- عیسا قلندر
اینروزها داغترین خبرها، خبرهای صلح و انتخابات است. از هرکسی، از هر مقامی و در هر جایی بپرسیم که بهنظرت اوضاع افغانستان چطور میشود، میگویند که باش قصهی صلح و انتخابات چطور میشود. یعنی این دو سناریو، تکلیف چندسال دیگر ما را مشخص میکند. برای همین خواستیم یک روشنی اندک ولو در حد چراغ قوهی مبایل نوکیای سنگپای در این مورد بیندازیم تا روز قیامت خداوند از یخن ما نگیرد که فلان سال تو مبایل سنگپای داشتی، چرا چراغش را روشن نکردی؟ بعد سرب آتشین در حلق ما بریزد. هرچند یک عده معتقدند که ترس از آخرت، همان ترس از سالهای آیندهی زندگی است و کسی که ترس از آیندهاش نداشته باشد، به یقین که از جملهی گمراهان است. خُب برگردیم به سناریوی صلح و انتخابات. از نظر من، مهمترین موضوعات افغانستان دو موضوع است.
موضوع اول، انتخابات است. این موضوع البته از نظر مقامات، بزرگان و طبقهی اشراف جامعه مهم است. برای اثبات این ادعا باید کمی حوصله به خرج بدهیم. شما اول به گفتوگوهای صلح نگاه کنید. یک دفعه ببینید که چه آدمایی دور میز صلح مینشینند. ملا برادر، عباس استانکزی، حنیف اتمر، استاد محقق، عطامحمد نور، کرزی و … همین آدمها مینشینند دیگر. اینها اهل صلحاند؟ نخیر آقا/ نخیر خانم! نیستند! شاید بپرسید که خُب اگر برای صلح نیست، پس این لشکرکشیها برای چیست؟ پاسخ بسیار ساده است: برای انتخابات. در راس این لشکرکشیها، آقای محمدحنیف اتمر است. او اکنون مثل سابق امکانات و پولهای بیحساب دولت را در اختیار ندارد. تنها گزینهای که میتواند برای او مفید باشد، همین صلح است. اگر آقای اتمر و لشکر همراهش بتواند طالبان را به صلح متقاعد کند، به یقین که نزد بسیاری از مردم محبوبیت حاصل کرده و رای جمع خواهد کرد. این را از روی فخرفروشیهای بیستوچهارساعتهی بزرگان مملکت میگویم.
اکنون سوال دیگری که مطرح میشود، این است: اگر صلح یکی از بهترین راهها برای رسیدن به قلب و در نهایت به رای مردم است، چرا اشرف غنی مثل کون بادنجان از سالاد صلح بیرون مانده؟ پاسخ این سوال هم روشن است. شما اول به حساب زندانیانی طالب که آقای غنی از شروع حکومتاش تا حالا از زندان آزاد کرده، نگاه کنید، میبینید که این آزادسازیها شیرینکاری برای متقاعد کردن طالبان به صلح است. دلیل دیگری که آقای غنی در سناریوی صلح نیست، این است که او امکانات و پولهای بیحساب دولت را در اختیار دارد. نمونهی این پولهای بیحساب، ده درصد مالیات کریدت است که از جیب همهی ما دزدی میشود و تاهنوز هم مشخص نیست در کدام حساب جمع و در چه مواردی به مصرف میرسد. بعدش عزل و نصبهای هدفمند، سفرهای داخلی و خارجی، جمعآوری کمکها به نام مردم و لادرکشدن این کمکها را در نظر بگیرید، خودبهخود واضح میشود که آقای غنی با چه امکانات و حربههایی به مصاف بقیه رفقایش میرود.
جالب اینجاست که تمام این بزرگان در پایان روز مردم افغانستان را منت میگذارند که ما بهخاطر شما فلان جا رفتیم، فلان کار را کردیم، آبرو ریختیم و از ما توقع دارند که آنها را باور کنیم. از آنها سپاسگزار باشیم و از آنها بخواهیم که همچنان روی گردهی ما سوار باشند.
موضوع دوم؛ روزگار مردم است. روزگار خراب و لق که آرامش فیصدی بالایی از مردم را به گرو گرفته است. اما آیا این روزگار لق و آن آرامش به رحمت حق پیوستهای مردم، برای همین بزرگوارانی که با چنگ و دندان به انتخابات چسبیدهاند، هم مهم میباشد؟ نه. اگر میگویید بلی مهم است، نشانم دهید. کدام یکی از این بزرگواران با آنکه میلیونها دالر را کمایی کردهاند، در مملکت عزیز ما سرمایهگذاری کرده و برای طبقهی فقیر جامعه شغل ایجاد کرده؟ همهشان با سرمایههای میلیونیشان، در ممالک دیگر خانه خریده و در بانکهای بیرون از کشور حساب باز کردهاند و اگر در افغانستان فعالیتی هم دارند، برای قاپیدن پروژهها و فرصتهایی است که سود هنگفت دارد. غیر از این اگر باشد، خداوند در آخرت یک بار از تراق سر سُرب داغ بر من بریزد و یک بار از کف پا.
موضوع دوم هرچند موضوع مهمی است، اما کسی بدان توجهی ندارد. ممکن پدران بسیاری از روزگار لق خود و خانوادهاش رنج ببرد یا مادران بسیاری برای بدست آوردن لقمهنانی خشک مجبور به انجام کارهای شاقه شده باشند، اما اهمیت این روزگار لق، فقط به کسی مربوط میشود که دردش را به تنهایی بدوش میکشد. این منفینگری نیست، این دردیست که دهههاست گلوی مردم این سرزمین را میفشارد. در کدام این سالها شما دیدهاید که رهبری، نانش را با مردم قسمت کرده باشد و نیز در کدام این سالها دیدهاید که رهبری، خون مردم را نچشیده باشد؟ این درد، قوم و مذهب و سمت هم نمیشناسد. قوم و مذهب و سمت و حزب فقط هنگام قاپیدن نان و نام و قدرت مطرح است.
در پایان، یک بار دیگر تاکید میکنم که داستان به همین سادگی است. بزرگان دیگر که مشغول تحلیل و موشکافی این سناریوهایند، فقط میخواهند که فکر و ذهن ما را از مسیر دور کنند. ما باید بهترین ترس که همان ترس از آینده است را داشته باشیم تا بتوانیم بهترین درس را به اراذل اوباش بدهیم. اولین قدم، آگاهی است.