با پیرهن فولادی، جلیقهی ضد گلوله و زیرنویس درشت «حملهی انتحاری بر یک باشگاه ورزشی» در میانهی سمت راست صفحهی تلویزیون ایستاده است. در هوای گرگ و میش یک شام خونین در غرب پایتخت، تصویرش روی صفحهی تلویزیون صدها هزار مخاطب نگران، میلرزد: «مردم وحشتزده هستند و بوی خون بهمشام میرسد…» ساعت هفت و شش دقیقه است. دیگر نه خودش هست و نه صدا و تصویرش.
سه سال پیش او را در یک آزمون سفت و سخت از میان دهها تن برگزیده بودند. در همان دیدار نخست کاریزما، استعداد و توانایی صمیم در دل کارفرما چنگ زده بود.
در سفر کوتاه خبرنگاریاش، در گوشهگوشه افغانستان رفت و در مواردی پا را فراتر از جغرافیای این کشور گذاشت و از آوارگان میانمار در بنگلادیش مستند و گزارش تهیه کرد.
لطفالله نجفیزاده، مدیر خبر شبکهی تلویزیونی طلوع نیوز، وقتی سه، چهار سال پیش با صمیم فرامرز در برنامهی کارمندیابی آشنا میشود، به تفاوت او نسبت به دیگر رقیان کارجویش پیمیبرد: «استعداد منحصربهفردی داشت. واقعا متفاوت از همه بود. با نگاه متفاوتتری به سوژههای خبری میپرداخت.»
او بیشتر علاقمند حوزهی اجتماعی بوده و میکوشیده که کارش روی تغییر شرایط زندگی مردم موثر افتد. در کنارش هر از گاهی به مسایل امنیتی میپرداخته است. به گفتهی همکارانش، باری او همراه کاروان نظامی عبدالرشید دوستم، معاون نخست رییسجمهوری برای پوشش نبرد او با طالبان به شمال کشور میرود و در همین سفر در قسمت پوشتش، ترکشی میخورد.
فرامرز مدت شش ماه به حوزهی غرب کشور سفر کرده و گاهی از گوشهگوشهی ولایت ناامن فراه، گزارش و خبر تهیه کرده است.
شام روز چهارشنبه، چهاردهم سنبله، وقتی خبر حمله به ورزشگاهی در غرب کابل به فضای مجازی میپیچد، صمیم فرامرز با سرعت جلیقهی ضد گلولهاش را میپوشد و به سمت محل حادثه راه میافتد. از محل رویداد، بهگونهی زنده، جزییات حمله را گزارش میکند. یک ساعت بعد، هنگام که هوا تاریک است و با تصویر لرزان دوباره روی پردهی تلویزیون ظاهر میشود. میگوید «…مردم وحشتزده هستند و بوی خون به مشام میرسد…» همکاران و دهها هزار ببننده با نگرانی به صفحهی تلویزیون زل میزنند و گوششان را تیز میکنند که فرامرز، جملهاش را تکمیل کند اما بیخبر از این که جملهی ناتکمیل او، پایان خوشی ندارد.
آقای نجفیزاده میگوید وقتی متوجه میشود که برای صمیم و رامز احمدی، اتفاقی افتاده، امیدوار بوده که آنها فقط زخمی شده باشند: «وقتی پخش زنده قطع شد، بهسرعت به محل رویداد رفتم اما او را آنجا نیافتم. به چندین شفاخانه سرزدم او را ندیدم. امیدوار بودیم که فقط زخمی شده باشند.»
مدیر خبر تلویزیون طلوع نیوز، سرانجام جسد همکارانش را در شفاخانهی استقلال مییابد؛ جایی که دو سال پیش جسد سوختهی هفت همکار دیگرش را آنجا دیده بود. «خود را در عین سالن یافته بودم. فکر میکردم خواب میبینم اما دوباره آن خاطرهی بد تکرار شد.»
از اواخر ۱۳۹۴ تا حالا این شبکهی خبری و گروه رسانهیی موبی، 10 خبرنگار و کارمندش را در حملات تروریستی از دست داده است. در 30 ماه جدی سال 94 یک حملهکنندهی انتحاری، موتر حامل کارمندان گروه رسانهیی موبی را در جادهی دارالامان کابل هدف قرارداد که در پی آن هفت تن کشته شدند. پس از آن نزدیک به پنج ماه پیش، در اثر یک حملهی انتحاری در منطقهی شش درک کابل، یک تصویربردار این رسانه با هشت خبرنگار و تصویربردار رسانههای داخلی و خارجی کشته شدند.
مجیب خلوتگر، مسوول دفتر حمایت از رسانههای آزاد افغانستان «نی» میگوید که در جریان 16 سال اخیر بیشتر از صد خبرنگار کشته شدهاند. به گفتهی او، آمار خشونت علیه خبرنگاران در دورهی چهار سالهی حکومت وحدت ملی برابر با 12 سال پیش از آن است. او این وضعیت را هشدار جدی علیه خبرنگاران و آزادی بیان میخواند.
زندگی و دغدغهیهای فکری
یکی از دغدغههای صمیم فرامرز، خواندن دورهی کارشناسی ارشد بوده است. به گفتهی دوستانش او قرار بوده، این روزها به قزاقستان برود و مدارک تحصیلیاش را بیاورد. میخواسته در یکی از دانشگاههای امریکایی، کارشناسی ارشد را بخواند.
شفق رحیمی، دوست صمیمی صمیم، میگوید که او با 320 نمره در انتخاب نخستش، دانشکده ادبیات دانشگاه هرات راه یافته بود: «این برای همه مسأله بود که چرا با این نمرهی بلند ادبیات را انتخاب کرده. روزی به من گفت که خانوادهاش دوست داشته که رشتهیی را بخواند که بازار کار خوبی داشته باشد ولی خودش دوست داشته که ادبیات بخواند.»
او میگوید، زمانی که هردو در هرات بودند، باری صمیم برایش میگوید که خیلی دوست دارد، بنویسد اما جسارت نمیکند که دست به قلم ببرد.
«او در آن سن و سال یک کمالگرای مطلق بود. صمیم با استعداد و بیهیاهو، فردگرا، شاد، پرانرژی ولی کمحرف بود. آنقدر آرامش داشت که آرامش او را فقط در کودکان سراغ داشتم.»
پس از این صمیم فرامرز، دانشگاه هرات را ناتمام گذاشته و با بهدست آوردن بورس تحصیلی، راهی قزاقستان میشود. در سال 2015، از دانشگاه الفارابی قزاقستان، لیسانس خبرنگاریاش را میگیرد. در سال دوم تحصیلیاش بهعنوان شهروند خارجی در یکی از شبکههای تلویزیونی شهر آلماتا کار میکرده است.
شفق رحمی میگوید: روزی در یک تور شهری که دانشجویان کشورهای آسیای میانه، کوریا، هند و ایتالیا در یک اتوبوس بزرگ نشسته بودیم، دانشجویان قزاقستانی از من خواست به نمایندگی از افغانستان آهنگی بخوانم. من بلد نبودم اما خیالم راحت بود که صمیم را دارم. صمیم با دانشجویان هندی آهنگهای شاد هندی را با شور و حال و لهجهی خودشان خواند و سپس با دانشجویان تاجیکستانی آهنگهای احمدظاهر را همخوانی کردند.
طارق مجیدی، همکار صمیم فرامرز در تلویزیون خبری طلوع، میگوید که صمیم از هر جنبهیی شخصیت متفاوت و استثنایی داشته است.
«در میان همکاران ما استعداد خوبی داشت. همیشه خودش بود. سبک کار و زندگیاش منحصر بهفرد بود. ضایعهی بزرگ برای طلوع و خانواده خبرنگاری افغانستان است. صمیم با تمام مشکلات بهدنبال هدفش بود و در نهایت موفق شد که به آنچه میخواست برسد. در یکی از دانشگاههای معتبر قزاقستان درس خواند. در کنار زبانهای رسمی افغانستان با چهار زبان دیگر صحبت میکرد.»
سید منیر، برادر بزرگتر صمیم فرامرز میگوید که او جوان بیآلایشی بود که به شغل خبرنگاری عشق و علاقهی عجیبی داشت: «کشته شدن صمیم برایم خیلی دردناک است. اصلا نمیدانم چه بگویم و این درد را چطور بیان کنم. صمیم مجرد بود. تصمیم داشت که ماستریاش را بخواند. متاسفانه مرگ مجالش نداد.»
صمیم ماهها پیش از مرگش در صفحهی فیسبوکش نوشته بود: «کسی پرسیده است که کیها خوشبختترند؛ کسانی که در رویدادهای هراسافگنانه جان میبازند یا کسانی که زنده میمانند و این ستمها را با چشمان خودشان میبییند؟»
صمیم فرامرز در «یکهتوت»؛ جایی در حوالی شرق کابل متولد شد و 28 سال پس از آن در هوای گرگ و میش یک شام خونین در غرب پایتخت، با تصویر لرزان رو به صدها هزار بنندهی نگران گفت: «…مردم وحشتزده هستند و بوی خون به مشام میرسد…» یکه لحظه بعد دیگر تصویرش سیاه شد. دیگر نه خبری از خودش بود و نه صدا و تصویرش.