انتظار میرفت شماری از دوستان ما پیام 16 حمل را گرفته باشند، اما باز هم دریغ!
منظورم از این دوستان، جمعی است که سالها در فراز و نشیبهای سیاست با هم راه پیمودهایم، خطرها کرده و خاطرهها داریم. شاید به خاطر همین خاطرههاست که نمیتوانم نسبت به آنها و رفتار و گفتار امروزشان بیتفاوتی پیشه کنم.
پیش از انتخابات جلسات زیاد داشتیم. تحلیل آن روزشان نیز همین بود که حالا بر آن پای میفشارند؛ در یک کلام، آویختن به قطببندیهای فرسودهی قومی و سمتی. در نزد این دوستان کاروان پیروزنشین، معادلات قومی سیاست در افغانستان، قداستی آسمانی یافتهاند یا حداقل جبری تاریخی است که از آن گریزی نیست. آن جلسات و آن مباحث گذشتند و بهترین محک برای آن تجزیه و تحلیل فرارسید. 16 حمل به کار بود تا به دیرباوران بفهماند که دوران جبراندیشی و توهمزدگی بهسر آمده است.
پس از انتخابات بسیاری از بازیگران سیاست که دلبستگی بیشتر با آن قدسیت کاذب داشتند، پیام آن حماسهی ملی را گرفتند و در صدد برآمدند تا با اقتضائات جدید، هماهنگی پیشه کنند؛ اما دوستان توهمزدهی ما هنوز در بر همان پاشنه میچرخند.
در این روزها میشنویم که توهمزدگان، سلسلهبندیهای قومی را با تمام عفونت و فسادش بر نیزه کرده و یار میجویند. واضحتر بگویم، کوبیدن بر طبل ریاست آن قوم و معاونت فلان قوم و اشتبنی بودن بهمان قوم، دیگر در جنوب و شرق از رونق افتاده است؛ اما دوستان توهمزدهی ما به آن دل دادهاند. اخباری که از جلسات توجیهی این جماعت به بیرون راه مییابند، حاکی اند که بعضی از بزرگان و موجهینشان با امیدواری بسیار از اتحاد فلان قوم در دور دوم دم میزنند و اینکه محال است جنوب و شرق بگذارند رییس جمهوری از شمال یا غرب یا هم مرکز برگزیده شود. دریغ!
با این جماعت باید جدیتر سخن کرد، خصوصا که این روزها بداخلاقیهایشان بیشتر شده است.