الجزیره
مترجم: جلیل پژواک
در نخستین قسمت از مجموعهی پنجقسمتی گزارشها و حکایتها از زندگی زنان تحت سلطهی دولت اسلامی عراق و شام (داعش) در سوریه و عراق، دو زن که بهعنوان شکنجهگر در پولیس مذهبی داعش کار میکردند، داستان خود را شریک میکنند.
داستان عایشه – رقه، سوریه
«شکنجهی مردم وظیفهی ما بود.»
نام من عایشه است. داعشیها مرا «ام ققا» صدا میکردند. من در رقه زندگی میکردم.
نزد داعشیها رفتم تا وضعیتم را برای آنها توضیح بدهم. همسرم شهید شده بود. پولی در بساط نداشتم و چارهای جز کارکردن برای آنها، برایم نمانده بود. من تشریفات اداری را برای پیوستن به داعش شروع کردم، اما آنها گفتند که ابتدا باید در مورد قانون و شریعت آموزش ببینم. آنها در جریان آموزش به ما تلاوت قرآن را یاد دادند. ما حدود 30 تا 40 زن بودیم. مسجد پر از کارآموزان بود. ما مجبور بودیم که قرآن را بارها بخوانیم تا در امتحان قبول شویم. این کار برای من سه ماه طول کشید.
برخی از زنان بیسواد بودند. آنها نمیتوانستند بخوانند یا بنویسند. داعشیها آنها را شلاق میزدند تا خواندن و نوشتن را یاد بگیرند. تعدادی از آنها هرگز موفق نشدند خواندن و نوشتن را یاد بگیرند و به این دلیل، داعشیها آنها را در زندان نگه داشتند.
یک روز دو مرد داعشی به خانهام آمدند و گفتند: «کارت سر از فردا شروع میشود.»
وقتی ما زنان کارمان را شروع کردیم، آنها به ما اسلحه دادند. واحد من متشکل از 10 زن بود. سه نفر از آنها موظف به گشتزنی در سطح شهر با موتر ون شدند و هفت نفر دیگر در مرکز و مسئول اتاق شکنجه بودند. داعشیها زنان قدبلند، قویهیکل و با ابهت را برای ترساندن مردم انتخاب میکردند. آنها ظالمترین زنان را انتخاب میکردند، زنانی که به هیچکس رحم نمیکردند.
اگر زنی بدون محرم در خیابان قدم میزد، دستگیر میشد. زنان مجبور بودند همراه با برادر یا شوهر خود از خانه بیرون شوند. اگر زنی به تنهایی از خانه بیرون میشد یا تنهایی تاکسی میگرفت، بازداشت میشد.
ما قرار بود در محلهها و بازارها به دنبال زنانی گشت بزنیم که پوشششان مطابق با قوانین داعش نبود. همهی اینها به این خاطر بود که داعش بتواند لباسهایی را که خودش تولید میکند، بفروشد. آنها زنان را دستگیر و مجبور میکردند تا یک دست را در بدل 6 یا 7هزار لیره سوری (12 تا 14 دالر امریکایی) بخرند. داعشیها فقط در صورتی زنان بازداشتشده را رها میکردند که این کار را انجام دهند. حتا دختران کوچک مجبور بودند لباسها مطابق با شریعت بپوشند.
وظیفهی ما این بود که موتر خود را پر از زنان متخلف کرده و به قرارگاه خود برگردیم. گاهی با 30 زن، گاهی با 40 زن و گاهی نیز با 10 یا 20 زن بر میگشتیم. این رقم به تعداد تخلفات بستگی داشت. با اینحال، هرگز با موتر خالی به قرارگاه بر نمیگشتیم.
زنان را پس از رساندن به قرارگاه شلاق میزدیم، چند روز در زندان نگه میداشتیم و بعد مجبور میکردیم تا برای آزادیشان، لباسی را که در مقررات تعریف شده، بخرند. یک روز ما زنی را دستگیر کردیم که رنگ ناخن سیاه داشت. داعشیها با انبردست ناخنهای وی را کشیدند.
بدترین خاطرهام از زمانی است که ما زنی را که نقاب نپوشیده بود، دستگیر کردیم. معلوم شد که او لال است. نمیتوانست حرف بزند. ما او را شکنجه کردیم. من بهخصوص احساس بدی داشتم. ما زمانی که داشتیم او را شکنجه میکردیم، متوجه شدیم که لال است.
برخی از زنان باردار بودند. شکنجه باعث سقط جنین آنها شد. زنی در اداره پولیس مذهبی زایمان کرد. او با مادرش در راه شفاخانه بودند زیرا درد زایمانش شروع شده بود. در راه شفاخانه او چشمانش را نپوشانده بود و به همین دلیل دستگیر شده بود. او هنگام شکنجه زایمان کرد. زنان بسیاری بودند که در اتاق شکنجه سقط جنین کردند. داعشیها رحم نداشتند.
شکنجهکردن مردم وظیفهی ما بود. افراد زیادی را شکنجه کردیم، طوری که حتا نمیتوانم بگویم چند نفر. ما تحت نظر بودیم. همکاری داشتیم که وظیفهاش نظارت بر ما بود. اگر من به دلیلی نمیتوانستم شخصی را دستگیر کنم، او بلافاصله به مافوقمان گزارش میداد. کاری از دستم بر نمیآمد.
روزی یکی از زنان پسر کاکا یا همسایهاش را دیده بود. او از ما خواست تا طوری عمل کنیم که انگار اتفاقی نیافتاده است. اما کسی که مسئول نظارت بر ما بود، این مسأله را گزارش داد. داعشیها همکارم را اخراج و جریمه کردند. او زندانی شد، شلاق خورد و شکنجه شد.
زنانی که عضو داعش بودند همه را از سیگارکشیدن منع کرده بودند اما خودشان سیگار میکشیدند. راستش من برای آنها سیگار میخریدم. آنها الکول را ممنوع کرده بودند اما خودشان مینوشیدند. این کار برای خودشان اشکالی نداشت اما برای دیگران گناه بود. محبوبترین شکنجه، شلاقزدن بود.
رییس پولیس مذهبی هرازچندگاهی برای دیدن زنان بازداشتشده میآمد و اگر از زنی خوشش میآمد، پیشنهاد ازدواج میداد. اگر آن زن موافقت میکرد، رییس پولیس اسناد عروسی را امضا و او را به خانه میبرد. اگر آن زن موافقت نمیکرد، در زندان میماند و شکنجه میشد.
هدف شستشوی مغزی بود. داعشیها تا زمانی که متخلفان قانع نمیشدند، اجازه نمیدادند آزاد شوند. زنانی هستند که در نبرد به آنها پیوستهاند؛ زنان جنگجو که اسلحه به دست گرفتند و همچون مردان داعشی در خط مقدم بودند. آنها با همسرانشان به خط مقدم میرفتند. آنها با خود میگفتند: «شوهرم به جنگ رفته، پس من هم در کنار او خواهم جنگید.»
بیوههای جنگجویان کشتهشده نیز در آنجا بودند. آنها برای گرفتن انتقام شوهرانشان اسلحه به دست گرفته بودند. سایر زنان معتقد بودند آنها به بهشت میروند.
من با شروع بمباران رقه کارم را متوقف کردم. همکارانم ادامه دادند اما من دست فرزندانم را گرفتم و به خاطر حملات هوایی، رقه را ترک کردم.
به مردم میگفتم که اشتباه مرا تکرار نکنند. من مردم را شکنجه کردم. این اشتباه را مرتکب نشوید.
داستان ام فاروق ـ دیرالزور، سوریه
«او سینهی زنی را گاز گرفت و آن را تا زمانی که آن زن نمرد، رها نکرد.»
من ام فاروق هستم، 45 ساله و در «دیرالزور» زندگی میکنم. وقتی داعش به اینجا رسید من بیعت کردم و با آنها به عنوان پولیس مذهبی همکار شدم. وقتی آنها رسیدند خوشحال شدیم. امیدوار بودیم که دین باعث پیشرفت کشور شد و همه چیز به حالتی که بود برگردد. آنها با مردم خوب رفتار میکردند. بنابراین ما در دیرالزور ماندیم و با آنها مدتی کار کردیم.
با بیعت، شما سوگند میخورید که وفادار هستید و به این ترتیب یکی از آنها میشوید. صرفا حامیبودن به این معنا نبود که شما جزء این گروه هستید. آنها از خیانت میترسیدند. کسانی که بیعت میکردند، تمام و کمال یکی از آنها میشدند.
از من خواسته شد به دادگاه بروم. شخصی به نام ابو عمر مسئول بیعت بود. من گفتم: «من با شما هستم برادر. هر کاری لازم باشد انجام خواهم داد.» اینگونه بود که بیعت کردم. به همین سادگی.
ما باید حجاب کامل میپوشیدیم. در ابتدا آنها اجازه دادند چشمهایمان پوشیده نباشد. ولی بعد نظر خود را تغییر دادند. به ما گفته شد که باید کاملا پوشیده باشیم. حتا برای پوشش دستهایمان دستکش بپوشیم. این قوانین آنها بود. کسی که رعایت نمیکرد یا حجاب تنگ میپوشید یا چیز جالب توجه با خود داشت، مرتکب تخلف میشد.
یک روز دختر کوچک حدودا 10 سالهای با لباس نماز خود پیژامه پوشیده بود. او رفته بود تا از فروشگاه چیزی بخرد. داعشیها به محض دیدن این دخترک، او را متوقف میکنند. آنها متوجه میشوند که دخترک پیژامه، جاکت و لباس نماز پوشیده است. یکی از داعشیها که یک کویتی یا سعودی بود، از موتر پیاده میشود. من لهجهی او را شناختم. او به آن دخترک گفت: «او فاحشه، چرا با این لباس بیرون آمدی؟» دخترک آنقدر ترسیده بود که خودش را خیس کرد.
برای کسانی که مرتکب جرایم اخلاقی جزئی میشدند، مجازاتی به نام «گازگرفتن» و زن شکنجهگری به نام «نیشزن» وجود داشت. باری، آن زن سینهی زنی که قانون را رعایت نکرده بود، گاز گرفت و تا وقتی که آن زن نمرد، رها نکرد و از شکنجه دست نکشید. باری هم زنی تازه زایمان کرده بود. نوزادش تب داشت. آن زن وحشتزده از خانه بیرون رفته بود تا از داروخانه دوا بگیرد. نیروهای پولیس مذهبی آن زن را بازداشت کردند. داعشیها با زبان بد خطاب به آن زن گفتند: «او فاحشه چرا از خانه بیرون شدهای؟ چرا با این سر و وضع از خانه بیرون آمدهای؟» حجاب آن زن کمی چسبان بود. او نباید چنین حجابی را میپوشید. داعشیها رحم نداشتند. آن زن گفت که من تازه بچهدار شدهام. جزای او این تعیین شد که شکنجهگر «نیشزن» فقط از دندانهایش استفاده کند. نیشزن گاهی اوقات از دندانهایش و گاهی اوقات از انبردست برقی استفاده میکرد.
داعشیها زنان را خوار میبینند. زندگی یک زن تحت سلطهی داعشیها مثل زندگی در زندان است. چه شهروند معمولی باشی و چه عضو داعش، زندگی زنان تحت سلطهی داعش، زندگی در زندان است. نفس نکشیدن است. چه خانه و چه بیرون، زندگی زندان است. زنان سرکوب میشوند. نفسکشیدن غیرممکن میشود. یک زن حتا در خانه باید مواظب رفتار و گفتارش باشد. ما زنانی که عضو پولیس مذهبی بودیم نیز در مورد یکدیگر چیزی نمیدانستیم. من اجازه نداشتم درباره همکارانم چیزی بدانم. آنها هم همینطور. همه زیر پردهی رمز و راز کار میکردیم.
هنگام کار با آنها چیزهای عجیبی را دیدم. باری به من گفته شد که یک قابله میآید. رفتیم تا او را تحویل بگیریم. او قرار بود به همسران داعشیها هنگام زایمان کمک کند. او در چند مورد کمک کرد. بعد متوجه شدم که او برای کمک به زایمان زنان داعشیها نمیآید. او برای زایمان زنانی که در جنگ اسیر شده بودند میآید؛ زنانی که احتمال داشت همسر یکی از اعضای ارتش سوریه یا دختر و یا همسر یک «کافر» باشند. مردان داعشی برای تجاوز بر آنها میآمدند. این زنان و دختران حامله میشدند و به این دلیل آن قابله میآمد تا جنین آنها را سقط دهد.
وقتی به این موضوع پی بردم، قسم میخورم که دیوانه شدم. پیش از آن من چیزی نمیدانستم. آنها از انسانیت و دین بوی نبرده بودند. حالا من فقط از نظر ذهنی خسته نیستم. آنها قلب ما را پاره کردند. ما مجبور شدیم یکی از آنها شویم. قضاوت به دست خداوند است.
من به آنها گفتم که شوهرم بیماری قلبی دارد و برای جراحی به عراق رفته است. هدفم این بود که از نزد آنها فرار کنم.
خطاب به همهی زنانی که از خدا میترسند: به این گروه ملحق نشوید. آنها بیانصاف و بیرحم هستند. آنها ترسی از خدا ندارند. آنها ربطی به اسلام ندارند. آنها جنایتکار هستند.