- عیسا قلندر
شش سال پیش در بند قرغه با یک محقق چینی به اسم اووواییی آشنا شدم. اوواییی به افغانستان آمده بود تا در مورد مصایب اجتماعی افغانستان تحقیق کند. از من خواست مشکلات افغانستان را در دو بخش برایش فشرده بیان کنم. اول، مشکلاتی که از طرف دولت خلق میشود. دوم، مشکلاتی که مردم خواسته یا ناخواسته ایجاد میکنند. من بعضی از مشکلات را برایش لیست کردم، اما واضح فهمیده میشد که به ریش من میخندد. خندهای او بهخاطر نفهمی یا اطلاعات ناقص من بود. اما من مثل کوه بابا استوار ماندم و اصلا خجالت نکشیدم. تازه در آخر برایش گفتم که تو گپهای مرا نمیفهمی. خلاصه در پایان روز تا کارته مامورین باهم آمدیم. او رفت به اتاقش در انترکانتیننتال و من برگشتم به اتاقم در برچی.
امسال نیز روز سوم عید به قرغه رفته بودم. تقدیری آقای اوواییی را دیدم. داشت یک بوتل آب میخرید. منم رفتم کنار دکهای که آب، سیگار، کریدتکارت، نوشابه و نوشیدنیهای انرژیزا میفروخت و یک جنسنگ خواستم. خودم را ناشناخته سر دادم، اما اوواییی تا مرا دید، بغلش را باز کرد و گفت عیسا عیسا عیسا! چه جالب که باز هم در قرغه روبهرو شدیم. از من خواست لحظهای کنارش بنشینم تا باهم قصه کنیم. رفتیم و در سایهای درختی نشستیم. از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان باشد، خجالتی را که باید شش سال پیش میکشیدم، امسال کشیدم. بهخاطر همان نفهمی و اطلاعات ناقصم که شش سال پیش با او شریک کردم و در آخر هم برچسب نفهمی را به او چسباندم.
از هر کجا قصه کردیم. من اینبار یک کمی ژِست آدمهای فروتن را گرفتم و کوشش کردم بیشتر از او بشنوم تا اینکه مثل شش سال قبل به او هیچ نوبت ندهم و همهاش از خوبیهای افغانستان و مردم افغانستان بگویم. او از چین صحبت کرد. از تلاشهای دولت چین گفت. از قواعد و ارزشهایی که مردم چین رعایت میکنند، صحبت کرد. گفت در چین همه تلاش میکنند ارزشهای اخلاقی و اجتماعی را از کودکی به بچهها یاد بدهند و تاکید کرد که بچهها اگر از کودکی به کارهای درست تشویق شوند، در بزرگی کمتر مرتکب کارهای خلاف و غیراخلاقی میشوند. منم با 29 سال سن، مثل یک بچهای شش ساله به او گوش داده بودم. هی دلم میخواست قُطی خالی جنسنگ را شوت کنم، اما شرم مجلس دونفرهی ما اجازه نمیداد. به زحمت قطی جنسنگ را نگهداشتم تا در اولین فرصت ببرم داخل سطل آشغال بیندازم. همینطور هم شد و از اینکه توانسته بودم این کار کوچک را بهشکل درستش انجام بدهم، خوشحال بودم.
اوواییی متوجه شده بود که من امسال هیچ حرفی نمیزنم، از من خواست که چیزی بگویم، سوالی بپرسم یا باب قصهی تازهای را باز کنم. ازش پرسیدم که کارهایش به کجا رسیده؟ چه کارها کرده؟ مشکلات افغانستان را پیدا کرده یا نه؟ به شوخی گفت: «حتما خبر داری که چین پرجمعیتترین کشور جهان است. مشکلات افغانستان هم شبیه جمعیت چین زیاد است.» بعدش در ادامه گفت که مشکلات افغانستان آدم را گیج میکند. مثلا در جریان همین عید من خبر شدم که وزارت دفاع ملی افغانستان در سال روان با راهاندازی چندین عملیات سازماندهیشده، موفق شده حدود 300 زندانی را از چنگ طالبان نجات بدهد. این یک موفقیت بزرگ است و مردم افغانستان باید خوشحال باشند. من که افغانستانی نیستم، اما چندسالی مصروف تحقیق در این کشورم، بابت این خبر خوشحال شدم. برای وزارت دفاعتان آرزوی موفقیت کردم. اما از طرف دیگر آقای رییسجمهورتان است که یک شبه فرمان آزادی حدود 900 طالب را صادر میکند. این مسأله مرا گیج میکند. نمیفهمم نام این مسأله را سخاوت بگذارم یا حماقت. یادت است شش سال پیش به من گفتی که «تو گپهای مرا نمیفهمی؟» واقعا که همینطور است. فهمیدن شما کار بسیار سختی است. قدرتمندترین وزارتتان یک سال زحمت میکشد، خطر میکند، پول و جان انسان مصرف میکند و در آخر گزارش میدهد که در سال روان موفق شدیم حدود 300 زندانی را از نزد طالبان آزاد کنیم. اما رییسجمهورتان ظرف یک ساعت، فرمان آزادی 900 نفر از کسانی را آزاد میکنند که هر سال هزارها قربانی از مردم شما میگیرند. کسی هم اعتراض نمیکند. هیچ نهادی هم جرئت اعتراض را ندارد. همینطور نیست؟
سرم را تکان دادم و آهی از نهاد غیرقابل فهمم کشیدم. گفتم حق باشماست. ازش پرسیدم که اگر اشرف غنی رییسجمهور شما بود، مردم چین چه کاری با او میکرد؟ در جواب گفت: «نمیدانم. اما احتمالا بسیار منطقی اعتراض میکردند و به رییسجمهور میفهماندند که مرتکب اشتباه شده و به کشور چین خیانت کرده.» منم گفتم که رییسجمهور غنی میداند که این کار اشتباه است، اما شاید از روی ناچاری این خیانت را مرتکب شده است. اوواییی گفت: «در چین اگر رییسجمهور مجبور به خیانت شود، مطمیین باشید فردایش خودکشی میکند. یا اصلا قبل از اشتباهکردن خودکشی میکند. ما این قدر بیتربیت نیستیم. تربیت سالم بچهها در همین روزها به کار چین میآید.»
من سیگاری را آتش زدم و در اولین پُک فهمیدم که اوواییی مرا آتش زده است.