آمریکا در افغانستان 2001-2014
نویسنده: کارلوتا گال
برگردان: جواد زاولستانی
بخش دوم
پیشگفتار
«من اینجا در وضعیت دشواری قرار دارم».
– عکاس همکارم در کویته
دسامبر 2006. پنج روز گزارشدهی از کویته و اطراف آن، ریاست مخفی اما قدرتمند آیاسآی (ISI) را خشمگین ساخته بود. من ردپای بمبگذاران انتحاری را تعقیب میکردم. به دوستانشان زنگ میزدم، از مدرسههایی که در آن درس خوانده بودند، دیدن میکردم، با مقامهای دولتی، طرفداران طالبان و سیاستمداران مخالف (اپوزیسیون) مصاحبه میکردم. من با یک عکاس پاکستانی و چندین گزارشگر محلی کار میکردم. در جریان چندین روز تهیهی گزارش، ما توسط مأموران لباس شخصی آیاسآی تعقیب شده بودیم. آنان در هوتلهایی که ما اتاق گرفته بودیم، مستقر شده بودند و توسط موتورسایکل دنبال ما میگشتند. این کار در پاکستان غیرمعمول نیست. آنجا روزنامهنگاران اختیار دارند به همهجا سفر کنند، اما اکثر وقتها، حرکات، گفتوگوهای تیلفونی و مصاحبههایشان نظارت میشود. نظامیان پاکستان خطوط سرخ خود را دارند. موضوعاتی هستند که آنان نمیخواهند دربارهی آن گزارش داده شود و آنان برای سرکوب حقایق از ارعاب کار میگیرند.
در پنجمین و آخرین روز اقامت ما در کویته، چهار پولیس مخفی، عکاس همکارم را که در مسافرخانهای در مرکز شهر اتاق داشت، بازداشت کردند. آنان کمپیوتر و وسایل عکاسی را از او گرفته و او را با خود به پارکینگ هوتل من آوردند. در آنجا، آنان او را مجبور کردند که مرا صدا کند و از من بخواهد که پایین بیایم و با آنها صحبت کنم. او به من گفت: «من اینجا در وضعیت دشواری قرار دارم». این هنگامی بود که هوا تاریک شده بود. من نمیخواستم پایین بروم تا با دستهای از مأموران آیاسآی ملاقات کنم. اما به همکارم گفتم که من او را کمک خواهم کرد. من ویراستارم را در نیویورک از موضوع آگاه کردم.
پیش از تماس من به کدام مقام پاکستانی، عوامل آیاسآی بر اتاق من در هوتل حمله کردند. همانهایی که پیشتر من از پذیرفتنشان پرهیز کرده بودم، اکنون کارمندان هوتل را واداشته بودند تا در را با کلید کارت باز کنند. سپس آنان با شکستن زنجیر دروازه وارد اتاق شدند. تیرِ سر در شکست و پراگنده شد. آنها به یکبارگی به داخل هجوم آوردند و کمپیوترم را از دستم قاپیدند. فهمیدم که آنان مأموران لباس شخصی استخبارات اند. در میان آنان یک افسر بود که به زنان انگلیسی صحبت میکرد و کرتی خاکیرنگ نو و شیک بر تن داشت. سه تای دیگر چاق و عضلانی بودند که جاکت ضخیم زمستانی را بالای پیراهن و تنبان گشاد و تیرهرنگ پوشیده بودند. یکی از آنان، عکاس را که با طناب بسته شده بود، به دنبال خود میکشید.
آنان میان لباسهایم را پالیدند؛ کمیپوتر، کتابچهها و تیلفون همراهم را ضبط کردند. هنگامی که یکی از آن مردان عضلانی کیف دستیام را قاپید، من مقاومت کردم. او دو مشت محکم به من حواله کرد؛ یکی به صورتم و دیگری به شقیقهام. من روی زمین افتادم. با پشت بر میز قهوه افتادم. پیالهها شکستند. به کرتی آن افسر چنگ انداختم تا روی زمین نیفتم و نزدیک بود او بالای من بیفتد. برای لحظاتی، این صحنه خندهدار بود. به یاد میآورم که این درست شبیه صحنهی دعوا و کش و بگیر فیلمها در یک اتاق هوتل بود.
سپس اما، من خشمگین شدم و از اینکه با زور وارد اتاق خواب یک زن شده و از خشونت فیزیکی استفاده کردهاند، آنان را سرزنش کردم. افسری که به زبان انگلیسی صحبت میکرد و ظاهراً مسئول این گروه بود، به من گفت که اجازه نداشتهام از مناطق همجوار پشتونآباد دیدن کنم (ما از آن مناطق دیدن کرده بودیم) و مصاحبه گرفتن از اعضای طالبان ممنوع است (چنانکه ما تلاش کرده بودیم). از نشان دادن کدام کارت هویت یا معرفی خودشان انکار کردند. اما به ما گفتند که برای تحویل گرفتن وسایل خود، روز آینده به شعبهی خاص پولیس مراجعه کنیم. آنان در حال ترک اتاق بودند که گفتم، عکاس باید با من باشد. افسر رد کرد و گفت: « او پاکستانی است. ما هر کاری که دلمان خواست، با او میکنیم.» این خبر آنان جانسوز بود. من میدانستم که آنان توانایی شکنجه و قتل او را دارند، بهویژه در کویته که شبکههای امنیتی خودشان قانون اند.
آنان سوار بر یک موتر جیپ از من دور شدند. من شمارهی پلیت جیپ را یادداشت کردم. بعدها دریافتم که این موتر به شعبهی خاص پولیس تعلق داشته است و آنان برای پنهان نگهداشتن هویتشان از آن استفاده میکردهاند. در واقع، آنان مأموران استخبارات نظامی بودند و به طرف ساختمان آن در کویته پیش رفتند. استخبارات نظامی نهاد ترسناکی است در کویته، که از سال 2006 بدینسو، در عقب یک رشته عملیات بیرحمانهی نظامی برای سرکوب ملیگرایان بلوچ قرار داشته است. بلوچستان یکی از فقیرترین مناطق پاکستان است و قبایل بومی بلوچ برای رسیدن به حقوقشان از منابع طبیعی عظیم این ایالت و دست یافتن به خودمختاری سیاسی بیشتر بارها شورش و مبارزه کردهاند.
ویراستار من، سوزان چیرا، از طریق تیلفون در تلاش کمک به من بوده است و توانسته بود با وزیر اطلاعات و نشرات ایالت بلوچستان، طارق عظیم، تماس بگیرد. در آن زمان، طارق عظیم با شوکت عزیز، نخستوزیر ایالتی، در حال صرف نان شب بوده است و توانسته بود شمارهی تیلفون مقامهای امنیتی کویته را از او بگیرد. با دخالت او، وسایل مرا چندساعت بعد برگرداندند. عکاس بعد از پنج ساعت بازداشت، آزاد شد و به او گفته شده بود که شهر را ترک کند.
بعدها آشکار شد که مأموران استخبارات، تمام اطلاعات را از کمپیوتر، کتابچهها و موبایلهای ما کاپی و تماسها و آشنایان ما در کویته را ردیابی کرده بودند. من فهمیدم که عوامل استخبارات اکثر کسانی را که از آنان مصاحبه گرفته بودیم، بازجویی کردهاند و بعضی روزنامهنگاران محلی را که با ما همکاری کرده بودند، هشدار داده بودند که دیگر با خبرنگاران خارجی کار نکنند. افغانستانیهای مهاجر در معرض بیشترین خطر قرار داشتند و اکثر آنان برای گریز از بازداشت، مجبور بودند شهر را ترک کنند. بعدها یک دیپلمات به من گفت که دستور این برخورد خشن توسط رییس روابط عامهی خدمات داخلی (ISPR)- بخش رسانههای ارتش پاکستان- داده شده بود تا مرا از کار گزارشگریام برای نیویورک تایمز در آینده دلسرد کند. عکاس ما جدی تهدید و برایش گفته شده بود که در آینده با نیویورک تایمز کار نکند. تهدید و ارعاب این عکاس ماهها دوام کرد و سرانجام او مجبور شد که تمام روابطش را با رسانهها قطع کند.
یکی از روزنامهنگاران کویته که برای دو روز با ما کار کرده بود، آن شب ناوقت به خانه میرسد و میبیند که یک موتر بیگانه در نزدیکی خانهاش ایستاده است. رنگ این موتر سرخ و از نوع ویگو اس. یو. وی (Vigo SUV) با شیشههای روشن و شمارهی پلیت خاص بود که با خط سفید بر زمینهی سیاه نوشته شده بود و شبیه موترهای مأموران استخبارات به نظر میرسید. او سالها بعد به من گفت: «ما روزنامهنگاران، موتر آنها را از بویش میشناسیم». او پیام مرا که اول شام فرستاده بودم، به یاد میآورد و مستقیم از خانهاش تیر میشود و شب به خانهی دوستش میرود. من به او گفته بودم که محتاط باشد. او تیلفونش را برای یک هفته خاموش نگه داشت و برای یک روز سر کار نرفت تا اینکه شنید، وضع آرام شده است. خبرنگار دیگر منتظر نمینشیند که کسی به خانهاش زنگ بزند. وقتی که از دوستش میشنود که چه اتفاقی برای ما افتاده است، تیلفونش را خاموش میکند و باتری و سیمکارتش را بیرون میکشد. روزنامهنگاران پاکستانی یاد گرفتهاند که در مواقع خطر نخستین کاری که باید بکنند، خاموش کردن تیلفون و کشیدن سیمکارت است؛ چون شرکتهای مخابراتی و عوامل استخبارات میتوانند از طریق سیستم جهانی موقعیتیابی (GPS)، محل بودوباششان را حتا اگر تیلفونشان خاموش باشد، پیدا کنند. سپس او خانه را ترک میکند و به پدرش میگوید که اگر کدام مشکلی پیش آمد، فردا صبح به او خبر بدهد. او تمام شب را بدون توقف رانندگی میکند؛ اول، صدها مایل به طرف جنوب، بعد به طرف شمال و سپس به طرف شرقِ مرکز ایالت. هرگونه خطر ماندن در نیمهی راه یا روبهرو شدن با دزدان، در مقایسه با خطر افتادن به چنگ عوامل استخبارات برای او اندک بود. ساعت نه صبح فردای آن شب، او به کویته بازمیگردد و منتظر شنیدن خبری از پدرش میماند. وقتی میبیند که همهچیز آرام است، به خانه برمیگردد.
احتیاط بیش از حد این دو خبرنگار، نشان دهندهی کار سخت روزنامهنگاران پاکستانی در زیر این فشارها بود. من متوجه شدم که روزنامهنگاران پاکستانی که دربارهی موضوعات تابو، بهشمول حضور طالبان در پاکستان، عملیات پنهان آیاسآی، برنامهی هستهای پاکستان یا مسایل درونی نظامیان پاکستانی گزارش تهیه میکنند، با خطر ارعاب و اکثرا برخورد فیزیکی مواجه میشوند. در بدترین موارد، روزنامهنگاران کشته شده بودند.
ادامه دارد…