- پروجکت سندیکت ـ ریچارد هاس
پس از گذشت بیش از 17 سال، زمان آن رسیده است که دو حقیقت مهم را در مورد جنگ افغانستان بپذیریم. اول اینکه در منازعهی افغانستان، هیچ پیروزی نظامی برای دولت افغانستان و متحدان امریکایی و ناتوی این کشور در کار نخواهد بود. نیروهای افغان با اینکه بهتر از قبل اند، اما به اندازهی کافی خوب نیستند و بعید است که اصلا قادر به شکستدادن طالبان باشند. این صرفا به این دلیل نیست که سربازان دولتی فاقد یکپارچگی و اغلب حرفهای بودن لازم برای غلبه بر طالبان میباشند، بلکه به این دلیل است که طالبان نیز از انگیزهی بالا و حمایت قابلتوجه هم در داخل افغانستان و هم از سوی پاکستان برخوردار میباشد. پاکستان پناهگاه و پشتیبانی حیاتی را برای طالبان فراهم میکند.
حقیقت دوم اینکه بعید است مذاکرات صلح موثر واقع شود. در طول این سالها گفتوگوها گاهگداری صورت گرفته است، اما دیپلماسی هرگز از واقعیتها و روندهای عینی افغانستان که در حال حاضر هر دو علیه توافق از راه مذاکره عمل میکنند، جدا نیست.
وضعیت عینی افغانستان بنبستی است که دارد به آرامی رو به وخامت میرود. در قلمرو تحت کنترل دولت، تنها بالغ بر دو ـ سوم نفوس این کشور زندگی میکند. اما طالبان و حتا گروههای رادیکالتر، از جمله گروههای وابسته به القاعده و دولت اسلامی (شاخهی خراسان دولت اسلامی) نزدیک به نیمی از خاک این کشور را تحت کنترل دارند و یا بر سر کنترل آن با دولت افغانستان در حال رقابت اند. این گروهها بارها تواناییشان را برای حمله به اهداف نظامی و غیرنظامی به طور یکسان، در هرجا و همه جای این کشور، به شمول کابل پایتخت، نشان دادهاند.
با اینحال، آنچه واقعا چشمانداز دیپلماتیک را تضعیف میکند، این است که طالبان میدانند نیاز چندانی به سازش ندارند. به نظر میرسد که به باور طالبان، مسأله در حال حاضر فقط زمان است؛ اینکه آنها باید تا زمانی که امریکا از اعزام و استقرار نیروهایش در یک کشور دوردست و مصرف سالانهی حدود 45 میلیارد دالر روی جنگی که نمیتواند در آن پیروز شود، خسته نشده، به شورش خود ادامه دهند.
ممکن است طالبان راه درست را در پیش گرفته باشند. اعلامیهی اخیر کاخ سفید مبنی بر اینکه نزدیک به نیمی از 14 هزار نیروی فعلی امریکا مستقر در افغانستان به زودی از این کشور خارج خواهند شد، دیدگاه طالبان را که آینده با آنها یار است، تقویت میکند. اندکی پس از تصمیم رییسجمهور دونالد ترمپ مبنی بر خروج تمامی نیروهای امریکایی از سوریه، جای تعجب نیست که طالبان و سایر گروههای شورشی به این نتیجه برسند که در حال حاضر مسألهی اما و اگر نه، بلکه این است که چه زمانی 7 هزار نیروی باقیماندهی ایالات متحده (و 8 هزار سرباز ناتو) از افغانستان خارج خواهند شد.
با توجه به شک و تردید دیرینهی ترمپ در مورد ارزش تلاشهای ایالات متحده [در افغانستان]، اکنون خروج کامل نیروها یک احتمال و امکان واقعی به حساب میآید. ناامیدی و سرخوردگی ترمپ قابل درک است. بیش از 2 هزار سرباز امریکایی جان خود را در افغانستان از دست دادهاند و 20 هزار سرباز دیگر زخمی شدهاند. این جنگ که پس از حملات 11 سپتامبر آغاز شد، بیش از یک تریلیون دالر هزینه روی دست ایالات متحده گذاشته است. دشوار است که 14 هزار یا 7 هزار نیروی امریکایی بتوانند کاری را انجام دهند که بیش از 100 هزار سرباز [پیش از 2014] نتوانستند انجام دهند.
پس چرا همهی نیروها خارج نشوند؟ یکی از دلایل این است که با خروج همهی نیروها، دولت افغانستان ممکن است سقوط کند. در این صورت، افغانستان شاید دوباره به لانهی امنی تبدیل شود که در آن تروریستها استخدام میشوند، آموزش میبینند و حملاتی را علیه خود امریکا و منافع امریکا در سراسر جهان، طرحریزی میکنند. البته حتا اگر قرار باشد این اتفاق بیافتد، افغانستان تفاوت چندانی با سایر مکانها که در آن تروریستها میتوانند آزادانه فعالیت کنند، نخواهد داشت.
دلیل دیگر که چرا بیتوجه به شرایط عینی افغانستان این کشور را نباید ترک کرد، این است که پس از سوریه، چنین خروجی سبب افزایش شک و تردید در مورد ارادهی امریکا به حفظ نقشاش به عنوان قدرت اصلی جهان، خواهد شد. این به آن معنا نیست که ایالات متحده باید در افغانستان درگیر بماند، زیرا درگیر بوده است. بلکه، برداشتها مهم است و گذاشتن و رفتن امریکا از افغانستان باعث میشود که بسیاری از متحدان امریکا ـ نهتنها در منطقه بلکه در آسیا و اروپا ـ فکر کنند که آنها شاید متحد بعدی امریکا باشند که از سوی امریکا ترک و به حال خود رها خواهند شد.
سیاست ایالات متحده در افغانستان باید چیزی باشد که از خطر یک خروج عجولانه و بدون قید و شرط دوری میکند، اما در عینحال هزینهی ماندن را نیز به حداقل میرساند. به حداقل رساندن هزینهی ماندن در افغانستان، نیازمند اصلاح و کوتاهآمدن از آرزوها و جاهطلبیهای استراتژیک است. با اینکه ایالات متحده و شرکای اروپاییاش نمیتوانند انتظار پیروزی در این جنگ و یا کلیدزدن یک صلح پایدار را داشته باشند، اما زنده و سر پا نگهداشتن دولت افغانستان و نیز ادامهی این جنگ علیه تروریستها باید امکانپذیر باشد. انجام این کار احتمالا نیازمند نگهداشتن چند هزار سرباز در افغانستان، ادامهی کمک استخباراتی و تسلیحاتی و آموزش نیروهای افغان و در شرایط خاص، آمادگی و توانایی برای مداخله محدود اما به صورت مستقیم، خواهد بود.
همچنین اگر ایالات متحده رویکرد دیپلماتیک خود را تغییر و سطح تعامل دیپلماتیک خود را بالا ببرد، موثر واقع خواهد شد. تلاشهای کنونی ایالات متحده بر کلیدزدن یک توافق داخلی با طالبان متمرکز است. یک رویکرد سودمندتر میتواند ایجاد اجماع میان همسایههای نزدیک افغانستان (که شامل چین، ایران و همچنین پاکستان میشود) و سایر بازیگران، از جمله روسیه، هند و اتحادیه اروپا باشد که در آیندهی این کشور سهم دارند. هیچ کدام از این کشورها و بازیگران، علاقهمند این نیستند که افغانستان بار دیگر به لانهی امن تروریسم و تولید مواد مخدر تبدیل شود.
این استراتژی برای برندهشدن نیست، بلکه برای جلوگیری از باختن است. این رویکرد شاید برای بعضیها به اندازهی کافی بلندپروازانه نباشد، اما در افغانستان، حتا اهداف ظاهرا ساده، راهی را برای تبدیلشدن به اهداف آرمانی دارا میباشند.