عیسا قلندر
ما بعد از ده سال تلاش بالاخره موفق شدیم با وزیر دارایی امارات متحدهی عربی مصاحبهای انجام بدهیم. این مصاحبه در مورد افغانستان است و اگر شما سن قانونی را تکمیل نکردهاید، لطفا شجاعت به خرج بدهید و این مصاحبه را نخوانید. میدانیم که رعایت نمیکنید و میخوانید. پس بفرمایید!
ما: آقای وزیر تشکر که وقتتان را با ما شریک کردید. میخواهم نظر شما را در مورد افغانستان بدانم.
وزیر: ما افغانستان نرفت و از نزدیک ندید. اما شنید که افغانستان جای زیبا است و شنید که افغانستان مجموعالقبایر امپراطوریها بود.
ما: ببخشید آقای وزیر! مجموعالقبایر گفتید، منظورتان از این چیست؟
وزیر: ما در تاریخ خواند که همیشه یک تعداد از مردم افغانستان از کشورهای دیگر مثل روسیه، مثل انگلستان و غیره دعوت کرد، ثُم مردمان دیگرش در مقابل اعلان جهاد کرد و علیالآخر وطن کُنفیکون شد و امپراطورها شکست یافت. آیا ما دروغ شنید؟
ما: نه. تا جایی حقیقت دارد. آقای وزیر حتما در جریان هستید که تعدادی از هموطنان ما در کشور شما مشغول کارند. شما کدام خاطرهی جالبی از کدام هموطن ما دارید؟
وزیر: بلی بلی ما خاطره زیاد داشت. خود ما یک بار یک افغان را که پانزده سال در امارات سرمایهگذاری داشت، به خانه مهمان کرد. من از او پرسید که خانهی ما چطور است؟ او گفت «بسیار مقبول! بسیار خوبش! اما اگر یک راکت سرش فیر شود، کل خانه خراب میشود.» ما فهمید که این آدم هر قدر هم که سرمایهدار باشد، آدم درست نشد. ما برایش گفت که حاجی صاحب شما پانزده سال در کشور ما کار کرد، زحمت کشید، پولدار شد، قصر ساخت، کنیز گرفت، اما فکر تخریب از سرش بیرون نرفت. فلهذا ما او را از امارات کشید و ممنوعالدخول کرد. یکبار دیگر ما خبر شد که یک افغان در تکت لاتری برنده شد و یک میلیون درهم به تعلق شد. دو روز تیر شد و ما به دیدن این وطندار شما رفت. دید که گریه میکند. ما پرسان کرد که چرا گریه میکرد؟ ما فکر کرد که از خوشحالی گریه میکرد چون لاتری برنده شد. اما حقیقت چیز دیگر بود. پول او را وطنداران دیگر شما دزد زده بود. نگفتی چه وطندار؟ خسرش پول او را دزد زده بود و الفرار.
ما: جناب وزیر از خاطرات میگذریم. آیا میتوانید بگویید که چرا ترمینل افغانها را از سایر ترمینلها جدا کردهاید؟
وزیر: ما اگر جواب سوال گفت آیا خفه نشد از ما؟
ما: راحت باشید. ما اهل خفهشدن نیستیم.
وزیر: ما ترمینال جدا کرد چون افغانها فکر کردند که تمام دنیا افغانستان است. سروصدا، دعوا، بینوبتی، بدوبدو، بگیر بگیر، جنجال و آشوب است. اینجا امارات است و ما اگر فهمید که بقیه مردم اذیت میشود، ترمینال را جدا میکرد.
ما: جناب وزیر! اخیرا گزارشها نشان میدهند که افغانها در امارات خانه و آپارتمان خریدهاند و در جاهای گرانقیمت هم خریدهاند. شما از موضوع اطلاع دارید؟
وزیر: بلی ما کاملا اطلاع داشت. آنها آدمهای نیک و خیّیر بود. یکی برای خود خرید و ده تای دیگر برای دیگران. برای زنان بیسرپرست، برای بچههای یتیم که پدرهایشان در جهاد شهید شد و برای دخترخانمهاییکه زندگیشان در افغانستان در خطر بود. ما وقتی دید که این آدمها بسیار نیکوکار هستند، برایشان قیمت پایین کرد.
ما: آیا خبر دارید که این آدمها این پولها را به قیمت جان هزاران انسان بهدست آوردهاند و آمدهاند در کشور شما خانهی امن برای خود و خانوادهیشان بخرند؟
وزیر: الله توبه. از کجا خبر میداشت؟ هر نفر که به امارات وارد شد با معرفتخط از دولت افغانستان وارد شد و از ما خواهش شد که با آنها همکاری کرد. حتا شیوخ خود ما به آنها همکاری کرد و گفت که آنها خوب مردم است.
ما: راجع به پرندههای شکاری افغانستان چیزی شنیدهاید؟
وزیر: بسیار. ما دیشب مهمان شیخ بن آل معصوم بود. 120 باز شکاری داشت و از افغانستان آورده بود. سه نفر از افغانها که در امارات خانه خرید هم در مهمانی بود. آدمهای بسیار خندان و بیکمال بود. آنها به هرچیز خندید.
ما: تشکر جناب وزیر صاحب دارایی امارات که با ما مصاحبه کردید. اگر کدام گفتنی دیگر داشته باشید، بفرمایید.
وزیر: دیگر به ریش ما عربها خندید نکنید. وضعیت شما از ما بدتر بود، به ریش خود خندید باید کرد. مقامات شما که اینجا خانه خرید، فکر کرد که بهشت را خرید کرد.