انستتیوت مطالعات استراتژیک افغانستان، به تازگی اثر پژوهشی، دکتر مایکل روبین، پژوهشگر «انستتیوت امریکن اینترپرایز» را که تحت عنوان «ارزیابی عملکرد تیم ترمپ برای برنامهی صلح افغانستان» نوشته، تلخیص و ترجمه کرده است.
بر بنیاد این پژوهش، روش مذاکرهی امریکا با طالبان هنوز تغییر نکرده است. طالبان با فریبدادن امریکا، درخواست امتیازات و کوتاهنیامدن، بهجای درک دیپلماسی بهعنوان راهی برای حل منازعه، تلاش امریکاییها برای مذاکره را نشان ضعف و بیچارگی آنان میدانند.
نویسنده توضیح میدهد که طالبان در دورههای قبلی در حکومتهای بیل کلینتون و اوباما نیز مقامهای امریکایی را فریب دادهاند و در مذاکرات صادق نبودهاند.
«مذاکرات دولت کلینتون با طالبان به همین دلیل به القاعده فرصت داد حضورش در بهشت امن خود را به اندازه کافی ادامه دهد تا بتواند حملهی یازدهم سپتمبر به امریکا را برنامهریزی کند. مذاکرات دولت اوباما با طالبان فرصت تجدید قوا داد و استیصال دولت ترمپ برای انجام یک توافق با طالبان، به آنها پیروزی پیشکش میکند.»
زلمی خلیلزاد، فرستادهی ویژهی امریکا برای صلح افغانستان، ادامهدهندهی مذاکراتی است که بر مبنای این ایده شکل گرفته است که امریکا نیروهایش را از افغانستان خارج کند و در عوض طالبان به تروریسم بینالمللی پناه ندهد؛ امری که نویسندهی این پژوهش با اشاره به بدقولیها و دروغهای طالبان در گذشته، آن را خوشخیالی میداند.
نویسنده با اشاره به خلفوعدهها و دروغهای طالبان به دولتهای قبلی ایالات متحده، میگوید نه خلیلزاد و نه ترمپ، هیچکدام توضیح ندادهاند که چرا باید به همان نمایندگان طالبان اعتماد کرد که قبلاً دروغ گفته بودند.
نویسنده میگوید که نکتهی حیاتی برای درک ضعفهای که در مذاکرات جاری خلیلزاد وجود دارد، یادآور درسهایی است که از دیپلماسیهای قبل بهدست آمده است: «در فبروری سال 1995 دیپلماتهای امریکایی در پاکستان با هفت مقام عالیرتبهی طالبان دیدار کردند. از همان آغاز، سادهاندیشی طرف آمریکایی را فراگرفته بود. سفارت امریکا در اسلامآباد، گزارش داد که «طالبان نسبت به ایالات متحده حسن نظر دارد»
در دههی 90 گروه طالبان به امریکا قول داده بود که کابل را تصرف نمیکنند و در مناطق تحت کنترلشان ایدیولوژی تنگنظرانهیشان را تحمیل نمیکنند. اما طالبان به هیچ یک از مواد قرارداد وقعی نگذاشت. آنان در سال 1996 کابل را تصرف کردند و گفتوگو با طالبان علیرغم عدم صداقت طالبان ادامه یافت: «به زبان ساده، علاقه برای دست یافتن به توافق، جایگزین علاقه برای مسئول نگهداشتن طالبان برای قولهایشان شد. آنان شش ماه پس از تصرف کابل به سفیر ایالت متحده در پاکستان مستقیما در مورد حضور اسامه بن لادن در افغانستان دروغ گفت.»
نویسندهی مقاله تصریح میکند که هیچ وقت دولتهای کلینتون، اوباما و ترمپ از طالبان نپرسیدهاند که چطور آنان واقعا از نظر فرهنگی افغان هستند یا اینکه رهبران طالبان چقدر میتوانند از فرماندهانشان در استخبارات پاکستان مستقل عمل کنند: «اگر طالبان واقعا وطنپرست بودند، نباید منافع کشورشان را تابع منافع همسایه ناکارامد خود میکردند. در واقع معاملهای که خلیلزادـترامپ با طالبان انجام میدهند، بهنظر میرسد به نمایندگان طالبانی که در کویته یا هرجای دیگر پاکستان حضور دارند و 15 سال است پایشان را به خاک افغانستان نگذاشتهاند، مشروعیت دیپلماتیک میبخشد.»
به باور نویسندهی این پژوهش، نکتهی طنز در مورد استراتژی ترمپ در مورد ختم جنگ و صلح در افغانستان این است که گرچه او به خودش برای از میان بردن سیاستهای گذشته افتخار میکند، برخورد او با مسئلهی افغانستان دقیقا تکرار سیاستهای بیل کلینتون و باراک اوباما است.
نویسنده برای اینکه توضیح دهد چرا استراتژی خلیلزاد کارا نیست، سه دلیل عمده را برشمرده است: اول اینکه خلیلزاد حوزهی جدیدی برای مذاکره و معامله با طالبان ایجاد نکرده است، بلکه او معاملهی ناتمام دولت کلینتون با طالبان را پس از حملات القاعده به سفارتهای امریکا در کنیا و تانزانیا در سال 1998 تعقیب میکند.
دوم اینکه به اعتقاد نویسنده، هنوز تعریف واحد بینالمللی از تروریسم وجود ندارد و طالبان میتوانند ادعا کنند که تعهدشان را حفظ کردهاند، اما در عین حال اجازه فعالیتهای تروریستی را در افغانستان بدهند.
سوم اینکه به باور نویسنده خلیلزاد با مسئله افغانستان طوری برخورد میکند که در آن نقش پاکستان در حمایت و زنده نگهداشتن گروه طالبان نادیده گرفته شده است؛ خوشباوری که در دولتهای اوباما و کلینتون نیز مشهود بود.
به باور نویسنده بعد از یازدهم سپتامبر سال 2001 تا کنون مشکل دولتهای که در واشنگتن حکومت میکردند، چگونگی پر کردن خلاء قدرت در افغانستان بوده است که تروریستها نتوانند از آن سوء استفاده کنند. سوال اساسی این است: دولت ترمپ برای پرکردن این خلاء قدرت چه استراتژی دارد؟ نویسنده میگوید که برنامهی خلیلزاد این سوال را دور میزند و بهجای آن خروج نیروهای امریکایی را با شرح یک سراب توجیه میکند. نویسنده استدلال میکند که توجیه خروج نیروهای امریکایی علایق سیاسی خیانت به متحدان ایالات متحدهی امریکا است و فقط تضمینکنندهی نیاز بازگشت نیروهای امریکایی به افغانستان در شرایط بهمراتب ناخوشایندتر است.
«افغانها به خلیلزاد باور ندارند»
به باور نویسنده ممکن ترمپ خلیلزاد را بهخاطر داشتن میراث افغانیاش بهترین گزینه برای پیشبرد روند صلح در افغانستان تشخیص داده باشد، اما واقعیت عکس مسأله است: «حتا اگر خلیلزاد در دهههای گذشته با افتخار غیرقابل انکار عمل کرده باشد، افغانها خواهند پرسید که آیا او منافع قومی و مسائلی را که سیاست افغانستان از ان نشأت میگیرد، کنار گذاشته است؟»
به اعتقاد نویسنده سه عامل دیگر، بدبینی افغانها نسبت به خلیلزاد را تشدید میکند. نخست این که او در افغانستان و عراق معمولا از دیپلماسی برای منافع تجاری شخصی استفاده کرده است. دوم، او خواسته است از گروهی که زنان را از حقوقشان محروم، اقلیتهای مذهبی و قومی را سرکوب و حقوق بشر را پایمال کرده است، بهرهبرداری کند. از طرفی اکثر افغانها هنوز به خلیلزاد مشکوکاند که او اگر نخواهد رییسجمهور شود، کم از کم علاقه دارد صدراعظم باشد: «چنین شایعاتی هنوز وجود دارد. گفتههای حمدالله محب، مشاور امنیت ملی که خشم بسیاری را برانگیخت، نشانهی عدم اعتماد به رفتار و انگیزههای خلیلزاد است.»
بر اساس این رسالهی پژوهشی، با در نظرداشت پسزمینهی سیاست در امریکا، توافق دیپلماتیک خلیلزاد با طالبان، صرفاً پوششی برای تصمیم رییسجمهور ترمپ برای خروج از افغانستان است نه چیزی بیشتر از آن. نویسنده با اشاره به پیشینهی اتخاذ عجولانهی تصامیم توسط دولتهای پیشین میگوید که طالبان میداند که خلیلزاد و ترمپ هر امتیازی را به آنها خواهند داد، مشروط بر این که ترامپ بتواند صلح را در این زمان تضمین کند.
بر بنیاد این تحقیق، خلیلزاد تمایل دارد بدون اینکه از طالبان بخواهد به انتخابات تن دهند، میخواهد یک دولت قانونی و انتخابی را تضعیف کند: «این رویکرد با ایجاد ایمان اشتباه به این اندیشه که طالبان تغییر کرده است، میتواند به طور همزمان طالبان را تقویت کند.»
خلاصه اینکه استراتژی حکومت ترامپ در مورد افغانستان، اشتباهات انجامشده در دوران کلینتون و اوباما را تکرار کرده است، طالبان به طور مکرر در حفظ تعهدات سیاسی شکست خورده است، تعامل با طالبان بهعنوان نهادی مجزا از دستورات و کنترل دولت پاکستان، کارایی هر گونه معامله صلح انجامشده با طالبان را کاهش میدهد و برداشت مردم افغانستان از فرستادهی ویژه آمریکا، زلمی خلیلزاد تحت تأثیر تاریخچهی شخصی این فرد است که بسیاری در واشنگتن از آن بیخبرند.