نشنال انترست/علی وین
ترجمه: جلیل پژواک
بر اساس تحقیق جامع و کاملی که در اواخر سال 2017 توسط خبرنگاران بیبیسی انجام شده است، جنگجویان طالبان 4 درصد ولسوالیهای افغانستان را کاملا در کنترل دارند و در 66 درصد سایر ولسوالیها «حضور فیزیکی فعال و آشکار» دارند. در این تحقیق آمده است که تقریبا نیمی از مردم افغانستان «در مناطقی زندگی میکنند که یا توسط طالبان کنترل میشود یا طالبان در آنجا حضور آشکار دارند و حملاتشان را بهطور مرتب راهاندازی میکنند.»
این یافتهها ناظرانی را که معتقدند امریکا بهراستی موازنهی جنگ را به نفع خود و افغانستان، به گونهی ماندگاری تغییر داده یا میدهد، باید به فکر وا دارد. در حالحاضر 14 هزار سرباز امریکایی، یعنی بالاتر از رقم 8500 نفری در آغاز ریاستجمهوری ترمپ، در افغانستان مستقر است و ارتش امریکا هماکنون در حال رایزنی است تا رییسجمهور اجازهی اعزام و استقرار 1 هزار سرباز اضافی دیگر را بدهد. اگر مقایسه کنیم، در سال 2011 نزدیک به 100 هزار سرباز امریکایی در افغانستان حضور داشت. در حالیکه افزایش سربازان خارجی، در دفعات متعدد، در آن زمان توانست کنترل طالبان را در خاک افغانستان کاهش و کنترل دولت افغانستان را گسترش دهد، اما هیچیک از آن اقدامات نتوانستند دیرپا واقع شده و -در برابر طالبان- دوام بیاورند. حالا دشوار است که بپنداریم نیروی فعلی قادر به انجام کاری شود که نیرویی که تقریبا هفت برابر بزرگتر بود، نتوانست از عهدهی آن بیرون شود و نیز بعید است که تاثیرات آن فراتر از مسایل حاشیوی باشد و نیز -همین تاثیرات حاشیوی- بیشتر از زمان استقرار نیروهای خارجی دوام بیاورد.
اکنون بیش از شانزده سال میشود که ایالات متحده درگیر جنگ افغانستان است، جنگی که هزینهی آن به بیش از 1 تریلیون دالر رسیده است. کریشنا کالامور سردبیر ارشد مجلهی آتلانتیک ماه گذشته گفته بود که طالبان «در حالحاضر بیشتر از هر زمان دیگری –در افغانستان از زمان حمله امریکا در سال 2001- قلمرو در اختیار دارند». دفتر مقابله با جرایم و مواد مخدر سازمان ملل در نوامبر گذشته گزارش داده بود که هم میزان تولید تریاک و هم منطقه تحت کشت کوکنار در افغانستان، در سال 2017 به بالاترین حد خود رسیده است. با توجه به چنین واقعیتهایی، نیاز است تا دلایل اساسی حضور و درگیری دوامدار امریکا در افغانستان مورد موشکافی قرار گیرد. استیو کول دبیر دانشکده روزنامهنگاری دانشگاه کلمبیا و نویسنده کتاب جدیدی دربارهی تلاشهای ایالات متحده برای مقابله با تروریسم در جنوب آسیا، میگوید که سیاستگذاران هنوز به پرسشهای اساسی مانند «چرا ایالات متحده در افغانستان است؟ چه منافعی فداکاری و قربانیهای ایالات متحده را توجیه میکند؟ جنگ چگونه پایان خواهد یافت؟» پاسخ ندادهاند. در عوض، به نظر میرسد که ایالات متحده به نحوی در کام مغالطه یا استدلال دایروی فرو رفته یا آن را پذیرفته است: اینکه هرقدر حضور سربازان امریکایی در افغانستان طول بکشد، به همان تناسب این مسأله که منافع ملی و حیاتی ایالات متحده در حضورش در افغانستان نهفته است «باید» واضحتر و مشهودتر شود. گویا که بار مثبت نتایج تلاشهای ایالات متحده و قدرتاش، با گذشت زمان افزایش خواهد یافت.
اگر همانطور که فرمانده ارشد ایالات متحده در افغانستان در ماه نوامبر گذاشته نتیجه گرفته بود، درگیری در افغانستان «هنوز در یک بنبست» باشد و ایالات متحده قادر نباشد (و یا نخواهد) شرایط خروج نیروهایش را تعیین کند، پس حتما میخواهد تا ابد در افغانستان باقی بماند. برخی از ناظران ادعا میکنند اعلام جدول زمانی خروج سربازان امریکایی از افغانستان، باعث تشجیع طالبان میشود. ولی هرچند که گروه طالبان بیش از 16 سال میشود که درگیر جنگ با نیروهای امریکایی است، این گروه ثابت کرده است که میتواند به شکل ناامیدکنندهیی مقاوم و با شرایط انطباقپذیر باشد: پس تا زمانی که نیروهای ایالات متحده در افغانستان مستقر باشند، طالبان احتمالا قادر به سربازگیری و جذب جنگجویان تازهنفس خواهد بود.
رییسجمهور ترمپ در پی حمله اخیر این گروه که دستِکم 95 کشته و 158 زخمی بر جا گذاشت، مذاکرات با رهبری طالبان را منتفی کرد. احساسات او قابل درک است. اما نتیجهگیری لورل میلر که از جون 2013 تا جون 2017 بهعنوان معاون وزارت امور خارجه و سپس نماینده ویژهی ایالات متحده برای افغانستان و پاکستان خدمت کرده، اینگونه است: «یگانه استراتژی واقعبینانهی امریکا برای خروج –از افغانستان- حلوفصل –بحران افغانستان- از راه مذاکره است.»
حمایت و پشتیبانی پاکستان، به نوبهی خود، برای اینکه ایالات متحده نتیجهی مثبتی از اقدامات و تلاشهایش در افغانستان داشته باشد، ضروری است. تهدید دولت ترمپ به قطع کمکهای نظامی –که ارزش آن بالاتر از 2 میلیارد دالر است- امریکا به اسلامآباد، بعید است که نتایج مطلوب و از قبل تعیینشدهی خود را در پی داشته باشد. به دو دلیل: اول، با وجود آشفتگیها در روابط ایالات متحده و پاکستان پس از یازدهم سپتامبر، نیروی امریکا برای حملونقل و عبور و مرور متکی به قلمرو پاکستان –بهعنوان جایگزین کمهزینهتر خطوط تدارکاتی که از ایران یا کشورهای آسیای مرکزی میگذرند- است. ریچارد اولسون سفیر ایالات متحده در پاکستان بین سالهای 2012 تا 2015، این مسأله را چنین توضیح میدهد: «بدون همکاری پاکستان، خطر این میرود که حضور ارتش ایالات متحده در افغانستان حکم نهنگ به گِل نشسته را داشته باشد». دوم، ایالات متحده بیشتر به خاطر افزایش تحرکات و فعالیتهای –سیاسی و اقتصادی- چین، قدرت اعمال فشار و نفوذ کمتری –نسبت به سالهای 2000- روی پاکستان دارد.
چین در زیر چتر ابتکار «یک کمر بند، یک راه» اش، وعده داده است که 62 میلیارد دالر را روی دهلیز اقتصادی چین-پاکستان سرمایهگذاری کند. در حالیکه اسلامآباد توقع ندارد از پکن چک خالی دریافت کند، ولی میتواند روی فشارهای دیپلماتیک کمتر و حمایت اقتصادی بیشتر، حساب کند. از سوی دیگر، پکن نگران این است که نفوذ روزافزوناش در اسلامآباد، چین را به هدف بعدی سازمانهای تروریستی چون شبکهی حقانی و لشکر طیبه تبدیل و در معرض تهدیدات تروریستی قرار دهد.
در همین آگوست گذشته رییسجمهور ترمپ اعلام کرد که پیروزی در افغانستان مستلزم «حمله به دشمنان ما، نابود کردن داعش، درهمشکستن القاعده، جلوگیری از تسلط طالبان بر کشور و متوقف کردن حملات بزرگ تروریستی علیه امریکاییها پیش از وقوع آن است». در حالیکه این تصور بخشی از آن چیزی است که او ادعا میکند یک استراتژی جدید و بیشتر تهاجمی است، اما در واقع به نظر نمیرسد که نتیجهی آن به نفع –امریکا و افغانستان- باشد. و آن –نتیجه- این است: بهترین کار ممکن که ایالات متحده میتواند در افغانستان انجام دهد، امتداد یک بنبست متمادی است.
