ایوب آروین، بیبیسی
سیاسیترین و تازهترین آهنگ فرهاد دریا به نام «اوغایتا» این روزها بر سر زبانها است و در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود. آقای دریا در این آهنگ با نارضایی ضمنی از وضعیت کنونی، در حسرت «اوغایتا» (آن وقتها) میخواند.
براساس نشانههایی که در این آهنگ وجود دارند، شاید بتوان دهههای چهل، پنجاه خورشیدی را به عنوان «اوغایتا»ی آقای دریا در نظر گرفت. چه چیزی در آن دوره بوده که زمینهی خواندن چنین آهنگ نوستالوژیک را در این دوره برای او فراهم کرده است؟
شعر، تصاویر ویدیویی و صداهای پسزمینهی این آهنگ مهمترین بخش این آهنگ و حامل پیام اصلی آوازخوان است. این پیام به وسیلهی نمادهایی ترکیبیافته از صدا و تصویر، از آغاز آهنگ به مخاطب منتقل میشود: با ورود آوازخوان به کویری خشک و زرد، پرواز کبوترها، صدای پرواز آنها، شاخههای پر از برگهای خشک شده و خزانزده، یکسره پر است از حس یاس و دلهرهی از دست دادن. همچنان که آوازخوان پیش میآید، نمای زمین خشک، بیآب و علف و یک درخت بزرگ با برگهای خشک شده و با رنگ خزانی با گستردگی بیشتری به چشم میآید. نگاهش تا دوردستها دوخته میشود، نه زندگی است، نه سبزی است و نه آبادی؛ چیزی نیست جز آفتاب سرد خزانی و کوه و دشت خشک و بیحاصل.
امیدی در هیچسو نیست، دریا در این صحرا نگاهش را باز میگیرد، به خودش باز میگردد و به درون خودش فرومیرود و از حافظهاش مدد میگیرد. خاطرات تاریخی او را به بیست سال، سی سال و شاید هم چهل سال پیش میبرندـ زمانی که او «مست» از «تازگی» و «عاشقی» و «کاکهگی» بود. آوازخوان قرن بیستویکمی افغانستان «اوغایتا» جوان بود و «خانهای» بود و «گلبتههایی سرشار از زندگی»؛ «عاشقی و جوانی تمام مطلب بود»، جوانان آهنگ احمد ظاهر میشنودند و کودکان «قوقو قوقو برگ چنار» میخواندند؛ هنوز «عشق» بود و «اخلاص» بود و «برکت».
ولی دغدغهی او تنها از دست دادن این چیزها نیست، بلکه درد بزرگتری دارد. «اوغایتا» «امنیت برقرار بود»، به گونهای که به ایستاده بودن «درختان اکاسی» هم میشد اطمینان داشت که همهجا آرام است، چرا که «رهبر با ملت بود» و «قانون با هیبت»؛ در بیرون هم «گردن همسایه پیش ما پت (شل) بود».
همهچیز سر جای خود بود و هر کسی در کار خودش مشغول؛ «ملا در مسجد» و «معلم در مکتب»، برادر و خواهر کنار هم سر سفره مینشستند، حاصل زمین خدا گندم بود و نه کوکنار، نان و آب «بیسیاست» خورده میشد. خلاصه اینکه همه مثل آدم میزیستند و «مثل آدم» میمردند.
این تصویری است که فرهاد دریا از دنیای «اوغایتا» ارائه کرده و آهنگ «اوغایتا» مرثیهای است برای از دست دادن آن و ضمنا نارضایی از وضعیت کنونی و انتقاد طعنهآمیزی از دنیای امروزی. با اندک تساهل میشود همهی آن «بود»های «اوغایتای» دریا در این آهنگ را به «نیست»های امروزی هم تعبیر کرد.
به این ترتیب، انتقاد دریا این است که حالا همهچیز درهم ریخته؛ امنیت نیست، قانون بااهمیت نیست. همهچیز به سیاست آلوده شده، حتا نان و آب. ملا و معلم هم از مسجد و مکتب برآمده و سیاست میکنند و حتا مرگ آدم هم به مرگ آدمی نمیماند و این کنایهای است از حملات انتحاری. و البته «همسایه» هم «گردن کلفت» شده است.
به دنبال انتشار این آهنگ، دریا به شماری از سوالها و انتقادهایی که دربارهی آن مطرح شد، پاسخ داد و از جمله اینکه «نوستالوژیک» بودن این آهنگ را رد و تأکید کرد که زمان و مکان و فرد مشخصی مورد نظر او نیست و این آهنگ را به هدف خلق زمینهی فکر کردن برای نسل امروزی خوانده تا «سود و زیان» خود را از «اوغایتا» تا «ایغایتا» محاسبه کنند.
او به بیبیسی گفت: «من چیزی را که تجربه کردم، نه از یک وقت معین، بلکه از کلیتی که دیروز مرا میسازد، چیزهایی بیان کردم، عکاسی کردم و آلبومی ساختم و پیش روی شنونده گذاشتم. من خواستم این آلبوم را ایغایتا بگذارم. آنها ببینند که برای رسیدن به ایغایت چه چیز را از دست دادهاند و چه چیز را به دست آوردهاند».
با وجود این، او در صفحهی فیسبوک خود نوشته که داستان «پشت پرده»ی این آهنگ شخصی است، ولی وقتی از «رهبر»، «ملت»، «امنیت»، «قانون» و «سیاست»، «کوکنار» و «همسایه» سخن میگوید، نمیشود آن را قصهی شخصی دانست. ضمنا دریا در یکی از مصاحبههایش دربارهی این آهنگ گفته که «هنر یک جبهه است» و میتواند در «تغییر زندگی نقش» داشته باشد. این جمله بیشتر میتواند بیانگر مقصود او باشد.
با این حال، انتقادها و سوالهایی هنوز هم درباره پیام، زبان و تصویرهای این آهنگ مطرح است که «اوغایتا»ی آقای دریا را به چالش میکشند. از جمله اینکه تصویر بازسازی شدهی او از گذشته همان چیزی نیست که بوده و وضعیت کنونی هم مثل کویر خزانزدهای نیست که در آهنگ ترسیم شده است.
به شماری از این انتقادها و سوالها به گونهی خلاصه اشاره میشود:
اول
رویآوری به زبان گفتاری و تکیه کلامهای معمول در گفتوگوهای روزمره، زبان آهنگ را در حد زبان گفتاری نگذاشته، بلکه آن را به صورت جدی «عامیانه» کرده است. شاید هم تعمدی در کار بوده که زبان آهنگ «عامیانه» باشد، چرا که خواننده از این که همه چیز سیاستزده شده، ناراحت است و حالا خواسته که با زبان مردم «عام» آهنگ بخواند و زبان مردم عام «عامیانه» است. ولی این عامیانهگرایی از ظاهر کلام عبور کرده و به محتوای پیام هم رسوخ کرده است. این «اوغایتا» دریچهای شده که در چهارچوب دیدگاه عامیانه به گذشته و حال محدود مانده است، بی اینکه تصویر درستی از گذشته و حال ارائه شود.
دوم
سوال دومی که خیلی در مورد این آهنگ مطرح کردهاند، این است که دریا دقیقا حسرت کدام زمان را خورده است؟ دقیقا زمان «اوغایتا» (آن وقتها) مشخص نیست و خودش هم تأکید دارد که به هیچ «شاه و رییس جمهوری» مشخصی اشاره ندارد. او در «اُوغايتا» از «آرمانشهرى» سخن میگوید که «زمينش بوى گندم مىدهد، نه كوكنار و امنيتش را به جاى چهل قدرتِ تا دندان مسلح جهان، عطر درختان اكاسى تأمين مىكند».
وقتی آقای دریا از احمد ظاهر سخن میگوید، باید این آرمانشهر زمان زندگی احمد ظاهر یا سالهای پس از مرگ او باشد که شامل سالهای آخر دههی چهل و پنجاه یا شصت خورشیدی میشود. این سه دهه شامل بخشی از دورهی سلطنت محمد ظاهر شاه، ریاست جمهوری محمد داوود، نورمحمد ترهکی، حفیظالله امین، ببرک کارمل و دکتر نجیبالله میشود. آن «رهبر» کدام یک از آنهاست؟ یا همهی آنها؟ حالا هرکدام باشد، از نظر دریا «با ملت بوده» است. اما معیار با ملت بودن چیست؟ غیر از محمدظاهر شاه که قدرت را از پدرش به ارث برد، این پنج تن دیگر همه بهزور به قدرت رسیدند و مشارکت سیاسی و آزادیهای مدنی را به حداقل رساندند. شاید به همین دلیل بود که آب و نان «بیسیاست» خورده میشد، چون مردم در سیاست دخیل نبودند.
دریا خود گفته که در این آهنگ «عنصر کنایه» جایگاه بزرگی دارد تیرش به سوی امروز توجیه شده است، چرا که نظامهای حاکم «امروزی تجربهی نظام بودن به صورت مستقل را نداشتهاند». او به بیبیسی گفته که به گذشته تنها «خردهنگاهی» دارد.
سوم
اگر منظور یادآوری «اوغایتا» به عنوان دورهی آرمانی در برابر «ایغایتا» (این وقتها)، یعنی دورهی حکومت حامد کرزی باشد، رضایت نسل امروزی را فراهم نمیکند. هرچند «امنیت برقرار» نیست، ملا و معلم در جای خود نیستند و به قول دریا، آدمها مثل آدم نمیمیرند، ولی برای بسیاریها به لحاظ منتخب بودن مسئولان اجرایی و قانونگذاری و قانونی بودن آزادی بیان و انواع آزادیهای اجتماعی در تاریخ معاصر افغانستان کمنظیر است.
چهارم
حرف آقای دریا در مورد «همسایه» هم از نظر منتقدانش تنها در حد یک «رجزخوانی» است، در حالی که واقعیت غیر از این بوده است. هرچند منظور او از همسایه مشخص نیست، ولی گردن هیچیک از همسایههای افغانستان دستکم در شش دههی گذشته در برابر افغانستان شل نبوده است.
پاسخ دریا به این انتقاد این است که «مناسبات افغانستان با همسايهها، حداقل در نيم قرن اخير هرگز مانند امروز غيرمتوازن و به ضرر كشور نبوده است. تعاملات سياسى ميان ما و همسايهها در پنجاه سال اخير، هرگز به اين خضوع و خشوع و «مصلحتانديشى» از سوى دولتهاى افغانى نبوده است. تا آنجا كه در «اِى غايتا» حتا تصميم شمارى از تصمیمهاى سرنوشتساز افغانستان نيز در پشت دروازههاى بستهی «همسايه» گرفته مىشود».
با وجود همهی انتقادهایی که بر این آهنگ وارد شدهاند، اوغایتا میتواند به نماد آهنگهای نوستالوژیک در موسیقی افغانستان تبدیل شود. آهنگهای نوستالوژیک از گذشتهها در افغانستان رایج بوده است، بهویژه آهنگهایی که بهنوعی به افتخارات تاریخی کشور اشاره میکنند. ولی نوع جدید آن که بیشتر بیانگر نوعی حسرت گذشته است، در سالهای اخیر بیشتر شده است. نمونهی برجستهی موسیقی نوستالوژیک افغانستان، آهنگ «نقل و صندلی» امیرجان صبوری است.