یک روز یکی از شاعران مشهور ما مرا در پیادهروی در کابل دید و با تعجب گفت: پیاده میروید! امروز هم چنددوست نوشته است که چرا کوچکشی میکنید، یعنی صد درصد باور داشتهاند که خانهی شخصی دارم… باید بگویم که من از شمار کسانی بودهام که همیشه کار شخصی کردهام و بلندترین درآمد را داشتهام، اما تا حال حیرانم و میدانم که کسانی که به نوعی بازرگان نیستند و میراثی هم برایشان نرسیده است، چگونه خانههای چندطبقه دارند… و کسانی که مرا از نزدیک میشناسند، میدانند که من فقط وقتی با موتر میروم که یا کاری رسمی دارم، یا واقعا نیاز است. باقی وقتها همواره پیاده هستم و این درس را پدرم برایم داده است… میگفت، کاری را که همیشه نتوانی، نکن… فکر میکنم آدمها باید چنان باشند که «میتوانند»، نه چنان که دیگران «توانستهاند» او باشد… پدر من شهردار بوده است، اما عمری در خانهی کرایی بوده… یادم است، نخستین بار که شهردار شد، ما را بردند به یک ساختمان بسیار لوکس که مخصوص خانواهی شهردار بود، اما پدرم یک خانهی گنبدی کرایه کرد و ما را آنجا برد و گفت: این خانهی ماست… چه من شاروال باشم، چه نباشم، اما آنجا خانهی هرکسی است که شاروال باشد…خانهی دولتی یک روسپی است… من امروز در تمام افغانستان یک متر جای شخصی ندارم، اما همهی این سرزمین مالِ من است…
Samay Hamed
·