وقتی ما خلفای راشدین می‌شویم | طنز

وقتی ما خلفای راشدین می‌شویم | طنز

عیسا قلندر

دوست دارم سخن امروزم را با یادی از یک استاد شروع کنم. استادی داشتیم که برای خودش آدم عجیبی بود. البته خداوند رحمتش کند، به عمر 78 سالگی دار فانی را وداع گفت. روزی در صنف میان هم‌صنفان مان بحثی شروع شد. بحث از آن‌جا شروع شد که قدسیه هنگام حل یک تمرین احتمالات روی تخته، چادرش از سرش لخشید و پشت گردنش ماند. قدسیه چادرش را تا ختم حل سوال احتمالات، بالا نکشید. جمعی از هم‌صنفان مذکر ما در ختم ساعت درسی بر قدسیه اعتراض کردند. البته تعدادی از دختران نیز در این بحث با مردان معترض صنف ما همراه شدند. من و چند هم‌صنفی دیگرمان در صف قدسیه قرار گرفتیم و تمام تلاش ما این بود که اجازه ندهیم قدسیه سرخورده شود.

گروه معترض صنف ما می‌گفتند که قدسیه آدم بی‌راهی است. چادرش پایین آمد و او با کمال بی‌شرمی و بی‌شرفی، تا آخر چادرش را پس بالا نکشید. فقط یک دختر بی‌راه می‌تواند چنین بی‌شرم باشد. دخترانی که این معترضین را همراهی می‌کردند، کمی ملایم‌تر بودند. آن‌ها می‌گفتند که «این یک‌بارش خیر باشد، اما قدسیه جان فکرت طرف حجابت باشه.» گروه قدسیه که تعدادش به شمول من به شش نفر نمی‌رسید، استدلال می‌کردند که پایین‌آمدن چادر از سر قدسیه هیچ اتفاق بدی نیست. بیایید ذهن مریض و نگاه منفی خود را کمی تلطیف کنیم. با پایین‌آمدن چادر از سر یک دختر، هیچ بلای آسمانی نازل نمی‌شود. سوال ما از آن‌ها این بود که در لحظه‌ی حل سوال احتمالات به حل سوال فکر می‌کردند یا چشم دوخته بودند به بناگوش قدسیه؟

خلاصه این بحث خیلی زود داغ شد. هم‌صنفان معترض ما خیلی راحت به قدسیه هشدار دادند که اگر مواظب نباشد، خیلی زود سر از فحشا درخواهی آورد و یادش باشد که «فاحشه» در صنف جای نخواهد داشت. در همین موقع، ساعت درسی بعدی باید شروع می‌شد. استاد ما آمد. هم‌صنفان ما با استدلال‌های مزین به حدیث و روایت‌های از دوران صدر اسلام وارد صنف شدند. استاد آدم کنجکاوی بود. همین که وارد صنف شد و نگاهی از اول به آخر صنف انداخت، فهمید که کدام گپی شده. با خنده پرسید که «بچه‌ها! ذهن‌تان درگیر حل کدام یکی از مشکلات قرن بیست‌ویک است؟» ما سکوت کردیم. می‌دانستیم که بحث ما ریشه در قرن هفتم میلادی دارد. اما یکی از هم‌صنفان ما چشم درید و این مسأله را به گوش استاد رساند. استاد با حوصله به حرف‌ها و استدلال‌های هر دو طرف این بحث گوش داد و در آخر گفت:

«واقعیت چیست؟ واقعیت این است که اکنون قرن بیست‌ویکم است. ما در قرن بیست‌ویکم نگران در حجاب‌نماندن موها و گوش‌های یک دختر هستیم؛ دختری که شاید با امیدها و آرزوهای بزرگی وارد دانشگاه شده؛ دختری که حتما با مشقت و سختی‌های بسیاری درس خوانده. ما وقتی می‌بینیم چادر یکی از هم‌صنفان ما از سرش لخشیده و پایین‌تر آمده، همان لحظه ژست حضرت ابوبکر و عمر و عثمان و علی را می‌گیریم. در جایگاه خلیفه‌ی مسلمین قرار می‌گیریم و به خود اجازه می‌دهیم که به دخترانی مثل قدسیه بتازیم. برایش حدومرز تعیین کنیم. ما در لحظه‌ای که خود را در جایگاه خلیفه‌ی مسلمین حس می‌کنیم، یادمان می‌رود که قدسیه و دختران مثل قدسیه انسان‌اند و صاحب کرامت. یادمان می‌رود که با پایین‌آمدن چادر، کرامت هیچ دختر یا خانمی نقض نمی‌شود، اما ما به خود حق می‌دهیم با تهدید و احتمالات منفی، کرامت او را نقض کنیم. ما در قرن بیست‌ویکم این کارها را می‌کنیم. ما مردم عادت داریم که همیشه دیگران را ملامت کنیم. در مورد قدسیه، شما می‌گویید که یک دخترخانم باید همیشه موها و گوش‌هایش به علاوه‌ی تن‌اش را در حجاب نگه‌دارد، درست؟ و قدسیه این کار را نکرده. اگر شما به آن‌چه می‌گویید باور دارید، چرا شما نگاه خویش را از قدسیه نگرفتید که در تمام آن دقایق به گوش‌ها و موهای قدسیه زُل زده بودید؟ به‌نظر من مشکل نه در موهای قدسیه است و نه در زُل‌زدن شما، مشکل در ذهنیت ماست. تا وقتی که ذهن ما مریض و نگاه ما خشن و بنیادگرا باشد، قدسیه‌ها همیشه با مشکل و محدودیت مواجه خواهند بود. اما روزی که شما به قدسیه‌های این سرزمین به‌عنوان یک انسان نگاه کنید و نه صرفا به جنسیت آن‌ها، خواهید دید که موها و گوش‌های دختران، هیچ چیزی را به خطر نمی‌اندازد. حال آن‌که سخت‌گیری‌های شما امنیت روانی قدسیه را به خطر می‌اندازد. شاید او دیگر نتواند با آرامشی که قبلا داشت، وارد صنف شود. مگر این‌که شما این آرامش خاطر را به او بدهید.»

استاد در آخر گفت: «فقر بیداد می‌کند، ناامنی آرامش همه‌ی ما را ربوده، فساد پا روی گلوی ما گذاشته و داریم خفه می‌شویم، بی‌سوادی هویت بین‌المللی ما شده، از بیکاری رنج می‌بریم و صدها مشکل بزرگ دیگر گریبان ما را گرفته. شماهایی‌که در برابر یک دخترخانم ژست خلفای راشدین و مامورین امر به معروف و نهی از منکر را می‌گیرید، آیا در برابر این پدیده‌های مخوف حرفی برای گفتن دارید؟ فکر نکنم داشته باشید. بهتر آن است که روی درس و مطالعه‌ی خود تمرکز کنید تا حجاب و رفتار دختران. امیدوارم کافی باشد.»

حرف‌های استاد کافی نبود. چون هم‌صنفان ما همان لحظه‌ای که استاد داشت این حرف‌ها را بیان می‌کرد، ته ذهن‌شان او را منحرف و مرتد و گمراه می‌خواندند. شما وقتی به کسی از عینک ارتداد و گمراهی نگاه کنید، قطعا به حرف‌هایش گوش نخواهید داد. حتا اگر حرف‌های او درست و منطقی باشد. قدسیه از آن روز به بعد با ترسی نهفته وارد می‌شد. سال گذشت و سال بعدی تحصیلی شروع شد. قدسیه اما به صنف نیامد. من یکی تا امروز نمی‌فهمم چه بر سر قدسیه آمده است. اما هم‌صنفان معترض ما از نیامدن او شادمان بودند. چه شادمانی ذلت‌باری!