عیسا قلندر
مقامات کمیسیون مستقل انتخابات و وزارت امور داخله یک جای جمع شده بودند و متوجه شدند که قفل یکی از دروازهها در کمیسیون مستقل انتخابات شکسته، ابتدا رو به طرف هم کردند، سپس رو به طرف خدا کردند و برای اطمینان خاطر یکبار دیگر رو به طرف قفل کردند، وقتی دیدند که واقعا شکسته، کاسهی صبرشان لبریز شد و با چشمان اشکدار باز هم رو به طرف خدا کردند و به او گفتند «ای خدا! این رسوایی را کجا ببریم؟ ما را با دستگاههای خراب بیومتریک امتحان کردی، صبر کردیم و یک بهانه جور کردیم. ما را با گمشدن کارتهای حافظه و دستگاههای بیومتریک امتحان کردی، گفتیم برو پناه به خودت، برای آن هم یک دروغ جور کردیم. ما را با صندوقصندوق تقلب مورد آزمایش الهیات قرار دادی، چیزی نگفتیم. استیکر گم شد، بارکُد گم شد، اوراق رای و صندوق گم شد، گفتیم برو این حرفها طبیعی است در این مُلک. هکرها آمدند به جان سرور ما حمله کردند، سرور ما گنگس شد، خود ما هنگ کردیم، قدرت تشخیص را از دست دادهایم. حالا هم که دست و پای ما را با قفلهای شکسته بستهای. چرا اینقدر ما را مورد امتحانات پدردرآورانهات قرار میدهی؟ پدر ما را درآوردی. خدایا تو را به آبروی هرچه حبیب داری قسم میدهیم، دست از سر کچل ما بردار.»
این مقامات هرچه منتظر نشستند ندا نیامد. اما قفل شکسته به قدرت خداوند زبان باز کرد و به سخن آمد و گفت «ای آدمیزادها! ای موجودات خبیث! من به اذن پروردگار زبان میگشایم و شهادت میدهم که تمام حرفهای شما دروغ است. اوراق رای گم نشده، چندنفر از شما تبانی کرده آن را فروختهاید. صندوقها آتش نگرفته، دستگاههای بیومتریک و کارتهای حافظهیشان به سرقت نرفته، شما معامله کردهاید. سرور گنگستان امتحان الهی نبوده، یک تیم از هکرها از وزیر اکبرخان به آن حملهور شده که اکثریت شما همین دیشب مهمان آنها بودید و به همه چیز میخندیدید. یادتان است یکی از شما لاف میزدید دریانوشاید و تا کنون سیرآب نشدهاید؟ قفل و دروازه هم به دست سربازان آنهم بهخاطر سردی هوا و گرمشدن در داخل ساختمان نشکسته، شما تبانی کردهاید. شما برای رسیدن به صندوق و دستگاه و کارت حافظه، باید قفل و دروازه را میشکستاندید. حالا که شکستاندهاید، چرا انگشت ملامتیتان را به طرف پروردگار نشانه میروید و او را متهم به امتحانهای سخت الهی میکنید؟ آیا نمیدانید که اگر خداوند اراده کند، انگشتانتان به چشمانتان فرو رفته و شما را کور خواهد کرد؟ آیا نمیدانید اگر خداوند اراده کند همین زبان دراز شما بلای جان شما خواهد شد؟ ای موجودات کثیف! آیا نمیدانید؟»
قفل شکسته به یکبارگی چند برابر ساختمان دو منزله کمیسیون انتخابات بزرگ شده و مثل قوغ آتشین به طرف مقامات نزدیک میشد. مقامات کمیسیون و وزارت داخله میخواستند فرار کنند که دیدند دروازهی شکسته هم مثل یک کوه آتشین از این طرف به مقامات نزدیک میشود. قفل و دروازه همچنان که به آنها نزدیک میشدند با زبان آتشین آنها را مایهی شرم میخواندند. قفل و دروازه میخواستند بههم بچسبند و مقامات را با تن آتشین خویش به هم بفشارند که محترمهی مکرمه حوا علم نورستانی، رییس کمیسیون مستقل انتخابات چیغ کشیده از خواب بیدار شد. وی درحالیکه به زحمت نفس میکشید، متوجه شد که خواب دیده و یادش آمد که شب کباب قبرغه خورده و از اول به آن شک کرده بود و حتما این خواب گدود از همان خاطر است. خانم نورستانی حمد و ثنای خداوند متبارک و تعالی را بهجا آورد. یک گیلاس آب کرستال نوش جان نمود و سر به بالین گذاشت. اما ناگهان یک ترس در تمام وجودش دوید. با خود گفت «اگر بخوابم و دوباره از این خواب ببینم چطور شود و اگر نخوابم چه کار کنم؟» در نهایت تصمیم گرفت تا صبح نخوابد. برای همین موبایلاش را برداشت تا ببیند که مردم شریف افغانستان در دنیای مجازی سرگرم کدام قصه است. در فیسبوک دید که یک نفر از گیم «لدو» اسکرینشات گرفته و ادعا کرده که 40 بار با کمپیوتر بازی کرده و 40 بار کمپیوتر را برده است. باخودش گفت «فکر بدی نیست.»
صبح شده بود و خانم نورستانی از بازی خسته شده بود. 17 میدان بازی کرده بود و از این 17 مصاف، 12 مصافش را برده بود و پنج بار هم در برابر کمپیوتر شکست خورده بود. جا داشت از این بابت خوشحال باشد.