینش نشریهی فارین پالیسی، هرگز شانس این را نداشتند که در نهایت، در فهرست مورد نظر قرار بگیرند. منتها نمیتوان از یاد برد که یک دلیل اساسی در گزینش خانم رؤیا سادات و قرار گرفتنش در فهرست «متفکران جهانی» وجود دارد و آن، مکانمندی یا در واقع موقعیتمندی کار ایشان است که اگر آن را بهعنوان یک معیار در نظر بگیریم و با قید موقعیت آن، یعنی وضعیت زنان در افغانستان، درک اتفاق رخداده برایمان سادهتر میشود. بر این اساس، این یادداشت نیز در موافقت با رویکرد نخست-که در فوق از آن یاد شد- دو مورد ظاهراً جنبی و ضمنی دیگر را نیازمند یادآوری میداند.
یک، اگر نگاهی به وضعیت فرهنگیان و هنرمندان از نقاشان گرفته تا موسیقینوازان و سینماگران و در یک طیف وسیعتر حتا، شاعران و روزنامهنگاران کشور بیندازیم، از میان چیزهایی که بهتبع از وابستگی هریک آنها به حوزهی کاری خاصی نظرمان را جلب میکنند، یک ویژگی عام و مشترک نیز قابل دید است. وسوسه میشوم در اینجا از یک تعبیر نسبتاً حساسیتبرانگیز استفاده کنم و آن، فاصلهی اسفبار اینها از دانایی و تفکر است. یعنی بهصورت عادی و غیرموضعی اگر حرف بزنیم، تقریباً بر این نکته توافق نظر داریم که در این کشور، تفکر وجود ندارد. اما اینکه چه کسی مقصر است و قلاب ملامتی را به گردن کی باید انداخت، همان محل نزاع همیشگی ماست، چون غالباً با موضعی که در این زمینه اختیار میکنیم، بهصورت غیرمستقیم میخواهیم این مطلب را به دیگران برسانیم که همه بیفکر و نامتعهد به اندیشه و داناییاند جز من. البته احتمالاً ترجیح میدهیم که نباید در این زمینه بیش از حد لازم صراحت به خرج بدهیم، اما فحوای کلام ما بهصورت مختصر این است: «همه مقصر اند جز من». واقع اما این است که فقر اندیشه و دانایی یک وضعیت فراگیر است که همه بهنحوی با آن دچار و در تشدید و بقایش دخیل و مقصر اند. شاعر کتاب نمیخواند، چون معتقد است که شعر بدون کتابخوانی و بهاصطلاح، بهدور از «نظریهپردازیهای انتزاعی» باید خلق شود، یعنی از درون به جوشش درآید! نقاش و موسیقینواز کتاب نمیخوانند، چرا که تقریباً بهقطع میدانند که نقاشی و موسیقی هیچ نسبتی با کتاب و مطالعه ندارند و این باعث میشود که نقاش و موسیقینواز ما در یک آرامش روحی ابدی بهسر ببرند! بازیگر سینما و روزنامهنگار نمیاندیشند و نمیخوانند، زیرا برایشان پیشاپیش ثابت شده که سینماگری با نقشبازی کردن سروکار دارد نه با مطالعه و مثلاً خیلی ناضرور و نادرست است اینکه ببینیم تولستوی در «هنر چیست؟» اساساً چه تعریفی از کاری دارد که او در حال انجامش است، و روزنامهنگار نیز به همین سبک، بر این باور است که او باید «اتفاقات سیاسی و داغ روز» را دنبال کند و ببیند که «در کشور چه میگذرد» و… نتیجه اینکه برای هیچیک از این کرکترها، مطالعه و اندیشیدن چیزی لازمی و ضروری بهنظر نمیرسد، بهعلاوهی اینکه «مغز را خراب میکند و وقت را تلف»!… هنری که با این منطق تولید میشود، روزنامهیی که با این میزان از تفکر و دانایی به چاپ میرسد، نقاشی و موسیقییی که از چنین الگویی پیروی میکنند، میتوانند هرچیزی باشند جز فیلم و روزنامه و نقاشی و موسیقییی که بتوان به آن امید بست!
دو، مورد بعدی، البته که یک مورد روزنامهنگارانه و خود-متناقض است؛ همان سوال همیشگی: دولت در برنامهها و کارکردهایش چه جایگاه و توجهی به حوزههای مختلف هنر این سرزمین قایل شده است؟ اگرچه نظر به منطق عام وضعیتی که در آن تفکر وجود ندارد و مطالعه نایابترین اتفاق در آن محسوب میشود، نفس اینکه چیزی بهنام «هنر» وجود داشته باشد و حاکمان و مدیران نیندیش و بیفکر وضعیت مذکور، سرکوب و محو آن را در صدر کارنامههای خویش قرار ندهند، خود جای خوشحالی یا لااقل قناعت فراوانی دارد. لیکن یک نکته را نباید از قلم انداخت و آن اینکه، بیاعتنایی و فراموشی امری بهمراتب خطرناکتر و دلسردکنندهتر از واکنش منفی و سرکوبگرانه است و این همان کاری است که دولتمردان کشور ما با موفقیت تمام در حال اجرای آناند. واکنش منفی و سیاه میتواند باورمندان به هنر و فعالیتهای هنری را باورمندتر و متعهدتر بسازد، به کار هنریشان ارزش و موضوعیت ببخشد و در نتیجه، ایستادن بر سر هویت هنری و دوام و گسترش کار هنری را تبدیل به یک ارزش سازد. اما موضع خنثا و سکوتگونه نخستین کاری که میکند، بیمعنا ساختن هیجان و تلاش کار هنری است و پیامد آن نیز خودش را بهشکل سقوط ارزش در این کار به رخ میکشد. امروزه دولتمداران این سرزمین، بگذریم از اینکه تولیدات در زمینهی سینما، نقاشی، موسیقی و دیگر زمینههای هنری را چگونه و چقدر دنبال میکنند، آیا اساساً چیزی میدانند از اینکه هنر در این کشور با چه وضعیتی مواجه است و مهمتر از این، آنها در برابر این وضعیت مسوولاند؟
فکر میکنم بسط بیشتر و درک بهتر مورد نخست و نیز پاسخ سوالی که مورد دوم این یادداشت با آن پایان یافت را بار دیگر میتوان در نگاهی به وضعیت جاری هنر و افق آیندهی آن بر اساس این وضعیت، در حوزههای مختلف آن تا حدی درک کرد: نقش و جایگاه اندیشه در سینمای ما کجاست؟ موسیقی و نقاشی و شعر و عکاسی در چه حالی بهسر میبرند؟